کلمه جو
صفحه اصلی

occupied


معنی : مشغول
معانی دیگر : دست بکار، اشغال شده، تصرف شده، مسکون

انگلیسی به فارسی

مشغول


(کار، امور روزمره) مشغول


انگلیسی به انگلیسی

• conquered, seized; filled, taken up; in use (about a bathroom); inhabited, populated; absorbed, engrossed

مترادف و متضاد

Antonyms: idle, inactive, not busy, unoccupied


inhabited; in use


مشغول (صفت)
busy, engaged, occupied, employed

busy


Synonyms: active, clocked up, employed, engaged, engrossed, head over heels, tied up, too much on plate, working


Synonyms: busy, engaged, full, leased, lived-in, peopled, populated, populous, rented, settled, taken, unavailable, utilized


Antonyms: empty, free, uninhabited, unoccupied, vacant


جملات نمونه

1. peasants occupied parks and annexed public lands
زارعین پارک ها را اشغال و زمین های عمومی را تملک کردند.

2. teachers occupied a position very like that of a father in our society
مقامی که معلم ها داشتند خیلی شبیه مقام پدر در جامعه ی ما بود.

3. vendors occupied half of the sidewalk
دستفروشان نصف پیاده رو را اشغال کرده بودند.

4. i have occupied the chair of english literature for years
سال هاست که کرسی ادبیات انگلیسی را اشغال کرده ام.

5. the germans occupied paris
آلمان ها پاریس را اشغال کردند.

6. the russians occupied half of iran
روس ها نیمی از ایران را اشغال کردند.

7. my place is occupied
صندلی من اشغال شده است.

8. problems that have occupied modern thinkers
مسائلی که متفکران امروزی را مشغول داشته است

9. the recovery of occupied territories
بازستانی سرزمین های اشغالی

10. The sofa was entirely occupied by two large cats.
[ترجمه ترگمان]دو گربه بزرگ روی کاناپه نشسته بودند
[ترجمه گوگل]مبل کاملا توسط دو گربه بزرگ اشغال شده بود

11. They occupied the city without striking a blow.
[ترجمه ترگمان]شهر را بدون ضربه زدن به شهر اشغال کردند
[ترجمه گوگل]آنها بدون ضربه زدن به این شهر اشغال کردند

12. The soldiers commandeered vehicles in the capital and occupied the television station.
[ترجمه ترگمان]سربازان، وسایل نقلیه را در پایتخت اشغال کردند و ایستگاه تلویزیون را اشغال کردند
[ترجمه گوگل]سربازان وسایل نقلیه را در پایتخت فرمان دادند و ایستگاه تلویزیونی را اشغال کردند

13. It can be difficult to keep children occupied during the long summer holidays.
[ترجمه ترگمان]نگهداری بچه ها در طول تعطیلات طولانی تابستان دشوار است
[ترجمه گوگل]در طول تعطیلات تابستانی طولانی، کودکان ممکن است دشوار باشد

14. We need something to keep the children occupied.
[ترجمه ترگمان]ما به چیزی احتیاج داریم که بچه ها رو مشغول نگه داره
[ترجمه گوگل]ما به چیزی نیاز داریم که کودکان را اشغال کند

15. Our flat is one of the two occupied in the block.
[ترجمه ترگمان]آپارتمان ما یکی از آن دو اشغال است
[ترجمه گوگل]تخت ما یکی از دو طبقه اشغال شده است

16. Bookshelves occupied most of the living room walls.
[ترجمه ترگمان]بیشتر دیواره ای اتاق نشیمن را اشغال کرده بود
[ترجمه گوگل]قفسه ها اکثر دیوارهای اتاق نشیمن را اشغال کردند

پیشنهاد کاربران

مشغول ( کار، امور زندگی )

پُر ، پر شده ، گرفته شده

نوار وظیفه ( باند اشغال شده )

کشور اشغال شده

Busy
As busy as a bee

سکونت داشتن

E. g. No such person ever occupied these premises

کشوری که اشغال شده

احاطه شده

occupied ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: اتاق پُر
تعریف: اتاقی که در حال حاضر به نام یک مهمان مشخص ثبت شده است


کلمات دیگر: