اعمال شده، اجرا کردن، وادار کردن، مجبور کردن، از پیش بردن، تاکید کردن
enforced
انگلیسی به فارسی
پیشنهاد کاربران
زورکی
قانون
اجبار
( قرارداد ) تنفیذ شده
عدم قابلیت اجرایی ( حقوق )
اعمال شده
احایی شده، به مورد اجرا گذاشته شده ( در حقوق )
اجرا شده، اعمال
تحمیلی
زوری
زورکی
اجباری
Forced
Compelled
• An enforced companionship
• Enforced restrictions
• She said with enforced calm
زوری
زورکی
اجباری
Forced
Compelled
• An enforced companionship
• Enforced restrictions
• She said with enforced calm
تحمیلی
کلمات دیگر: