کلمه جو
صفحه اصلی

nimble


معنی : زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست
معانی دیگر : تیزهوش، تنداندیش، هشیار، بشول، قلچماق

انگلیسی به فارسی

زیرک، تیزهوش، تند اندیش، هشیار، چست، جلد، فرز، چابک، چالاک، زرنگ


جالب، زیرک، چابک، چالاک، فرز، چست، زرنگ، جلد، تردست


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: nimbler, nimblest
مشتقات: nimbly (adv.), nimbleness (n.)
(1) تعریف: quick and agile in movement.
مترادف: agile, clever, light-footed, quick
متضاد: lumbering
مشابه: active, athletic, fleet, lissome, lithe, spry

- The cat made a nimble leap to the top of the bookshelf.
[ترجمه ترگمان] گربه با چابکی از بالای قفسه کتاب ها جست و جو کرد
[ترجمه گوگل] گربه یک جهش پر سر و صدا به بالای قفسه کتاب ایجاد کرد
- My grandfather was surprisingly nimble for a man of his age.
[ترجمه ترگمان] پدربزرگم به طرز شگفت انگیزی برای مردی از سن و سال او چابک بود
[ترجمه گوگل] پدربزرگ من برای یک مرد از سن او تعجب آور بود

(2) تعریف: quick and clever in thinking or understanding.
مترادف: agile, clever, quick, swift
متضاد: dull, slow
مشابه: active, alert, lively, on one's toes, sharp

- She had no formal schooling, but with her nimble mind, she was able to educate herself.
[ترجمه ترگمان] او تحصیلات رسمی نداشت، اما با ذهن nimble توانست خود را تربیت کند
[ترجمه گوگل] او تحصیلات رسمی نداشت، اما با ذهن پرشور او قادر به آموزش خودش بود

• agile; graceful; sharp, keen; perceptive
someone who is nimble is able to move their fingers, hands, or legs quickly and easily.
someone who has a nimble mind is very quick and clever in the way they think.

مترادف و متضاد

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

زرنگ (صفت)
bright, apt, clever, smart, shrewd, nimble, dexterous, adroit, deft, habile, agile, brisk, spry, vivacious, shifty, pawky, jaunty, dapper, supersubtle

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

چالاک (صفت)
nifty, handy, smart, nimble, dexterous, adroit, deft, dextrous, mercurial, peppy, brisk, spry, nippy, pawky, sprightly, natty, frisky, prompt, lissom, lissome, lithesome

تردست (صفت)
nimble, adroit, swift, light-foot, light-footed, light-handed

فرز (صفت)
nimble, agile, quick, swift, light-footed, spry

جلد (صفت)
nimble, quick

چست (صفت)
nimble, quick, brisk

dexterous, smart


Synonyms: active, adept, adroit, agile, alert, bright, brisk, clever, deft, handy, light, lissome, lithe, lively, proficient, prompt, quick, quick-witted, ready, skillful, sprightly, spry, swift, vigilant, wide-awake


Antonyms: awkward, clumsy, lumbering, slow, undexterous, unhandy


جملات نمونه

1. Although Dusty was a miniature poodle, he was nimble enough to fight bigger dogs.
اگرچه "داستی" یک پودل بسیار کوچک بود، ولی به قدر کافی چابک بود که با سگ های بزرگتر بجنگد

2. The nimble policeman leaped over the fence to pursue the car thief.
پلیس چالاک، از روی حصار پرید تا دزد اتومبیل را دستگیر کند

3. At his press conference, the commissioner was quite nimble in avoiding the difficult questions.
در کنفرانس مطبوعاتی، کمیسر عالی در طفره رفتن از پاسخ دادن به سوالات مشکل کاملا تیز هوش بود

4. a nimble mountain climber
کوهنورد چالاک

5. a nimble rabbit
خرگوش چابک

6. a nimble reply
پاسخ زیرکانه

7. he has a nimble tongue
او سر و زبان دار است.

8. she has a nimble mind
او تیزهوش است.

9. Everything had been stitched by Molly's nimble fingers.
[ترجمه ترگمان]همه چیز با انگشتان چابک مالی دوخته شده بود
[ترجمه گوگل]همه چیز توسط انگشتان دروغین مولی دوخته شده بود

10. Val, who was light and nimble on her feet, learnt to dance the tango.
[ترجمه someone] وال که در پای خود سبک وفرز بود اموخت که تانگو برقصد
[ترجمه ترگمان]وال که سبک و چابک بود و روی پاهایش چابک بود از رقص تانگو یاد گرفت
[ترجمه گوگل]وال، که در پاهای خود نور و پرتلاش بود، آموخت که تانگو را رقص کند

11. She was extremely nimble on her feet.
[ترجمه someone] او بسیار فرز و چابک بود
[ترجمه ترگمان]روی پاهایش خیلی چابک بود
[ترجمه گوگل]او بسیار پرهیجان بود

12. The boy was nimble and jumped clear of the truck.
[ترجمه ترگمان]پسر چابک بود و از کامیون بیرون پرید
[ترجمه گوگل]این پسر نوازنده و پر از کامیون بود

13. Her nimble fingers undid the knot in seconds.
[ترجمه someone] انگشتان فرز او گره را در عرض چند ثانیه باز کرد
[ترجمه ترگمان]انگشتان چابکش را در عرض چند ثانیه باز کرد
[ترجمه گوگل]انگشتان نجیب او گره را در عرض چند ثانیه باز کرده است

14. His nimble mind calculated the answer before I could key the numbers into my computer.
[ترجمه ترگمان]ذهن چابک او قبل از اینکه اعداد را به کامپیوتر من وصل کند، جواب را محاسبه کرد
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه بتوانم اعداد را در رایانه من وارد کنم، ذهن او را محاسبه کرد

15. You need nimble fingers for that job.
[ترجمه ترگمان]برای این کار به انگشت های چابک احتیاج داری
[ترجمه گوگل]برای این کار نیاز به انگشتان چاق دارید

16. A nimble mind backed by a degree in economics gave him a firm grasp of financial matters.
[ترجمه ترگمان]یک ذهن nimble که از درجه ای در اقتصاد پشتیبانی می شد، به او یک درک محکم از مسائل مالی داد
[ترجمه گوگل]دغدغه ای پر از مدرک تحصیلی در اقتصاد، به او درک دقیقی از مسائل مالی داد

17. They sped along on nimble feet; the musicians played; their cloaks swirled, they laughed and gambolled in their finery.
[ترجمه ترگمان]با سرعت به سرعت به سرعت پیش می رفتند؛ نوازندگان بازی می کردند؛ cloaks تاب می خوردند، می خندیدند و از زرق و برق جست وخیز می کردند و به جست وخیز می پرداختند
[ترجمه گوگل]آنها در پشت پاها حرکت می کردند؛ نوازندگان بازی کردند کت و شلوار خود را چرخاند، آنها خندان و gambolled در finery خود

18. He has been a nimble chameleon, bending with every turn in Whitehall attitudes to education.
[ترجمه ترگمان]او یک آدم ماهر و چابک است و با هر تغییر در گرایش های Whitehall به آموزش و پرورش سر و کار دارد
[ترجمه گوگل]او یک همسایگان پر سر و صدا بوده است، با هر نوبت در نگرش وایتهول به آموزش خمیدگی می کند

19. It takes wit, concentration and nimble fingers.
[ترجمه ترگمان]هوش، تمرکز و انگشتان چابک را می گیرد
[ترجمه گوگل]انگشتان دست و پا، غلظت و نوازش می کند

20. Light bread means low-calorie brands such as Nimble or St Michael's Lite bread.
[ترجمه ترگمان]نان سبک به معنی مارک های کم کالری مانند Nimble یا St لایت Lite است
[ترجمه گوگل]نان های سبک به این معنی هستند که مارک های کم کالری مانند Nimble یا نایت لایت سنت مایکل هستند

21. The dexterity and nimble balance of elite fencers can boggle the mind.
[ترجمه ترگمان]مهارت و توازن چالاکی و چالاکی نخبگان می تواند ذهن را تحت تاثیر قرار دهد
[ترجمه گوگل]این مهارت و تعادل جبرگرای محقق نخبگان می تواند ذهن را تحت تأثیر قرار دهد

22. Despite their age they were remarkably nimble.
[ترجمه ترگمان]با وجود سن آن ها، آن ها به طور قابل ملاحظه ای ماهر بودند
[ترجمه گوگل]علیرغم سن آنها، آنها به طرز قابل ملاحظه ای دقت داشتند

she has a nimble mind.

او تیزهوش است.


he has a nimble tongue.

او سر و زباندار است.


a nimble reply

پاسخ زیرکانه


a nimble rabbit

خرگوش چابک


a nimble mountain climber

کوهنورد چالاک


پیشنهاد کاربران

قابلیت خم شدن

چابک ، چالاک

سریع. چابک

زرنگ

- سریع - فرز

quick and exact either in movement or thoughts
فرز و زیرک ( صفت )


کلمات دیگر: