کلمه جو
صفحه اصلی

nephew


معنی : پسر خواهر، پسر برادر
معانی دیگر : (مذکر) برادرزاده، خواهرزاده، پسر خواهر(اگر مونث باشد می شود: niece)، (قدیمی) پسر حرامزاده، پسر برادر زن و خواهر شوهر وغیره

انگلیسی به فارسی

پسر برادر، پسر خواهر، پسر برادر زن و خواهر شوهر و غیره


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a son of one's brother, brother-in-law, sister, or sister-in-law.

• son of one's brother or sister
your nephew is the son of your sister, brother, sister-in-law, or brother-in-law.

مترادف و متضاد

پسر خواهر (اسم)
nephew

پسر برادر (اسم)
nephew

جملات نمونه

1. she estated half of her property in her nephew
نیمی از ملک خود را به برادرزاده اش بخشید.

2. I watched my 2-year-old nephew toddling around after his puppy.
[ترجمه مرتضی طوسی] من برادرزاده ی 2 ساله ام را در حالی که دور سگش جست و خیز میکرد دیدم
[ترجمه ترگمان]من پسر ۲ ساله - م رو دیدم که دنبال his
[ترجمه گوگل]من برادرزاده 2 سالهم را بعد از توله سگم به دنیا آوردم

3. He was a nephew of my friend.
[ترجمه ترگمان]او برادرزاده دوست من بود
[ترجمه گوگل]او برادرزاده دوست من بود

4. He asked his nephew to execute his will.
[ترجمه ترگمان]از برادرزاده خود خواست که وصیت نامه خود را اجرا کند
[ترجمه گوگل]او از خواهرزاده خواسته بود که اراده اش را اجرا کند

5. He gave his foolish nephew some seasonable advice.
[ترجمه ترگمان]سپس به برادرزاده احمقانه خود گوش داد و مدتی به او نصیحت کرد
[ترجمه گوگل]او برادرزاده احمقانه خود را به توصیه های فصلی داد

6. Gray caught smallpox from his nephew.
[ترجمه ترگمان]گری از برادرزاده خود آبله گرفته بود
[ترجمه گوگل]خاکستری از برادرزاده او گریخته است

7. She has a nephew who is just ten years of age.
[ترجمه ترگمان]a دارد که فقط ده سال دارد
[ترجمه گوگل]او یک برادرزاده دارد که فقط ده سال سن دارد

8. They were murmuring about the boss's nephew getting the job.
[ترجمه ترگمان]داشتند درباره برادرزاده سرکارگر زمزمه می کردند که کار را انجام دهند
[ترجمه گوگل]آنها در مورد برادرزاده رئیس بر این کار شگفت زده شدند

9. Stanley, come and say hello to your nephew.
[ترجمه ترگمان](استنلی)، بیا به برادرزاده خودت سلام کن
[ترجمه گوگل]استنلی، بیایید و برادرزاده خود سلام کنید

10. He entrusted his nephew with the task.
[ترجمه ترگمان]او برادرزاده اش را با این وظیفه به عهده گرفت
[ترجمه گوگل]او برادرزاده خود را با این وظیفه سپرد

11. She inflicted her nephew on them for the weekend.
[ترجمه ترگمان]او برادرزاده اش را برای آخر هفته به آن ها تحمیل کرد
[ترجمه گوگل]او برادرزاده اش را برای آخر هفته به آنها اعمال کرد

12. He entrusted the task to his nephew.
[ترجمه ترگمان]این ماموریت را به برادرزاده خود واگذار کرد
[ترجمه گوگل]او این وظیفه را به برادرزاده خود سپرد

13. My nephew is just setting out on a career in journalism.
[ترجمه ترگمان]برادرزاده من در حال حاضر شغلی در زمینه روزنامه نگاری در دست دارد
[ترجمه گوگل]خواهرزادهم فقط در حرفه ای در روزنامه نگاری قرار دارد

14. I took my two-year old nephew down to the beach with his bucket and spade.
[ترجمه ترگمان]من پسر خواهر دو سال - م رو با سطل و بیل - م بردم ساحل
[ترجمه گوگل]من برادرزاده دوساله خودم را با سطل و بیل خودم به ساحل بردم

پیشنهاد کاربران

خواهر زاده برادر زاده

برادر زاده یا خواهر زاده مذکر

پسر خواهر پسر برادر

The son of your brother or sister

برادر زاده

برادر زاده یا خواهر زاده

پسر برادر ولی اگر دختربود niece هست

brother 's son
sister 's son

حرامزاده
ر. ک. داستان رومئو و ژولیت

پسر برادر یا خواهر یا خواهر شوهر یا برادر شوهر


کلمات دیگر: