کلمه جو
صفحه اصلی

continually


پیوسته ,دائما,همیشه ,مدام

انگلیسی به فارسی

پیوسته، دائم، همیشه، مدام


به طور پیوسته


انگلیسی به انگلیسی

• successively, sequentially

مترادف و متضاد

steadily


Synonyms: continuously, constantly, regularly, unceasingly, frequently


جملات نمونه

1. he continually interrupted my speech
او مکررا نطق مرا قطع کرد.

2. advertising that tries continually to be different
اگهی هایی که دائما سعی می شود (با سایرین) فرق داشته باشند

3. the ideals toward which the revolution continually tended
آرمان هایی که انقلاب دایما به سوی آنها می رفت

4. She is continually abusing her position/authority by getting other people to do things for her.
[ترجمه ترگمان]او مدام از موقعیت \/ قدرت خود با دست زدن به دیگران برای انجام کارها برای او سو استفاده می کند
[ترجمه گوگل]او به طور مرتب به موقعیت / اقتدار خود با استفاده از افراد دیگر برای انجام کاری برای او سوءاستفاده می کند

5. He continually cracked his whip and shouted at the mule.
[ترجمه ترگمان]پیوسته شلاق خود را به صدا در می آورد و به قاطر فریاد می کشید
[ترجمه گوگل]او به طور مداوم شلاق خود را ترک کرد و در موش فریاد زد

6. She's continually gloating over/about her new job.
[ترجمه ترگمان]مدام در مورد شغل جدیدش به من نگاه می کند
[ترجمه گوگل]او به طور مداوم در مورد / شغل جدید خود درنگ می کند

7. She cried almost continually and threw temper tantrums.
[ترجمه ترگمان]مدام گریه می کرد و عصبانی می شد
[ترجمه گوگل]او تقریبا به طور مدام گریه می کند و تندرام ها را تکان می دهد

8. Ethnic minorities are continually scapegoated for the lack of jobs.
[ترجمه ترگمان]اقلیت های قومی به طور مداوم به خاطر فقدان شغل scapegoated می شوند
[ترجمه گوگل]اقلیت های قومی به طور مستمر برای فقدان مشاغل به سر می برند

9. The newspapers are continually tilting at the government.
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها مدام به دولت گرایش دارند
[ترجمه گوگل]روزنامه ها به طور مداوم در دولت کج می شوند

10. Sarah had been plagued continually by a series of minor illnesses.
[ترجمه ترگمان]سارا پیوسته با یک سری بیماری کوچک به ستوه آمده بود
[ترجمه گوگل]سارا به طور مداوم توسط تعدادی از بیماری های جزئی دست به گریبان شده بود

11. We are continually reassessing the situation.
[ترجمه ترگمان]ما پیوسته در این مورد بحث می کنیم
[ترجمه گوگل]ما به طور مداوم وضعیت را دوباره ارزیابی می کنیم

12. I continually have to remind him of his responsibilities.
[ترجمه ترگمان]مدام باید به او یادآوری کنم که مسئولیت های خودش را دارد
[ترجمه گوگل]من به طور مداوم باید به او از مسئولیت های او یادآوری کنم

13. He was continually late for work.
[ترجمه ترگمان]پیوسته برای کار دیر می کرد
[ترجمه گوگل]او به طور مداوم برای کار دیر شده بود

14. The child continually disturbs the class.
[ترجمه ترگمان]بچه مدام مزاحم کلاس می شود
[ترجمه گوگل]کودک به طور مداوم کلاس را مختل می کند

پیشنهاد کاربران

همواره

بی وقفه

مرتبًا

به طور مداوم، به صورت مستمر

continuously
cintinually
if u have on ald car it could continually ( continuouslly ) break down
i continually ( continuously ) tried to put u through but u didn't answer and i concerned
مداوم پیوسته یا بطور مداوم
پیج تو اینستا دنبال کنید⁦♥️⁩

دائما
پیوسته


کلمات دیگر: