کلمه جو
صفحه اصلی

partisan


معنی : حامی، طرفدار، پارتیزان، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند، طرفدارانه، خرافات پرست
معانی دیگر : هوادار پر و پاقرص، حامی از جان گذشته، طرفدار دوآتشه، چریک، جنگجوی غیرنظامی، (هواداری) کورکورانه، تعصب آمیز، چریکی، پارتیزانی، (سده ی شانزدهم) تبرزین دسته بلند، partizan شمشیر پهن ودسته بلند، پیرو متعصب
partisan(s)
عضو نیروى پایدارى، جنگجوى غیر نظامى پارتیزان، عضو حزب قانون ـ فقه : حزبى

انگلیسی به فارسی

( partizan ) شمشیر پهن و دسته بلند، طرفدار، حامی، پیرو متعصب، پارتیزان


پارتیزان، طرفدار، حامی، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند، طرفدارانه، خرافات پرست


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person who is strongly or actively devoted to some cause, idea, group, or person.
مترادف: supporter
متضاد: nonpartisan
مشابه: adherent, ally, devotee, disciple, enthusiast, fan, fanatic, follower, regular, sectary, zealot

(2) تعریف: a member of an unofficial military group fighting for some cause, group, or person; guerilla.
مترادف: guerrilla
مشابه: insurgent, irregular
صفت ( adjective )
مشتقات: partisanship (n.)
(1) تعریف: devoted to or favoring a particular cause, group, political party, or the like.
مترادف: partial
متضاد: impartial, neutral, nonpartisan, unprejudiced
مشابه: biased, devoted, dogmatic, one-sided, parochial, prejudiced, subjective, sympathetic

- Rather than voting according to her own conscience, the congresswoman voted in a partisan way.
[ترجمه ترگمان] به جای اینکه بر طبق عقیده خود رای بدهد، نماینده کنگره به شیوه ای حزبی رای داد
[ترجمه گوگل] به جای رای دادن بر اساس وجدان خود، زن کنگره به صورت حزبی رایزنی کرد

(2) تعریف: of, concerning, or resembling partisans.
مشابه: fanatic, fanatical, militant, zealous

• one who fervently supports a specific group or cause; guerrilla fighter
siding with a specific group or cause; devoted, zealously supportive, biased; of or pertaining to guerilla fighters or guerilla warfare
someone who is partisan strongly supports a particular person or cause, often without fair consideration of the facts and circumstances; a formal use.
if you are a partisan of someone, you support them; a formal use.
partisans are ordinary people, rather than soldiers, who join together to fight enemy soldiers who are occupying their country.

مترادف و متضاد

حامی (اسم)
supporter, protector, patron, sponsor, actor, advocate, partisan, backer, shield, booster, bulwark, vindicator, partizan

طرفدار (اسم)
devotee, advocate, adherent, sympathizer, aficionado, partisan, bigot, disciple, zealot, governor, sovereign, henchman

پارتیزان (اسم)
partisan, guerilla, vigilante, guerrilla

پیرو متعصب (اسم)
partisan, partizan

شمشیر پهن و دسته بلند (اسم)
partisan, partizan

طرفدارانه (صفت)
partisan, partial, one-sided

خرافات پرست (صفت)
partisan, fanatic, fanatical, superstitious

interested, factional


Synonyms: accessory, adhering, biased, bigoted, blind, cliquish, colored, conspiratorial, denominational, devoted, diehard, exclusive, fanatic, jaundiced, one-sided, overzealous, partial, prejudiced, prepossessed, sectarian, sympathetic, tendentious, unjust, unreasoning, warped, zealous


Antonyms: disinterested


person devoted to another or cause


Synonyms: accessory, adherent, backer, champion, cohort, defender, devotee, disciple, follower, satellite, stalwart, supporter, sycophant, sympathizer, upholder, votary, zealot


جملات نمونه

1. partisan politics
سیاست بازی همراه با هواداری تعصب آمیز

2. partisan politics within the party
دسته بندی سیاسی در حزب

3. a partisan of the present regime
هوادار دو آتشه ی رژیم کنونی

4. The audience was very partisan, and refused to listen to the points she was making in her speech.
[ترجمه ترگمان]حضار بسیار متعصب بودند و از شنیدن سخنان او سر باز زدند
[ترجمه گوگل]تماشاگران بسیار حزبی بودند و حاضر به گوش دادن به نکاتی بودند که وی در سخنرانی خود داشت

5. He is clearly too partisan to be a referee.
[ترجمه Mnemon] او به وضوح بسیار متعصب است که بتواند داور باشد.
[ترجمه ترگمان]او به وضوح تعصب زیادی برای داور بودن دارد
[ترجمه گوگل]او به وضوح حزبی است که داور باشد

6. The audience was very partisan, and refused to listen to the her speech.
[ترجمه ترگمان]حضار بسیار متعصب بودند و از شنیدن سخنان او خودداری کردند
[ترجمه گوگل]تماشاگران بسیار حزبی بودند و حاضر به گوش دادن به سخنان او نشدند

7. Partisan fighters fought in secret against the enemy.
[ترجمه ترگمان]جنگجویان پارتیزان در خفا علیه دشمن جنگیدند
[ترجمه گوگل]جنگجویان حزب مخفی در برابر دشمن مبارزه کردند

8. Another model allows for partisan effects to occur even in the presence of rational expectations.
[ترجمه ترگمان]مدل دیگر اجازه می دهد تا اثرات حزبی حتی در وجود انتظارات منطقی رخ دهد
[ترجمه گوگل]مدل دیگر اجازه می دهد تا اثرات حزبی حتی در صورت وجود انتظارات عقلانی رخ دهد

9. Apparently partisan house cleaning and patronage pay-offs are considered routine at the Corporation Commission.
[ترجمه ترگمان]ظاهرا تمیز کردن خانه حزبی و حمایت مالی به طور معمول در کمیسیون شرکت در نظر گرفته می شود
[ترجمه گوگل]ظاهرا تمیز کردن خانه و تملک و تمویل خانه ها به طور معمول در کمیسیون شرکت در نظر گرفته می شود

10. He received a rousing reception from a partisan audience of about 90 at the public meeting held at Hummersknott School.
[ترجمه ترگمان]او در جلسه عمومی که در مدرسه Hummersknott برگزار شد، از تماشاگران حزبی در حدود ۹۰ نفر استقبال کرد
[ترجمه گوگل]او در یک جلسه عمومی که در دانشکده Hummersknott برگزار شد، از یک مخاطب خصوصی در حدود 90 نفری در حال پذیرش پذیرایی بود

11. The partisan jockeying illustrates the difficulties inherent in investigations into campaign fund raising.
[ترجمه ترگمان]این حیله حزبی مشکلات ذاتی تحقیقات در زمینه جمع آوری سرمایه کمپین را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]جنبش حزبی نشان دهنده مشکلات مربوط به تحقیقات در مورد افزایش بودجه کمپین است

12. Such independence cost her the political immunity from partisan attack that at least partially protected prior first ladies.
[ترجمه ترگمان]این استقلال برای او مصونیت سیاسی ناشی از حمله حزبی بود که حداقل تا حدی توسط بانوان اول حمایت می شد
[ترجمه گوگل]چنین استقلال هزینه ایمن سیاسی خود را از حملات حزبی که حداقل تا حدی حمایت از زنان پیشین را به عهده داشت

13. Literary awards are vulnerable to partisan whims and odd impulses, a notion that consoles every disappointed contender.
[ترجمه ترگمان]جوایز ادبی در برابر هوس متقابل و انگیزه های فردی آسیب پذیر هستند، تصوری که هر مدعی نومید را تسلی می دهد
[ترجمه گوگل]جوایز ادبی برای آسیب پذیری های حزبی و تحریک های عجیب و غریب، مفهومی است که هر داوطلب ناامید را در اختیار دارد

14. Naturally, partisan politics plays a role here.
[ترجمه ترگمان]طبیعتا، سیاست پارتیزانی در اینجا نقش دارد
[ترجمه گوگل]به طور طبیعی، سیاست حزبی در اینجا نقش دارد

15. The popular penny press displaced the small circulation partisan press as the model of the daily newspaper.
[ترجمه ترگمان]مطبوعات معروف پنی، مطبوعات کوچک و حزبی را به عنوان مدل روزنامه روزانه آواره کردند
[ترجمه گوگل]مطبوعات محبوب پانسیون مطبوعات حزب سوسیال دموکراسی را به عنوان مدل روزنامه ای جابجا کرد

16. It showed the famous partisan leader, Ivan Zakob, wearing the medals bestowed on him by Stalin.
[ترجمه ترگمان]این حزب نشان داد که رهبر حزبی مشهور، ایوان Zakob، مدالی را که توسط استالین به او داده شده بود، پوشیده بود
[ترجمه گوگل]این نشان داد رهبر معروف حزب، ایوان زاکوب، با مدال هایی که او توسط استالین به او داده بود، پوشید

17. Most newspapers are politically partisan.
[ترجمه ترگمان]اغلب روزنامه ها از نظر سیاسی تعصب سیاسی دارند
[ترجمه گوگل]اکثر روزنامه ها از لحاظ سیاسی پارتی هستند

a partisan of the present regime

هوادار دو آتشه‌ی رژیم کنونی


The partisans were under Tito's command.

چریک‌ها تحت فرمانده‌ی تیتو بودند.


partisan politics

سیاست بازی همراه با هواداری تعصب آمیز


پیشنهاد کاربران

partisan ( adj ) = طرفدار سرسخت، متعصب، پارتیزانی، حامی، متعصب، متعصبانه، هوادار متعصب، حزبی، جانب دار

Definition = از شخص ، اصل یا حزب سیاسی قوی حمایت می کنید ، اغلب بدون در نظر گرفتن یا قضاوت دقیق در مورد موضوع/شامل حمایت دو آتیشه از یک شخص ، اصل یا حزب سیاسی/

مترادف با کلمه : biased ( adj )

partisan politics = سیاست حزبی یا پارتیزانی

examples:
1 - The audience was very partisan, and refused to listen to her speech.
تماشاگران بسیار متعصب بودند و از گوش دادن به سخنرانی او خودداری کردند.
2 - I wish they made these things able to withstand the hypocrisy of partisan politics.
ای کاش آنها می توانستند این چیزها را در برابر ظاهرسازی سیاست های حزبی مستحکم کنند.

partisan ( noun ) = طرفدار پرو پاقرص، پارتیزان، پیرو، متعصب، مرید، حامی دو آتیشه، فدایی، چریک /

Definition = ( در کشوری که شکست خورده است ) یکی از نیروهای مسلح مخفی که هدف آن مبارزه با دشمنی است که کشور را کنترل می کند/کسی که از شخص ، اصل یا حزب سیاسی حمایت می کند/

example :
1 - Conservative partisans claimed that television news was biased against their party.
احزاب محافظه کار ادعا کردند که اخبار تلویزیونی علیه حزب آنها جانبدارانه ( غرض ورزانه ) بود.


کلمات دیگر: