کلمه جو
صفحه اصلی

partiality


معنی : طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت، جانبداری
معانی دیگر : سوگیری، غرض ورزی، تبعیض، علاقه، دوستداری، دلبستگی

انگلیسی به فارسی

طرفداری، جانبداری، تعصب، غرض


فرسودگی، جانبداری، طرفداری، تعصب، غرض، علاقه شدید به چیزی، ملیت


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: partialities
(1) تعریف: the condition of being partial.
مترادف: partisanship, prejudice
مشابه: favor, favoritism

(2) تعریف: a favorable or positive prejudice or bias.
مترادف: partisanship, predilection, predisposition
مشابه: bias, disposition, favor, preference, prejudice, proclivity, propensity, tendency

- The rich have a partiality for luxury.
[ترجمه ترگمان] ثروتمندان به تجمل علاقه دارند
[ترجمه گوگل] ثروتمندان به دلیل لوکس بودن آن را پنهان می کنند

(3) تعریف: a particular liking or fondness.
مترادف: fancy, fondness, liking, penchant, taste, weakness
مشابه: affinity, bent, favor, inclination, like, love, predilection, preference

- a partiality for blue
[ترجمه ترگمان] طرفداری از رنگ آبی
[ترجمه گوگل] تقریبی برای آبی

• discrimination; bias, prejudice; preference

مترادف و متضاد

طرفداری (اسم)
support, adherence, advocacy, favoritism, siding, partiality, adhesion, approbation, backstop, approval, backing, partisanship, sponsorship

تعصب (اسم)
partiality, zealotry, zeal, bias, prejudice, bigotry, fanaticism, intolerance, intolerancy, preconception, prepossession

غرض (اسم)
gain, motive, partiality, purpose, intention, grudge, spite, prejudice, lucre, peeve, private interest

علاقه شدید به چیزی (اسم)
propensity, leaning, partiality, predilection

ملیت (اسم)
partiality, nationality

جانبداری (اسم)
siding, partiality, predilection

favoritism, fondness


Synonyms: affinity, bias, cup of tea, dish, druthers, flash, inclination, inclining, leaning, liking, love, partisanship, penchant, predilection, predisposition, preference, prejudice, proclivity, propensity, taste, tendency, thing, type, weakness


Antonyms: disinterest, fairness, impartiality, justice


جملات نمونه

1. her partiality for persian music
علاقه ی او نسبت به موسیقی ایرانی

2. his partiality to the members of his own party was obvious
جانبداری او از اعضای حزب خودش آشکار بود.

3. we tried to avoid any smell of partiality
ما کوشیدیم کمترین اثری از جانبداری از خود نشان بدهیم.

4. it is difficult for me to judge my daughter's painting without partiality
داوری بی طرفانه ی نقاشی دخترم برای من دشوار است.

5. She has a partiality for exotic flowers.
[ترجمه ترگمان]او علاقه اش به گله ای عجیب و غریب را دارد
[ترجمه گوگل]او برای گلهای عجیب و غریب به تنهایی علاقه دارد

6. He has a partiality for expensive suits.
[ترجمه ترگمان]او علاقه زیادی به کت و شلوار گران قیمتی دارد
[ترجمه گوگل]او لباسهای گرانقیمت دارد

7. She has a partiality for French cheese.
[ترجمه ترگمان] اون از پنیر فرانسوی خوشش میاد
[ترجمه گوگل]او برای پنیر فرانسوی تقلبی دارد

8. The umpire showed partiality for that team.
[ترجمه ترگمان]داور به طرفداری از این تیم ابراز علاقه کرد
[ترجمه گوگل]داور نشان داد که برای این تیم فاقد اعتبار است

9. The judges have been heavily criticized for their partiality in the whole affair.
[ترجمه ترگمان]قضات به شدت از جانبداری خود در کل این قضیه مورد انتقاد قرار گرفته اند
[ترجمه گوگل]قضات به شدت از نظر شرعی در تمام امور مورد انتقاد قرار گرفته اند

10. Integrity provides protection against partiality or deceit or other forms of official corruption, for example.
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، تمامیت از جانبداری یا فریب یا اشکال دیگر فساد رسمی حمایت می کند
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، یکپارچگی، در برابر فساد و فریب یا سایر اشکال فساد اداری، محافظت می کند

11. Specifically, it can uncover disciplinary partiality, ideology, hidden interests, professional skullduggery, deception and illusion.
[ترجمه ترگمان]به طور خاص، آن می تواند تعصب انضباطی، ایدئولوژی، علایق پنهان، skullduggery حرفه ای، فریب و فریب را کشف کند
[ترجمه گوگل]به طور خاص، آن می تواند تناقض انضباطی، ایدئولوژی، منافع پنهان، skullduggery حرفه ای، فریب و توهم را کشف کند

12. There are tendencies towards closure, partiality and sheer irrationality in society, and these admittedly affect higher education.
[ترجمه ترگمان]گرایش ها نسبت به خاتمه، جانبداری و نامعقول بودن محض در جامعه وجود دارد و این امر قطعا آموزش عالی را تحت تاثیر قرار می دهد
[ترجمه گوگل]تمایل به بستن، جزئی بودن و غیر منطقی بودن در جامعه وجود دارد، و این به این معنی است که آموزش عالی را تحت تاثیر قرار می دهد

13. The Dar es Salaam-based Government papers, despite their partiality, did act as a valuable forum for public debate.
[ترجمه ترگمان]روزنامه های دولتی دارالسلام، علی رغم طرفداری آن ها، به عنوان مجمعی با ارزش برای بحث های عمومی عمل کردند
[ترجمه گوگل]مقالات دولتی مبتنی بر دارالسلام، با وجود مشارکت آنها، به عنوان یک انجمن ارزشمند برای بحث های عمومی عمل می کردند

14. Will you show him partiality ? Will you argue the case for God?
[ترجمه ترگمان]آیا به او علاقه نشان می دهید؟ در مورد این پرونده با خدا بحث می کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا او را به فریبندگی نشان می دهید؟ آیا به خدا سوگندید؟

15. The partiality for consumption reveals that a family trusts the particular merchandise.
[ترجمه ترگمان]طرفداری از مصرف نشان می دهد که یک خانواده به کالاهای خاص اعتماد دارد
[ترجمه گوگل]تقارن برای مصرف نشان می دهد که یک خانواده به کالاهای خاص اعتماد می کند

It is difficult for me to judge my daughter's painting without partiality.

داوری بی‌طرفانه‌ی نقاشی دخترم برای من دشوار است.


His partiality to the members of his own party was obvious.

جانب‌داری او از اعضای حزب خودش آشکار بود.


her partiality for Persian music

علاقه‌ی او نسبت به موسیقی ایرانی


پیشنهاد کاربران

1. جانبداری، تبعیض
2. علاقه، دلبستگی


کلمات دیگر: