کلمه جو
صفحه اصلی

conspicuous


معنی : ظاهر، اشکار، انگشت نما، پدیدار، توی چشم خور
معانی دیگر : (آنچه که دیدن یا فهمیدن آن آسان باشد) آشکار، مشهود، هویدا، واضح، نمایان، قابل رویت، چشمگیر، به طور توذوق زننده، خود نمایانه

انگلیسی به فارسی

انگشت‌نما، پدیدار، آشکار، توی چشم خور


آشکار، انگشت نما، ظاهر، پدیدار، اشکار، توی چشم خور


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: conspicuously (adv.), conspicuousness (n.)
(1) تعریف: easily seen; noticeable.
مترادف: apparent, evident, manifest, noticeable, obvious, palpable, visible
متضاد: inconspicuous, unobtrusive
مشابه: blatant, distinct, eminent, explicit, flagrant, glaring, observable, obtrusive, outstanding, overt, plain, prominent, pronounced, salient, striking, thick, well-defined

- There was a conspicuous lack of emotion shown at the man's funeral.
[ترجمه موسی] در مراسم خاکسپاری این مرد فقدان احساسات آشکار دیده شد.
[ترجمه ترگمان] در مراسم تدفین این مرد اثری از احساسات مشهود نبود
[ترجمه گوگل] یک احساس ناخوشایندی در مراسم تشییع جنازه مرد وجود داشت
- Her distrust of him was conspicuous.
[ترجمه موسی] بی اعتمادی او به او عیان بود.
[ترجمه ترگمان] بی اعتمادی او از او مشهود بود
[ترجمه گوگل] بی اعتمادی او به او آشکار شد
- The difference between this child's talent and that of the other students was conspicuous.
[ترجمه موسی] تفاوت بین استعداد این کودک و سایر دانش آموزان کاملاً مشهود بود.
[ترجمه ترگمان] تفاوت بین استعداد این کودک و سایر دانشجویان مشهود بود
[ترجمه گوگل] تفاوت میان استعداد این کودک و دانش آموزان دیگر، آشکار بود

(2) تعریف: attracting attention by exceptional or striking qualities; prominent.
مترادف: prominent, striking
مشابه: distinguished, famous, imposing, impressive, notable, noteworthy, noticeable, obtrusive, public, remarkable, salient

- The foreigners were conspicuous in this small Chinese village.
[ترجمه موسی] خارجی ها در این دهکده کوچک چینی انگشت نما بودند.
[ترجمه ترگمان] این خارجی ها در این دهکده کوچک چینی حضور داشتند
[ترجمه گوگل] خارجی ها در این روستای چینی کوچک چشمگیر بودند
- Not wishing to be conspicuous, the students tended to conform in manner and dress.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان با لباس و لباس خود را وفق می دادند
[ترجمه گوگل] دانشجویان تمایل داشتند که شفافیت داشته باشند و به شیوه و لباس پوشانده شوند

• noticeable, obvious, easy to see
if something is conspicuous, people can see or notice it very easily.

مترادف و متضاد

ظاهر (صفت)
outside, clear, apparent, external, outward, exterior, manifest, obvious, evident, patent, confessed, conspicuous, discernible, evidential, flat-out, noticeable, observable, ostensive

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

انگشت نما (صفت)
flagrant, conspicuous, egregious

پدیدار (صفت)
visible, extant, conspicuous

توی چشم خور (صفت)
conspicuous

obvious, easily seen


Synonyms: apparent, clear, discernible, distinct, evident, manifest, noticeable, open-and-shut, patent, perceptible, plain, visible


Antonyms: concealed, hidden, imperceptible, inconspicuous, obscure, secret, unnoticeable, unremarkable, unseen


important, prominent


Synonyms: arresting, arrestive, blatant, celebrated, commanding, distinguished, eminent, famed, famous, flagrant, flashy, garish, glaring, glitzy, illustrious, influential, jazzy, loud, marked, notable, noted, notorious, outstanding, pointed, rank, remarkable, renowned, salient, screaming, showy, signal, splashy, stick out like sore thumb, striking, tony, well-known


Antonyms: inconspicuous, obscure, unimportant, unknown, unremarkable


جملات نمونه

conspicuous bravery

شجاعت چشمگیر


conspicuous folly

حماقت فاحش


1. conspicuous bravery
شجاعت چشمگیر

2. conspicuous consumption
مصرف خودنمایانه (توام با خودنمایی)

3. conspicuous folly
حماقت فاحش

4. a conspicuous billboard
تابلو آگهی نمایان (واضح و آشکار)

5. be conspicuous by one's absence
به وضوح غایب بودن،کاملا چشمگیر بودن عدم حضور کسی

6. women are conspicuous by their absence in politics
حضور نداشتن زن ها در سیاست چشمگیر است.

7. every time he gives money to a begger he tries to be conspicuous
هر وقت پول به گدا می دهد سعی می کند دیگران بفهمند.

8. It was an age of conspicuous consumption — those who had money liked to display it.
[ترجمه موسی] این یک عصر ( دوره ) مصرف گرایی تجملی بود - کسانی که پول داشتند دوست داشتند آن را به نمایش بگذارند.
[ترجمه ترگمان]این یک سال مصرف آشکار بود - کسانی که پول داشتند آن را نمایش می دادند
[ترجمه گوگل]این سن از مصرف قابل توجه بود - کسانی که پول دوست داشتند آن را نمایش دهند

9. Its colouring makes it highly conspicuous.
[ترجمه موسی] رنگ آمیزی آن بسیار چشمگیر است.
[ترجمه ترگمان]رنگ و رویش خیلی جلب توجه می کند
[ترجمه گوگل]رنگ آن بسیار قابل توجه است

10. There was a conspicuous landmark ahead.
[ترجمه موسی] یک اثر تاریخی برجسته در جلو دیده می شد.
[ترجمه ترگمان]آثار باستانی در جلو دیده می شد
[ترجمه گوگل]پیشینه ی قابل توجهی وجود داشت

11. I felt very conspicuous in my red coat.
[ترجمه موسی] من در کت قرمز خودم کاملاً انگشت نما شدم.
[ترجمه ترگمان]من در کت قرمز خود بسیار انگشت نما شدم
[ترجمه گوگل]من در کت قرمز احساس بسیار آشکار شدم

12. The advertisements were all posted in a conspicuous place.
[ترجمه موسی] همه این تبلیغات در یک مکان قابل رویت قرار گرفتند.
[ترجمه ترگمان]آگهی های تبلیغاتی همه در یک جای مشخص پست شده بود
[ترجمه گوگل]آگهی ها همه در یک محل مشخص قرار گرفته اند

13. She's always conspicuous because of her bright clothes and queer hair style.
[ترجمه موسی] او همیشه بخاطر لباسهای روشن و مدل موهای عجیب و غریب خودنمایی می کند.
[ترجمه ترگمان]همیشه به خاطر لباس های روشن و مدل موی عجیب، همیشه در معرض دید قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]او همیشه به خاطر لباس های روشن و سبک موهای عجیب و غریب خود را آشکار می کند

14. The new building was rather conspicuous.
[ترجمه ترگمان]ساختمان جدید نسبتا جلب توجه بود
[ترجمه گوگل]ساختمان جدید نسبتا مشهود بود

15. Its coloring makes it highly conspicuous.
[ترجمه ترگمان]رنگ آن به نظر خیلی جلب توجه می کند
[ترجمه گوگل]رنگ آن بسیار قابل توجه است

a conspicuous billboard

تابلو آگهی نمایان (واضح و آشکار)


Every time he gives money to a begger he tries to be conspicuous.

هر وقت پول به گدا می‌دهد سعی می‌کند دیگران بفهمند.


Women are conspicuous by their absence in politics.

حضور نداشتن زن‌ها در سیاست چشمگیر است.


اصطلاحات

be conspicuous by one's absence

به وضوح غایب بودن، کاملاً چشم‌گیر بودن عدم حضور کسی


پیشنهاد کاربران

بارز

مشخص

نمایان، آشکار

عیان

be conspicuous = خودنمایی کردن

1. مشهود، توی چشم
2. چشمگیر


تابلو، ضایع

برجسته

conspicuous ( adj ) = نمایان، مشهود، تابلو، انگشت نما، توی چشم، روشن، برجسته، معلوم، آشکار، هویدا، واضح، پدیدار، مشخص، عیان، چشمگیر، تو ذوق زننده، قابل رویت، بارز، فاحش، آشکارا، خودنمایی

conspicuous defect = عیب آشکار، نقص مشهود
conspicuous consumption = مصرف برای خودنمایی، مصرف تجملی، مصرف بی رویه، مصرف افراطی

1 - She's always conspicuous because of her bright clothes and queer hair style.
او همیشه بخاطر لباسهای روشن و مدل موهای عجیب و غریب خودنمایی می کند.
2 - he showed conspicuous bravery
او شجاعتی آشکار از خود نشان داد.



جالب توجه


کلمات دیگر: