کلمه جو
صفحه اصلی

neurotic


معنی : ادم عصبانی، نژند، عصبی، دچار اختلال عصبی
معانی دیگر : وابسته به روان رنجوری یا تباهی

انگلیسی به فارسی

آدم عصبانی، دچار اختلال عصبی، وابسته به روان‌رنجوری یا تباهی، روان رنجور، نژند


روانپزشکی، ادم عصبانی، عصبی، دچار اختلال عصبی، نژند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or involving a neurosis.
مترادف: psychoneurotic
مشابه: depressive

- a neurotic condition
[ترجمه ترگمان] یک وضعیت عصبی
[ترجمه گوگل] یک شرایط نئوپلاسم

(2) تعریف: suffering from or affected by a neurosis.
مترادف: disturbed, unstable
متضاد: well-balanced
مشابه: anxious, compulsive, distraught, fixated, hysteric, irrational, maladjusted, mental, obsessive, overwrought

- To a neurotic person, worries that seem small to others can seem enormous.
[ترجمه ترگمان] برای یک فرد عصبی، نگرانی هایی که به نظر می رسد برای دیگران کوچک به نظر می رسد، بسیار بزرگ به نظر می رسد
[ترجمه گوگل] به یک فرد مبتلا به ناسازگار، نگرانی هایی که به نظر می رسد کوچک به نظر می رسد به نظر می رسد عظیم است
- The doctor said that her habitual fantasizing about the royal family was neurotic behavior.
[ترجمه ترگمان] دکتر گفت که خیال پردازی همیشگی اش در مورد خانواده سلطنتی رفتار neurotic بود
[ترجمه گوگل] دکتر گفت که عادت های عادی خود راجع به خانواده سلطنتی رفتار روان شناختی است
اسم ( noun )
مشتقات: neurotically (adv.), neuroticism (n.)
• : تعریف: a person afflicted with a neurosis.
مترادف: hysteric, psychoneurotic
مشابه: manic-depressive

• one who suffers from neurosis (psychiatry); anxious person, one who obsesses, overly sensitive person (informal)
of or related to neurosis; affected by neurosis; of the nerves or nerve disease (pathology); nervous, anxious (informal); obsessive (informal)
if someone is neurotic, they continually show a lot of unreasonable anxiety about something.

مترادف و متضاد

ادم عصبانی (اسم)
neurotic

نژند (صفت)
upset, dejected, sad, neurotic

عصبی (صفت)
nervous, neurotic, neural, overwrought

دچار اختلال عصبی (صفت)
neurotic

mentally maladjusted


Synonyms: aberrant, abnormal, anxious, basket case, bundle of nerves, choked, clutched, compulsive, deviant, disordered, disoriented, distraught, disturbed, erratic, hung up, hysteric, inhibited, manic, nervous, nervous wreck, obsessive, overwrought, psychoneurotic, unhealthy, unstable, upset, uptight, wired


Antonyms: adjusted, balanced, sane, stable


جملات نمونه

1. He was almost neurotic about being followed.
[ترجمه مجتبی پیرانی] او توهم زده بود/خیلی استرس داشت که دارن دنبالش میکنن
[ترجمه ترگمان]اون تقریبا نگران این بود که کسی تعقیبش کنه
[ترجمه گوگل]او در مورد پیروی از تقریبا روان شناسی بود

2. He seemed a neurotic, self-obsessed man.
[ترجمه ترگمان]اون آدم عصبی و خودخواه به نظر میومد
[ترجمه گوگل]او به نظر میرسید یک مرد روانپزشکی و خودساخته بود

3. The children of overprotective parents are sometimes rather neurotic.
[ترجمه مجتبی پیرانی] بچه های والدینِ خیلی محتاط/سخت گیر/حساس، بعضی وقتا نسبتا استرسی/عصبی هستند
[ترجمه ترگمان]کودکانی که از والدین مراقبت می کنند گاهی کمی عصبی و عصبی هستند
[ترجمه گوگل]فرزندان والدین بیش از اندازه والدین گاهی اوقات روان شناختی هستند

4. She accused him of being a neurotic.
[ترجمه ترگمان]او را متهم به عصبی بودن کرد
[ترجمه گوگل]او او را به عنوان یک روان رنجور متهم کرد

5. She's neurotic about switching lights off at home to save electricity.
[ترجمه ترگمان]او عصبی است در مورد چراغ ها در خانه برای صرفه جویی در برق
[ترجمه گوگل]او در مورد تغییر دادن نور در خانه برای صرفه جویی در مصرف برق، بی ربط است

6. She's neurotic about her weight - she weighs herself three times a day.
[ترجمه مجتبی پیرانی] او درمورد وزنش خیلی حساس/استرسیه_ روزی سه بار وزن کِشی میکنه
[ترجمه ترگمان]او در مورد وزنش عصبی است - او سه بار روی خودش سنگینی می کند
[ترجمه گوگل]او در مورد وزنش بی پروایی است - او سه بار در روز وزن می کند

7. She became neurotic about keeping the house clean.
[ترجمه ترگمان]نگران این بود که خانه را تمیز نگه دارد
[ترجمه گوگل]در مورد نگهداری خانه تمیز باقی ماند

8. Nothing is more distracting than a neurotic boss.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز بیشتر از یک رئیس عصبی حواس پرت کننده نیست
[ترجمه گوگل]هیچ چیزی بیشتر از یک رئیس نئوپلا مکتیو منحرف نمی شود

9. They are purely private means devised by the neurotic to achieve what is achieved in society by collective effort.
[ترجمه ترگمان]آن ها صرفا به وسیله the برای رسیدن به چیزی که در جامعه به وسیله تلاش جمعی به دست می آید، طراحی شده اند
[ترجمه گوگل]آنها صرفا وسیله ای خصوصی هستند که توسط روان نژندی برای رسیدن به آنچه که در جامعه با تلاش جمعی به دست می آید، طراحی شده است

10. A modest negative association was found between neurotic symptoms and availability of attachment and social integration.
[ترجمه ترگمان]یک ارتباط منفی متوسط بین علایم عصبی و در دسترس بودن پیوند و پیوستگی اجتماعی یافت شد
[ترجمه گوگل]ارتباط معکوس بین علائم عصبی و دسترسی به دلبستگی و ادغام اجتماعی یافت شده است

11. He was a shy, neurotic man who found it difficult to make friends.
[ترجمه مجتبی پیرانی] او یک مرد خجالتی و استرسی بود که دوست پیداکردن براش مشکل بود
[ترجمه ترگمان]اون یه مرد عصبی و عصبی بود که این مشکل رو پیدا کرد که دوست پیدا کنه
[ترجمه گوگل]او مرد خجالتی و روان نویسی بود که دوستانش را دشوار ساخت

12. The best producers are cutthroat, competitive, and often neurotic and paranoid.
[ترجمه ترگمان]بهترین تولید کننده، cutthroat، رقابتی و اغلب عصبی و بدبین هستند
[ترجمه گوگل]بهترین تولیدکنندگان، سر و صدا، رقابتی و اغلب روان و پارانوئید هستند

13. Pop is hysteria, a neurotic symptom of what may well be the last days of Western capitalism.
[ترجمه ترگمان]پاپ هیستری است، یک نشانه عصبی از آنچه ممکن است آخرین روزه ای سرمایه داری غرب باشد
[ترجمه گوگل]پاپ هیستری است، نشانه ای عصبی از آنچه ممکن است روزهای آخر سرمایه داری غربی باشد

14. Some of these are disruptive and maladaptive or neurotic, and as a result they have been closely studied.
[ترجمه ترگمان]برخی از اینها مخرب و ناسازگاران یا عصبی هستند، و در نتیجه آن ها به شدت مورد مطالعه قرار گرفته اند
[ترجمه گوگل]بعضی از اینها مخرب و ناسازگار یا روان شناختی هستند و در نتیجه آنها از نزدیک مورد مطالعه قرار گرفته اند

15. Burnout often results from a neurotic compulsion to give it all away.
[ترجمه ترگمان]عصبی بودن اغلب منجر به یک اجبار عصبی برای رها کردن همه چیز می شود
[ترجمه گوگل]سوختگی اغلب ناشی از اجباری ناخوشایند است تا همه آن را دور بزنند

neurotics who turn simple daily tasks into rituals.

روان‌رنجورانی که کارهای ساده‌ی روزانه را تبدیل به تشریفات می‌کنند.


He seems a neurotic man.

او مردی روان رنجور به نظر می‌رسد.


پیشنهاد کاربران

در این حالت واقعیت سنجی از بین نرفته است. اساسی ترین تعارضات درونی یا وقایع زندگی است که موجب بروز اضطراب میشود مثل وسواس فکری

I will not be destroyed by this neurotic woman

Crimes and Misdemeanors 1989🎥

عصبی ، کسی که دچار اختلال عصبی هستش

پراخاشگرانه

neurotic ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: روان‏نژند
تعریف: ویژگی فردی که مبتلا به روان‏نژندی است


کلمات دیگر: