کلمه جو
صفحه اصلی

worry


معنی : اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی، اندیشناک کردن یا بودن، نگران بودن، نگران شدن، اذیت کردن، بستوه اوردن
معانی دیگر : دلواپس کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، دلشوره داشتن، دلهره داشتن، کالیدن، هاسیدن، شکهیدن، گازگاز کردن، گاز گرفتن و چرخاندن، درهم دریدن، پاره پاره کردن، دست ور کردن، لق کردن، لقاندن، تکان دادن، آزار دادن، پاپی شدن، (با زحمت) جلو رفتن، پیش رفتن، تقلا کردن، بیم، ناراحتی (خیال)، مایه ی نگرانی، هر چیز بیم انگیز، موجب دلهره

انگلیسی به فارسی

اندیشناکی، اندیشناک کردن یابودن، نگران کردن، اذیت کردن، بستوه آوردن، اندیشه، نگرانی، اضطراب، دلواپسی


نگرانی، اضطراب، دلواپسی، بی آرامی، شورش، اندیشناکی، اندیشه، بی قراری، نگران شدن، نگران بودن، اذیت کردن، اندیشناک کردن یا بودن، بستوه اوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: worries, worrying, worried
(1) تعریف: to feel anxious or troubled; fret.
مترادف: fret, sweat, trouble
مشابه: agonize, brood, care, despair, dread, fidget, fluster, stew

- Don't worry, I'll take care of the problem.
[ترجمه محمد م] نگران نباش! من به مشکل رسیدگی خواهم کرد.
[ترجمه Erfan] نگران نباش! من مشکل هارو حل میکنم.
[ترجمه Alireza] نگران نباش! من به مشکلات رسیدگی خواهم کرد.
[ترجمه ترگمان] نگران نباش، من از این مشکل مراقبت می کنم
[ترجمه گوگل] نگران نباشید، من از مشکل کنار خواهم رفت
- His wife worried about him driving on the icy streets.
[ترجمه z707484] همسر او نگران رانندگی او در خیابان یخ زده بود
[ترجمه Arash] همسر او درباره رانندگی همسرش در خیابان های یخ زده نگران بود.
[ترجمه Reihaneh] همسرش نگران رانندگی او در خیابان های یخ زده بود
[ترجمه ترگمان] همسرش نگران رانندگی در خیابان های یخ زده بود
[ترجمه گوگل] همسرش نگران رانندگی او در خیابان های یخ زده بود

(2) تعریف: to move or work with difficulty.
مترادف: agonize, labor, sweat
مشابه: haul, plod, struggle, toil, trouble

- He worried away at his task.
[ترجمه Rahab.84] آن مرد در کارش نگران بود
[ترجمه Sasa5] او درباره ی این کار نگران بود
[ترجمه ترگمان] او از این کار نگران بود
[ترجمه گوگل] او در کار خود نگران بود
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to feel troubled or anxious.
مترادف: concern, disquiet, distress, disturb, perturb, trouble
مشابه: agitate, bother, dismay, distract, fluster, fret, fuss, nag, perplex, upset, vex

- His rebellious behavior worried his parents.
[ترجمه ترگمان] رفتار سرکش او باعث نگرانی پدر و مادرش شده بود
[ترجمه گوگل] رفتار شورش او نگران پدر و مادرش بود
- It worried her that he hadn't come home yet.
[ترجمه ترگمان] نگران بود که هنوز به خانه برنگشته است
[ترجمه گوگل] او نگران بود که هنوز به خانه نرفته است
- It worries me when my mother forgets to take her medicine.
[ترجمه Hediyeh] این من را نگران می کند وقتی مادرم فراموش میکند داروهایش را بخورد.
[ترجمه ترگمان] وقتی مادرم فراموش میکنه که داروهاش رو بخوره، منو ناراحت میکنه
[ترجمه گوگل] وقتی مادرم فراموش می کند که دارو او را نادیده بگیرد، من نگرانم

(2) تعریف: to bother; harass.
مترادف: bother, disturb, harass, trouble
مشابه: annoy, badger, bully, harry, hassle, hector, irritate, nag, pester, plague, tease, torment, vex

- Be quiet and stop worrying your brother.
[ترجمه علیرضا] ساکت باشید و نگرانی خود را نسبت به برادر خود قطع کنید
[ترجمه ترگمان] ساکت باش و نگران برادرت نباش
[ترجمه گوگل] آرام باشید و نگران برادرت باشید

(3) تعریف: to seize and shake repeatedly, esp. with the teeth.
مشابه: bite, lacerate, mangle, shake, tear

- The dog worried the rat it had caught.
[ترجمه ترگمان] سگ نگران موش بود
[ترجمه گوگل] سگ نگران موش بود که گرفتار شده بود

(4) تعریف: to gently press or poke; toy with.
مترادف: toy with
مشابه: aggravate, disturb, fidget with, jab, poke, scratch

- If you continue to worry that cut, it will never heal.
[ترجمه Fadiya] اگر همیشه نگران باشی هیچ وقت نگرانی تو بهبود نخواهد یافت
[ترجمه ترگمان] اگر به نگرانی آن ادامه دهید، هیچ وقت التیام پیدا نخواهد کرد
[ترجمه گوگل] اگر همچنان نگران باشید که برش، هرگز بهبود نخواهد یافت
اسم ( noun )
مشتقات: worried (adj.), worryingly (adv.), worrier (n.)
(1) تعریف: the activity of worrying.
مترادف: fretting
مشابه: brooding, fidgeting, fret

- Worry won't help the situation.
[ترجمه جونگ کوک] نگرانی کمکی به وضیعت الان ما نمیکند
[ترجمه ترگمان] نگرانی به وضعیت کمک نمی کند
[ترجمه گوگل] نگران نباشید

(2) تعریف: the state of being worried; anxiety.
مترادف: anxiety, apprehension, care, concern, nervousness
متضاد: ease
مشابه: anguish, disquiet, disquietude, distress, dread, fear, foreboding, fret, nerve, solicitude, torment, uncertainty

- Her worry was plain to see.
[ترجمه ترگمان] نگرانی او واضح بود
[ترجمه گوگل] نگرانی او برای دیدن آسان بود
- His son's negative attitude filled him with worry.
[ترجمه ترگمان] رفتار منفی پسرش او را نگران کرده بود
[ترجمه گوگل] نگرش منفی پسرش او را با نگرانی پر کرد

(3) تعریف: a cause of troubled or anxious feelings.
مترادف: anxiety, trouble
مشابه: bother, care, concern, difficulty, distress, dread, fear, headache, plague, problem, torment, tribulation, uncertainty, woe

- Hospital bills have become a big worry for the family.
[ترجمه ترگمان] هزینه های بیمارستان به یک نگرانی بزرگ برای خانواده تبدیل شده است
[ترجمه گوگل] صورت حساب های بیمارستانی برای خانواده بسیار نگران کننده است

• concern; fear; misfortune, distress; source of concern; ripping of meat with the teeth (e.g. by dogs)
be concerned; make concerned; annoy, harass; tear meat with the teeth (e.g. dogs); advance through great effort
if you worry, you keep thinking about a problem or about something unpleasant that might happen.
if someone or something worries you, they cause you to worry.
if you worry someone with a problem, you disturb or upset them by telling them about it.
worry is the state or feeling of anxiety and unhappiness caused by a problem or by thinking about something unpleasant that might happen.
a worry is a problem that you keep thinking about and that makes you unhappy.
see also worried, worrying.

مترادف و متضاد

اضطراب (اسم)
ferment, worriment, feeze, anguish, unrest, commotion, fury, anxiety, worry, disquietude, inquietude, discomposure

نگرانی (اسم)
pother, anxiety, worry, solicitude, stew, pine, umbrage

دلواپسی (اسم)
anxiety, worry, inquietude, turpitude

اندیشه (اسم)
deliberation, opinion, reflection, thought, anxiety, worry, idea, solicitude, notion, device, meditation, plan, reflexion, mentality

بی قراری (اسم)
disquiet, unrest, worry, disquietude, inquietude, fidget, malaise, mutability, dysphoria, fidgetiness

بی آرامی (اسم)
worry

شورش (اسم)
uproar, riot, revolution, mutation, sedition, worry, rebellion, insurgency, insurgence, insurrection, revolt, uprising

اندیشناکی (اسم)
worry, rumination

اندیشناک کردن یا بودن (فعل)
worry

نگران بودن (فعل)
worry, be concerned

نگران شدن (فعل)
anguish, worry, bother

اذیت کردن (فعل)
grind, annoy, hurt, pester, grieve, worry, offend, hock, harass, tease, badger, bedevil, chivvy, chive, indemnify, tousle, needle

بستوه اوردن (فعل)
annoy, hurry, pester, haze, worry, harass, beset, hare, harry, plague

anxiety, trouble


Synonyms: anguish, annoyance, apprehension, bad news, care, concern, disquiet, distress, disturbance, doubt, fear, headache, heartache, irritation, misery, misgiving, nag, pain, perplexity, pest, plague, presentiment, problem, torment, torture, trial, uncertainty, uneasiness, vexation, woe, worriment


Antonyms: calmness, reassurance


be or make anxious, troubled


Synonyms: afflict, aggrieve, agonize, ail, annoy, attack, bedevil, beleaguer, beset, bite one’s nails, bother, brood, bug, chafe, concern oneself, depress, despair, disquiet, distress, disturb, dun, feel uneasy, fret, gnaw at, goad, go for, harass, harry, hassle, have qualms, hector, importune, irritate, needle, oppress, persecute, perturb, pester, plague, stew, sweat out, take on, tantalize, tear, tease, test, torment, torture, trouble, try, unsettle, upset, vex, wince, writhe, wrong


Antonyms: reassure


جملات نمونه

His mother is a worrying person.

مادرش زود نگران می‌شود (اهل دلواپسی است).


1. worry made her toss and turn in her bed all night
نگرانی موجب شد که تمام شب در بستر لول بخورد.

2. worry turned her into a nervous wreck
نگرانی اعصاب او را خراب کرد.

3. a chronic worry
دلواپسی همیشگی

4. once again, worry pressed upon his mind
بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.

5. he began to worry about the future
دلهره ی او درباره ی آینده آغاز شد.

6. no need to worry
جای دلواپسی ندارد.

7. the stress of worry
تنش ناشی از نگرانی

8. lack of money was her only worry
فقدان پول یگانه موجب دلهره ی او بود.

9. i was out of my mind with worry
از شدت نگرانی دیوانه شده بودم.

10. the lost joseph will return to canaan, don't worry
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

11. the mother of the lost child was frantic with worry
مادر کودک گم شده از دلواپسی سرازپا نمی شناخت.

12. Kings and bears often worry keepers.
[ترجمه ترگمان]پادشاه و خرس ها اغلب اوقات نگران keepers هستند
[ترجمه گوگل]پادشاهان و خرس اغلب نگهبانان نگران هستند

13. To worry about tomorrow is to be unhappy today.
[ترجمه عادل چایچیان] نگرانی در مورد فردا، امروزت را خراب می کند.
[ترجمه ترگمان]نگرانی در مورد فردا این است که امروز ناراحت باشم
[ترجمه گوگل]امروز نگرانی در مورد فردا نگران کننده است

14. Life's too short to worry about money!
[ترجمه ترگمان]زندگی خیلی کوتاهه که نگران پول نیستی!
[ترجمه گوگل]زندگی خیلی کوتاه است برای نگرانی در مورد پول!

15. Don't worry?it's quite usual to have a few problems at first.
[ترجمه ترگمان]نگران نباش ین؟ اولش کاملا عادیه که چند تا مشکل داشته باشی
[ترجمه گوگل]نگران نباشید، معمولا در ابتدا چندین مشکل وجود دارد

16. My wife was ruining her health through worry.
[ترجمه ترگمان] همسرم داشت سلامتی اون رو از بین می برد
[ترجمه گوگل]همسر من باعث نگرانی از سلامت او شد

17. Don't worry, we'll get the money back somehow.
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، یه جوری پول رو پس می گیریم
[ترجمه گوگل]نگران نباشید، ما به نوعی پول را خواهیم گرفت

18. They have to worry out the answer to their difficulties.
[ترجمه ترگمان]آن ها باید از پاسخ به مشکلات خود نگران باشند
[ترجمه گوگل]آنها باید به مشکلاتشان نگران باشند

19. Try not to worry - there's nothing you can do to change the situation.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید نگران نباشید - هیچ کاری نمی توانید برای تغییر وضعیت انجام دهید
[ترجمه گوگل]سعی کنید نگران نباشید - برای تغییر وضعیت، هیچ کاری نمی توانید انجام دهید

20. Do not worry about winning or losing; think of what you will gain.
[ترجمه ترگمان]نگران برنده شدن و یا شکست نباشید؛ به آنچه خواهید رسید فکر کنید
[ترجمه گوگل]نگران نباشید در مورد برنده شدن یا از دست دادن؛ فکر کنید که چه چیزی به دست می آورید

21. Don't worry about him. He is in safety.
[ترجمه ترگمان]نگران اون نباش او در امان است
[ترجمه گوگل]نگران نباشید در مورد او او در ایمنی است

22. His threats are just talk. Don't worry!
[ترجمه ترگمان] تهدید اون فقط حرف میزنه نگران نباش!
[ترجمه گوگل]تهدید او فقط صحبت است نگران نباش

23. Don't worry if your baby seems a little reluctant to crawl or walk.
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، بچه تو مایل به خزیدن یا راه رفتن نیست
[ترجمه گوگل]نگران نباشید اگر کودک شما به نظر می رسد کمی تمایل به خزیدن و یا راه رفتن

He began to worry about the future.

دلهره‌ی او درباره‌ی آینده آغاز شد.


Don't worry, he will come back.

نگران نباش برخواهد گشت.


I am worried.

دلهره دارم، نگرانم.


Wolves worried the sheep.

گرگ‌ها گوسفند را پاره‌پاره کردند.


A dog worrying a bone.

سگی که به استخوانی گاز می‌زد.


The boy worried the loose tooth with his tongue.

پسر با زبانش دندان لق را تکان می‌داد.


She worried Robert until he agreed to marry her.

آن‌قدر پاپی روبرت شد تا موافقت کرد که با او زناشویی کند.


The dogs were worrying the bull constantly.

سگ‌ها دائماً گاو را آزار می‌دادند.


The old truck worries up the hill.

کامیون قدیمی با دشواری از تپه بالا می‌رود.


That news ended my worries.

آن خبر به نگرانی‌های من پایان داد.


Lack of money was her only worry.

فقدان پول یگانه موجب دلهره‌ی او بود.


اصطلاحات

not to worry!

(عامیانه) جای نگرانی نیست!، بیم به دل راه ندهید!


پیشنهاد کاربران

syn = nervous

خوف داشتن از چیزی

ترسیدن

not relax

ناراحت . . . . نگران

نگران

worry means be anxious or make someone anxious

نگران نباش

استرس

ترس از امتحانات و یا سختی های روزگار که بعث میشود فرد دچار ترس, استرس و اضطراب شدید میشود.

نگرانی ، تشویش ( n ) . در علم روانشناسی ، به حالتی از آشفتگی یا بی قراری روانی مربوط به اندیشیدن به رویداد ، تهدید یا خطری قریب الوقوع یا مورد انتظار ، اشاره دارد .

به معنی ترسیدن از چیزی و نگران بودن

پی گرفتن، پیگیر بودن

Do not worry if you do not send me to my higher education during my engagement
The conditions will be great for the value of your lawyer's bride to become popular
نگران نباشید اگر در طی نامزدی مرا به تحصیلات عالی خود نرسانید
این شرایط برای محبوبیت عروس وکیل شما بسیار مناسب خواهد بود

نگران شدن

نگرانی

استرس از چیزی

You don't need to worry about anything
You don't need to be worried about anything
نیازی نیست نگران چیزی باشی

تالواسیدَن = تالواسه شدن.
تالواساندن = تالواسه کردن.

دِلواپَسیدَن = دلواپس شدن.
دلواپساندن = دلواپس کردن.

دلشوریدن = دلشوره گرفتن.
دلشوراندن = دلشوره دادن.

دِلهُرِهیدَن.
دلهرهاندن.

دِلنِگرانیدن.
دلنگراندن.

کالیدن.
هاسیدن.
شِکُهیدن.

بیمیدَن.


کلمات دیگر: