معنی : کند، تنبل، اهسته رو، بطی ء، کساد، لش، گرانجان
معانی دیگر : بی حال، کم کار، کم سرعت، آهسته، بطی
sluggish
معنی : کند، تنبل، اهسته رو، بطی ء، کساد، لش، گرانجان
معانی دیگر : بی حال، کم کار، کم سرعت، آهسته، بطی
انگلیسی به فارسی
گرانجان، تنبل، لش، کند، بطی، آهسته رو، کساد
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
مشتقات: sluggishly (adv.), sluggishness (n.)
مشتقات: sluggishly (adv.), sluggishness (n.)
• (1) تعریف: moving slowly.
• مترادف: inert, lazy, poky, slow, slumberous
• متضاد: quick, swift
• مشابه: inactive, laggard, leisurely, logy, slack, stagnant, tardy, torpid, unhurried
• مترادف: inert, lazy, poky, slow, slumberous
• متضاد: quick, swift
• مشابه: inactive, laggard, leisurely, logy, slack, stagnant, tardy, torpid, unhurried
- The river becomes sluggish as it widens.
[ترجمه اوکتای تورک] ( سرعت جریان ) رودخانه با پهن تر شدنش آهسته تر می شود.
[ترجمه ترگمان] وقتی بزرگ تر می شود رودخانه تنبل می شود[ترجمه گوگل] رودخانه به طرزی گسترده گسترش می یابد
- Sluggish sales over the summer meant low profits.
[ترجمه امیرمحمد] فروش کند ( یا اهسته ) انها در تابستان به معنی سود کم بود
[ترجمه ترگمان] فروش آن ها در تابستان سود زیادی داشت[ترجمه گوگل] فروش های تلخ در تابستان به معنای کم سود بود
• (2) تعریف: lazy or without energy.
• مترادف: inactive, indolent, lackadaisical, lazy, lethargic, listless, slothful, sluggard
• متضاد: animated, arduous, furious, vigorous
• مشابه: apathetic, idle, inert, languid, lifeless, logy, otiose, slack, spiritless, stagnant, tardy, torpid
• مترادف: inactive, indolent, lackadaisical, lazy, lethargic, listless, slothful, sluggard
• متضاد: animated, arduous, furious, vigorous
• مشابه: apathetic, idle, inert, languid, lifeless, logy, otiose, slack, spiritless, stagnant, tardy, torpid
- Hot weather makes me feel sluggish.
[ترجمه منال] آب وهوای گرم مرا تنبل مکند
[ترجمه ترگمان] هوای داغ باعث می شود احساس sluggish کنم[ترجمه گوگل] آب و هوای گرم من را آزار می دهد
- The boss doesn't tolerate sluggish employees.
[ترجمه ا] رئیس کارکنان تنبل را تحمل نمی کند
[ترجمه ترگمان] رئیس کارکنان تنبل را تحمل نمی کند[ترجمه گوگل] رئیس کارکنان دشوار را تحمل نمی کند
• (3) تعریف: not working at full capacity; slow to react when stimulated.
• مترادف: lazy, unresponsive
• متضاد: swift
• مشابه: inactive, slack, slow, torpid
• مترادف: lazy, unresponsive
• متضاد: swift
• مشابه: inactive, slack, slow, torpid
- Getting more fiber helps with sluggish digestion.
[ترجمه ترگمان] فیبر بیشتر به هضم کند کمک می کند
[ترجمه گوگل] دریافت فیبر بیشتر به هضم تلخ کمک می کند
[ترجمه گوگل] دریافت فیبر بیشتر به هضم تلخ کمک می کند
• slow, inactive, lethargic, lazy, slothful; dull, lacking alertness (of the mind)
something that is sluggish moves or works much more slowly than normal.
something that is sluggish moves or works much more slowly than normal.
مترادف و متضاد
کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced
تنبل (صفت)
tardy, slow, idle, slouchy, sluggish, bone-idle, lazy, indolent, slothful, do-nothing, inactive, slothy, soporiferous
اهسته رو (صفت)
limp, sluggish, cat-like, clammy
بطی ء (صفت)
slack, sluggish, lazy, cumbersome, loggy, logy, snail-paced
کساد (صفت)
tight, sluggish, insensitive, inactive, stagnant
لش (صفت)
lumpish, sluggish
گرانجان (صفت)
sluggish
dull, slow-moving
Synonyms: apathetic, blah, comatose, dopey, down, dragging, draggy, drippy, heavy, hebetudinous, inactive, indolent, inert, laid-back, languid, languorous, leaden, lethargic, lifeless, listless, lumpish, mooney, off, phlegmatic, pokey, slack, sleepyheaded, slothful, slow, sluggard, slumberous, stagnant, stiff, sullen, torpid, unresponsive
Antonyms: active, alert, energetic, fast, lively, spirited
جملات نمونه
Clothing sales were sluggish.
فروش پوشاک کساد بود.
a sluggish market
بازار کساد
1. sluggish economic development
پیشرفت اقتصادی آهسته
2. a sluggish liver
کبد تنبل
3. a sluggish market
بازار کساد
4. a sluggish worker
کارگر کم کار
5. clothing sales were sluggish
فروش پوشاک کساد بود.
6. when one gets old, one's reflexes become sluggish
وقتی انسان پیر می شود واکنش هایش کند می گردد.
7. Alex woke late feeling tired and sluggish.
[ترجمه ابوالقاسم امینی] الکس دیر بیدار شد و احساس خستگی و تنبلی می کرد.
[ترجمه ترگمان]الکس تا دیروقت بیدار شده بود و احساس خستگی می کرد[ترجمه گوگل]الکس خسته شد و خسته شد
8. A heavy lunch makes me sluggish in the afternoon.
[ترجمه ترگمان]امروز بعد از ظهر ناهار سنگین مرا تنبل می کند
[ترجمه گوگل]یک ناهار سنگین من را بعد از ظهر منفجر می کند
[ترجمه گوگل]یک ناهار سنگین من را بعد از ظهر منفجر می کند
9. This humid heat makes you feel rather sluggish.
[ترجمه ترگمان]این گرمای مرطوب باعث می شود شما احساس تنبلی کنید
[ترجمه گوگل]این گرمای مرطوب باعث می شود شما احساس تنهایی نکنید
[ترجمه گوگل]این گرمای مرطوب باعث می شود شما احساس تنهایی نکنید
10. The economy remains sluggish.
[ترجمه ترگمان]اقتصاد همچنان تنبل است
[ترجمه گوگل]اقتصاد ماندگار است
[ترجمه گوگل]اقتصاد ماندگار است
11. The lever is light but almost sluggish in its return to the neutral position.
[ترجمه ترگمان]اهرم نور است، اما در بازگشت به حالت خنثی تقریبا به کندی حرکت می کند
[ترجمه گوگل]اهرم سبک است اما در بازگشت به حالت خنثی آن را کند می کند
[ترجمه گوگل]اهرم سبک است اما در بازگشت به حالت خنثی آن را کند می کند
12. The car was sluggish, as if his thoughts had seeped into the car through his hands.
[ترجمه ترگمان]اتومبیل به سرعت حرکت می کرد، انگار افکارش به داخل اتومبیل نفوذ کرده بود
[ترجمه گوگل]ماشین دچار تنگ شده بود، به طوری که افکار خود را از طریق دستانش به ماشین فرو ریخت
[ترجمه گوگل]ماشین دچار تنگ شده بود، به طوری که افکار خود را از طریق دستانش به ماشین فرو ریخت
13. The company said sluggish demand from retailers has hurt its profit margins.
[ترجمه ترگمان]این شرکت گفت که تقاضای sluggish از خرده فروشان به سود سود آن لطمه زده است
[ترجمه گوگل]این شرکت اعلام کرد تقاضای لجستیکی از خرده فروشان دارایی های سود خود را از دست می دهد
[ترجمه گوگل]این شرکت اعلام کرد تقاضای لجستیکی از خرده فروشان دارایی های سود خود را از دست می دهد
14. The guard said he has played a little sluggish because of the flu and an ankle sprain he suffered two weeks ago.
[ترجمه ترگمان]نگهبان گفت که به خاطر سرماخوردگی و قوزک پا رگ به رگ شده، دو هفته پیش زجر کشیده
[ترجمه گوگل]گاردین گفت که او به دلیل آنفولانزا و مفاصل مچ پا که دو هفته پیش از آن رنج می برد کمی دیر شده است
[ترجمه گوگل]گاردین گفت که او به دلیل آنفولانزا و مفاصل مچ پا که دو هفته پیش از آن رنج می برد کمی دیر شده است
15. As such, they are less sluggish than the average band.
[ترجمه ترگمان]به این ترتیب، آن ها نسبت به گروه متوسط کم تر تنبل هستند
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، آنها کمتر از گروه متوسط هستند
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، آنها کمتر از گروه متوسط هستند
a sluggish worker
کارگر کم کار
a sluggish liver
کبد تنبل
When one gets old, one's reflexes become sluggish.
وقتی انسان پیر می‌شود واکنش‌هایش کند می‌گردد.
sluggish economic development
پیشرفت اقتصادی آهسته
پیشنهاد کاربران
moving or operating more slowly than usual and with less energy or power
احساس ضعف
احساس ضعف
آدم کند و تنبل
Lazy
بیحال
sluggish ( adj ) = lethargic ( adj )
به معناهای : بی حال، کسل، تنبل، سست، کرخت، لش
به معناهای : بی حال، کسل، تنبل، سست، کرخت، لش
Moving slowly
کلمات دیگر: