صفت ( adjective )
حالات: odder, oddest
• (1) تعریف: different from what is expected or customary; strange.
• مترادف: curious, different, funny, peculiar, queer, strange, uncommon, unusual, weird
• متضاد: conventional, normal, ordinary, regular, usual
• مشابه: anomalous, antic, balmy, bizarre, eccentric, erratic, freaky, kinky, oddball, offbeat, outlandish, quizzical, rare, singular, unique
- It was odd that she was up in the middle of the night, as she was a very sound sleeper.
[ترجمه zahra] ازاونجائیکه او خواب عمیقی داشت ، عجیب بود که نیمه شب ازخواب بیدارشده باشد.
[ترجمه Daniel] از آنجائیکه او ( خانم ) در خواب عمیقی فرو رفته بود، عجیب بود که ( او ) از خواب بیدار شده بود.
[ترجمه ترگمان] عجیب بود که او در نیمه های شب بیدار شده بود، چون خواب سنگینی بود
[ترجمه گوگل] عجیب بود که او در اواسط شب بود، به عنوان او بسیار خواب آلودگی بود
- His teacher looked odd at the grocery store wearing a T-shirt and shorts instead of the usual suit and tie.
[ترجمه ترگمان] معلم او به فروشگاه خواربار فروشی عجیب نگاه کرد که تی شرت و شلوارک به تن داشت و به جای آن کت و شلوار معمولی به تن داشت
[ترجمه گوگل] معلم او به جای لباس معمولی و کراوات، در فروشگاه مواد غذایی عجیب به نظر می رسید
- "Fluffy" seemed like an odd name for a turtle.
[ترجمه ترگمان] پشمالو اسم عجیبی برای لاک پشت داشت
[ترجمه گوگل] 'کرکی' به نظر می رسید یک نام عجیب برای یک لاک پشت است
• (2) تعریف: being the only one of a set or pair.
• مترادف: lone, single, solitary, unmatched
• مشابه: extra
- The drawer was full of odd socks.
[ترجمه شیرگیر] کشو پر از جوراب های یک لنگه بود
[ترجمه ترگمان] کشو پر از جوراب های عجیب بود
[ترجمه گوگل] کشو پر از جوراب های عجیب و غریب بود
• (3) تعریف: left over; remaining.
• مترادف: leftover, remaining, spare, surplus
• مشابه: extra, unneeded, unused
- She put the odd scraps of fabric in her sewing box.
[ترجمه ترگمان] قطعات عجیب پارچه را در جعبه خیاطی خود گذاشت
[ترجمه گوگل] او قطعه عجیب و غریب پارچه را در جعبه دوختش گذاشت
• (4) تعریف: not able to be divided exactly by two.
• مترادف: uneven
• متضاد: even
- Three, five, and seven are odd numbers. (Cf. even.).
[ترجمه علیزاده] سه، پنج و هفت اعدادفرد هستند
[ترجمه ترگمان] سه، پنج، و هفت عدد عجیب هستند (Cf)حتی در این مورد هم صدق نمی کند
[ترجمه گوگل] سه، پنج و هفت عددی عدد هستند (Cf حتی)
• (5) تعریف: not belonging to a definable group, class, or category.
• مترادف: anomalous, irregular, miscellaneous, sundry, various
• مشابه: aberrant, abnormal, atypical, deviant, different, distinct, diverse
- I know a lot of odd facts about painters and their work, but I've never studied art history comprehensively.
[ترجمه ترگمان] من اطلاعات بسیاری در مورد نقاشان و کار آن ها می دانم، اما هرگز تاریخ هنر را به طور جامع مطالعه نکرده ام
[ترجمه گوگل] من بسیاری از واقعیت های عجیب و غریب در مورد نقاشان و کارهایشان را می دانم، اما من هرگز هنر تاریخی را به صورت جامع مطالعه نکرده ام
• (6) تعریف: approximately equal to a specified number (usu. used in combination).
- There are twenty-odd books on our list.
[ترجمه سهند رضاخانی] بیست و خرده ای ( بیست سی تا ) کتاب در لیست ما موجود است
[ترجمه ترگمان] در فهرست ما بیست کتاب عجیب وجود دارد
[ترجمه گوگل] کتاب های بیست و پانزده در لیست ما وجود دارد
اسم ( noun )
مشتقات: oddly (adv.), oddness (n.)
• : تعریف: a thing that is odd.
• مترادف: curiosity, oddity, peculiarity, rarity, remainder
• مشابه: freak, kink, quirk, remnant, spare, unique