کلمه جو
صفحه اصلی

equanimity


معنی : خود داری، قرار، متانت، خون سردی، تعادل فکری، ارامی، قضاوت منصفانه
معانی دیگر : شکیبایی، بردباری، آرامش، تعادل (فکری و احساسی)، ملایمت، انصاف، عدالت

انگلیسی به فارسی

بی تفاوتی، متانت، خود داری، تعادل فکری، ارامی، قرار، قضاوت منصفانه، خون سردی


متانت، خودداری، ملایمت، آرامی، قرار، قضاوت منصفانه، تعادل فکری، انصاف، عدالت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the quality of remaining calm, serene, or unruffled, esp. under stress; composure.
متضاد: anxiety
مشابه: balance, composure, equilibrium, poise, temper

- The captain himself was worried, but he spoke with equanimity to the passengers and crew.
[ترجمه ترگمان] خود ناخدا نگران بود، اما با آرامش و آرامش به مسافران و خدمه صحبت می کرد
[ترجمه گوگل] خود کاپیتان نگران بود، اما او با تعصب به مسافران و خدمه صحبت کرد

• calmness, emotional stability, quality of being even-tempered
equanimity is a calm state of mind; a formal word.

مترادف و متضاد

خودداری (اسم)
self-command, self-control, continence, abstention, restraint, abstinence, equanimity, forbearance, composure, self-government, self-possession, mastery of oneself, self-repression, self-restraint

قرار (اسم)
equanimity, accord, agreement, arrangement, decision, concord, dictum, stipulation, fixity

متانت (اسم)
equanimity, constancy, calmness, sobriety, serenity, placidity, firmness, self-possession

خون سردی (اسم)
equanimity, composure, possession, cool, calmness, coolness, sangfroid, self-possession, recollection, unflappability

تعادل فکری (اسم)
equanimity

ارامی (اسم)
equanimity, lull, self-possession

قضاوت منصفانه (اسم)
equanimity

levelheadedness


Synonyms: aplomb, assurance, ataraxia, ataraxy, calm, calmness, composure, confidence, cool, coolness, detachment, equability, imperturbability, patience, peace, phlegm, placidity, poise, presence of mind, sangfroid, self-possession, serenity, steadiness, tranquillity


Antonyms: agitation, alarm, anxiety, discomposure, excitableness, upset, worry


جملات نمونه

1. to face life's problems with equanimity
با مسایل زندگی با شکیبایی روبرو شدن

2. She maintained her equanimity throughout her long ordeal.
[ترجمه ترگمان]او آرامش خود را در طول این مدت طولانی تحمل کرده بود
[ترجمه گوگل]او در طول تمرین طولانی خود، همدردی خود را حفظ کرد

3. The minister received the bad news with surprising equanimity.
[ترجمه ترگمان]وزیر اخبار بد را با خونسردی غافلگیر کننده ای پذیرفت
[ترجمه گوگل]وزیر اخبار بد را با تعجب متعجب دریافت کرد

4. He received the news with surprising equanimity.
[ترجمه ترگمان]او این خبر را با خونسردی غافلگیر کننده ای پذیرفت
[ترجمه گوگل]او اخبار را با تعجب متعجب دریافت کرد

5. She accepted the prospect of her operation with equanimity .
[ترجمه ترگمان]او این چشم انداز عمل خود را با متانت پذیرفت
[ترجمه گوگل]او چشم انداز عملیات خود را با بی تفاوتی پذیرفته است

6. He had a kind of gentleness and equanimity.
[ترجمه ترگمان]او مهربان و متین بود
[ترجمه گوگل]او تا به حال نوعی کمال و بی تفاوتی داشت

7. Jennifer explains this with an equanimity that characterises her.
[ترجمه ترگمان]جنیفر این موضوع را با آرامش خاطر شرح می دهد
[ترجمه گوگل]جنیفر این را با یک تناقض که او را مشخص می کند توضیح می دهد

8. She supposed it gave him his equanimity.
[ترجمه ترگمان]فکر کرد که او آرامش خود را به او داده است
[ترجمه گوگل]او تصور می کرد که او را متعجب می کند

9. Mrs Zamzam watched all this with equanimity.
[ترجمه ترگمان]خانم Zamzam با متانت تمام این چیزها را تماشا می کرد
[ترجمه گوگل]خانم زامزام همه اینها را با همدستی دید

10. His parents took the news with equanimity.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادر او این خبر را با آرامش به دست گرفتند
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش اخبار را با هم تنبیه کردند

11. Hess, however, took it with equanimity, and laughed at Edward's own unease.
[ترجمه ترگمان]با این وجود، هر دو با متانت آن را گرفتند و به ناراحتی ادوارد خندیدند
[ترجمه گوگل]هس، با این حال، آن را با شور و هیجان زد، و در ناراحتی خود ادوارد خندید

12. Camels, vehicles, even wheelbarrows give equanimity in the desert.
[ترجمه ترگمان]شتر، وسایل نقلیه، حتی چرخه ای دستی، آرامش خود را در بیابان به دست می دهند
[ترجمه گوگل]شترها، وسایل نقلیه، حتی چرخها در بیابان همدردی می کنند

13. She recovered her equanimity, and was an agreeable image of serene dignity.
[ترجمه ترگمان]آرامش و متانت خود را بازیافت و از وقار و متانت خاصی برخوردار شد
[ترجمه گوگل]او همدردی خود را به دست آورد و تصویر شایسته ای از شرافت ربانی بود

14. The defeat was taken with equanimity by the leadership.
[ترجمه ترگمان]این شکست با equanimity رهبری گرفته شد
[ترجمه گوگل]این شکست توسط رهبری با دوامگی گرفته شد

to face life's problems with equanimity

با مسائل زندگی با شکیبایی روبه‌رو شدن


پیشنهاد کاربران

بی طرفی و بی غرضی
تعادل ذهنی
وارستگی

صبوری

یکسان دلی

انگار نه انگار، آرامش در نحوه واکنش شما نسبت به مسائل ، به این معنی که ناراحت و آزرده نمی شوید
I can look upon such scenes with equanimity

- خونسردی و آرامش بویژه در شرایط دشوار
- Emotional calmness in times of distress
- composure

• The monk's face expressed complete equanimity
• They were getting pretend to face the tragedy with equanimity


کلمات دیگر: