کلمه جو
صفحه اصلی

pivot


معنی : محور، میله، محور چرخ، لولا، مدار، نقطه اتکاء، پاشنه، عضو موثر، محور اصلی کار، چرخیدن، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن
معانی دیگر : محوراصلی، سرآسه، هسته ی مرکزی، اصل مطلب، علت اصلی، لب مطلب، (روی پاشنه) چرخیدن، گردیدن، پاشنه ای، پاشنه چرخ، چرخنده (روی پاشنه)، بنیادی، اساسی، مهم، کلیدی (pivotal هم می گویند)، پاشنه (به ویژه پاشنه ی در)، آسه، نقطه ی اتکا، چرخشگاه (لولا = hinge)، میله ی لولای در، پاشنه دار کردن، محوردار کردن، مخور چر

انگلیسی به فارسی

مفصل، لولا


محور، مدار، میله، پاشنه، مخور چرخ، (مجازا) عضو موثر،محور اصلی کار، نقطه اتکا ، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخیدن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن


انگلیسی به انگلیسی

• axis, central pin around which something turns; focus, center
rotate on an axis, turn about a central pin
a pivot is the pin or central point on which something balances or turns.
to pivot means to balance or turn on a central point.
the pivot in a situation is the most important thing around which everything else is based or arranged.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] مبنا - محور - لولا
[زمین شناسی] لولای متحرک، لولا، مفصل لولایی
[ریاضیات] محور، لولا، پاشنه، مفصل، نقطه ی آویز، نقطه ی اتکا، چرخیدن، مدار، روی پاشنه چرخیدن، چرخاندن، محورگیری

مترادف و متضاد

محور (اسم)
shaft, arbor, axis, axle, pivot, axletree, gudgeon, joint pin, kingbolt

میله (اسم)
style, bar, beam, shaft, stalk, stem, probe, arbor, axis, axle, pivot, rod, spit, pintle, pillar, shank, scape, fust, tige, virgule

محور چرخ (اسم)
axis, pivot

لولا (اسم)
joint, hinge, pivot, band

مدار (اسم)
seat, circle, hinge, pivot, parallel, center, orbit, tropic

نقطه اتکاء (اسم)
stay, pivot, staddle, fulcrum, mainstay, sheet anchor

پاشنه (اسم)
stern, pivot, heel, talon, trigger, heelpiece

عضو موثر (اسم)
pivot

محور اصلی کار (اسم)
pivot

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

روی چیزی چرخیدن (فعل)
pivot

روی پاشنه گشتن (فعل)
pivot

چرخاندن (فعل)
wind, swivel, pivot, rotate, spin, troll

روی پاشنه چرخیدن (فعل)
pivot

center point about which something


Synonyms: revolves axis, axle, center, focal point, fulcrum, heart, hinge, hub, kingpin, shaft, spindle, swivel, turning point


Antonyms: exterior, exteriority, outside


revolve around center point


Synonyms: be contingent, depend, hang, hinge, rely, rotate, sheer, spin, swivel, turn, twirl, veer, volte-face, wheel, whip, whirl


جملات نمونه

1. a pivot cannon
توپ چرخان

2. a pivot man on the football team
یک بازیکن کلیدی در تیم فوتبال

3. the pivot of the matter is whether they will or will not agree
اصل مطلب این است که آیا موافقت خواهند کرد یا نه.

4. he proved to be the pivot of the company's success
عملا نشان داد که عامل اصلی موفقیت شرکت است.

5. soon she herself became the pivot of attention
به زودی خود او مرکز توجه شد.

6. the guns are mounted in such a way as to pivot easily in every direction
توپ ها طوری سوار شده اند که به آسانی به هر طرف به چرخند.

7. Iago's lie is the pivot on which the play turns.
[ترجمه ترگمان]دروغ گویی محوری است که نمایش بر روی آن می چرخد
[ترجمه گوگل]دروغ یاهو محور است که بازی چرخش می یابد

8. Because her job had been the pivot of her life, retirement was very difficult.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که کار او محور زندگی او بود، بازنشستگی بسیار دشوار بود
[ترجمه گوگل]از آنجا که کار او محور زندگی او بود، بازنشستگی بسیار دشوار بود

9. West Africa was the pivot of the cocoa trade.
[ترجمه ترگمان]آفریقای غربی محور تجارت کاکائو بود
[ترجمه گوگل]غرب آفریقا محور تجارت کاکائو بود

10. The pivot on which the old system turned had disappeared.
[ترجمه ترگمان]چیزی که روش قدیمی آن ناپدید شده بود ناپدید شده بود
[ترجمه گوگل]محوری که سیستم قدیمی آن را نابود کرده است

11. West Africa was the pivot of the chocolate trade.
[ترجمه ترگمان]آفریقای غربی محور تجارت شکلات بود
[ترجمه گوگل]غرب آفریقا محور تجارت شکلات بود

12. The mother is often the pivot of family life.
[ترجمه ترگمان]مادر اغلب محور زندگی خانوادگی است
[ترجمه گوگل]مادر اغلب محور زندگی خانوادگی است

13. The security cameras can automatically pivot to monitor the entire hallway.
[ترجمه ترگمان]دوربین های امنیتی می توانند به طور خودکار برای نظارت بر تمام راهرو استفاده کنند
[ترجمه گوگل]دوربین های امنیتی می توانند به طور خودکار برای نظارت بر کلیه راهرو به صورت خودکار حرکت کنند

14. His second-inning, second-base pivot allowed starter Ramon Martinez a successful outing.
[ترجمه ترگمان]دور دوم او به عنوان محور دوم به رامون Martinez یک گردش موفق داد
[ترجمه گوگل]محور ثانویه دوم، پایه دوم پایه، رامون مارتینز، استارتر را امتحان کرد

15. He was a great pivot man and developed a very good outside shot.
[ترجمه ترگمان]او مرد محور بزرگی بود و یک عکس بسیار خوب در بیرون از آن ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]او یک مرد محکم و معروف بود و یک ضربه بسیار خوبی در خارج از خانه ایجاد کرد

16. It was at the pivot of the secondary system - the process of selection - that innovation apparently took place.
[ترجمه ترگمان]این فرآیند در محور نظام متوسطه بود - فرآیند انتخاب - که ظاهرا نوآوری در آن جای گرفته بود
[ترجمه گوگل]این در محور سیستم ثانویه - فرآیند انتخاب بود - که ظاهرا نوآوری صورت گرفته بود

a pivoted mechanism

یک دستگاه قابل‌چرخش


He proved to be the pivot of the company's success.

عملاً نشان داد که عامل اصلی موفقیت شرکت است.


The pivot of the matter is whether they will or will not agree.

اصل مطلب این است که آیا موافقت خواهند کرد یا نه.


Soon she herself became the pivot of attention.

به زودی خود او مرکز توجه شد.


The guns are mounted in such a way as to pivot easily in every direction.

توپ‌ها طوری سوار شده‌اند که به‌آسانی به هر طرف به چرخند.


She pivoted to the left and fell on the ground.

او به طرف چپ چرخید و بر زمین افتاد.


The future pivots on what is done today.

آینده منوط است به آنچه امروز انجام می‌شود.


a pivot cannon

توپ چرخان


a pivot man on the football team

یک بازیکن کلیدی در تیم فوتبال


پیشنهاد کاربران

محور، لولا، نقطه اتکا یا فرد کلیدی یک سازمان، پاشنه

غیر صفر ( ریاضی )

کلمه ای که در فصل 5 قسمت 16 سریال Friends توسط راس گفته می شود: )

( اسم ) لولا، عضو موثر
( فعل ) چرخیدن

چرخه

تغییر مسیر دادن , به سمتی سوق دادن

تغییر بنیادی

دوستان turn دور زدن معنی میده اما pivot مثل وقتی مبل رو تو راه پله میچرخونی. درجا چرخاندن

تغییر دادن نظر، تصمیم و . . . به طوری که متفاوت از اونچه که بودن بشن


کلمات دیگر: