کلمه جو
صفحه اصلی

ordain


معنی : ترتیب دادن، مقرر داشتن، امر کردن، فرمان دادن، وضع کردن، مقدر کردن
معانی دیگر : (در اصل) مرتب کردن، رده بندی کردن، آراستن، منظم کردن، اداره کردن، حکم کردن، مقرر کردن، دستور دادن، نصیب کردن، سرنوشت کردن، (کشیش یا خاخام را) منصوب کردن، گماشتن

انگلیسی به فارسی

ترتیب دادن، مقدر کردن، وضع کردن، امر کردن، فرمان دادن


مقدمه، مقرر داشتن، ترتیب دادن، مقدر کردن، وضع کردن، امر کردن، فرمان دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ordains, ordaining, ordained
(1) تعریف: to proclaim or authorize (a person) to be a Christian priest or minister, or a rabbi, esp. by a formal ceremony.
مشابه: appoint, authorize, frock, induct, install, instate, invest, name

- The bishop will ordain two new priests next month.
[ترجمه امید] اسقف در ماه آینده دو کشیش جدید را منصوب خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] اسقف در ماه آینده دو کشیش جدید را ترتیب خواهد داد
[ترجمه گوگل] اسقف دو ماه اخیر دو کشیش جدید را تعیین می کند
- His family was very proud when he was ordained as a rabbi.
[ترجمه ترگمان] خانواده اش وقتی کشیش می شد خیلی افتخار می کرد
[ترجمه گوگل] خانواده او بسیار افتخار می کردند زمانی که او به عنوان یک روبی انتخاب شد
- The church ordained her a Minister of the Gospel.
[ترجمه ترگمان] کلیسا او را به عنوان وزیر انجیل منصوب کرد
[ترجمه گوگل] کلیسا او را یک وزیر انجیل قرار داد

(2) تعریف: to establish, order, or proclaim, esp. by authoritative decree.
مترادف: decree, proclaim, pronounce
مشابه: adjudge, dictate, establish, institute, mandate, order, rule, will

- A constitution ordains certain rights.
[ترجمه ترگمان] قانون اساسی حقوق خاصی را مقرر می کند
[ترجمه گوگل] قانون اساسی حقوق خاصی را تعریف می کند
- The city authorities ordained that the asylum be closed down.
[ترجمه ترگمان] مقامات شهر حکم کرده اند که این پناه گاه بسته شود
[ترجمه گوگل] مقامات شهر تعیین کرده اند که پناهندگی بسته شود

(3) تعریف: to predestine, as by fate or the wish of a deity.
مترادف: destine, fate, foreordain, predestine, preordain
مشابه: doom, foredoom, predestinate

- Believing this tragedy was ordained by God helps him to accept it.
[ترجمه ترگمان] اعتقاد به این تراژدی توسط خداوند مقدر شده است و به او کمک می کند که آن را بپذیرد
[ترجمه گوگل] اعتقاد بر این فاجعه که توسط خدا تعیین شد، به او کمک می کند تا آن را بپذیرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: ordainable (adj.), ordainment (n.)
• : تعریف: to give a command or decree.
مترادف: command, decree, direct
مشابه: demand, dictate, prescribe, will

- It will be as God ordains.
[ترجمه ترگمان] آن به عنوان خدا مقدر خواهد شد
[ترجمه گوگل] این همانند خداوند است

• empower to function in a religious office; determine law, establish order; destine, set apart for a particular purpose or function; command
when someone is ordained, they are made a member of the clergy in a religious ceremony.
if someone in authority ordains something, they order that it shall happen; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] تصویب کردن (قانون یا مقررات)، وضع کردن، مقرر داشتن

مترادف و متضاد

ترتیب دادن (فعل)
agree, arrange, sequence, ordain

مقرر داشتن (فعل)
assign, establish, fix, provide, ordain, appoint, resolve, enjoin, prescribe

امر کردن (فعل)
direct, command, bid, ordain, enjoin, dictate

فرمان دادن (فعل)
order, command, ordain

وضع کردن (فعل)
ordain, deduct

مقدر کردن (فعل)
ordain, slate, destine, predestinate

establish, install


Synonyms: anoint, appoint, bless, call, commission, consecrate, constitute, deal, deal with, decree, delegate, destine, dictate, elect, enact, enjoin, fix, frock, impose, institute, invest, lay down the law, legislate, nominate, order, prescribe, pronounce, put foot down, rule, set, walk heavy, will


Antonyms: cancel, disallow, retract, void


جملات نمونه

1. a boy not yet fit to ordain his life
پسری که هنوز نمی تواند زندگی خود را سامان بدهد.

2. He ordained his own priests, and threatened to ordain bishops.
[ترجمه ترگمان]کشیش خودش را به کشیش معرفی کرد و تهدید کرد که به کلیسا رسیدگی خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او کشیشان خود را مقرر کرد و تهدید به اسقف ها نمود

3. The recession may already be severe enough to ordain structural change.
[ترجمه ترگمان]رکود اقتصادی ممکن است به اندازه کافی شدید باشد تا تغییرات ساختاری را پیش بینی کند
[ترجمه گوگل]رکود اقتصادی ممکن است به اندازه کافی شدید باشد تا تغییرات ساختاری را تسویه کند

4. Did the Lord ordain her maternal exile, or had Augustine bartered her pain for his purity?
[ترجمه ترگمان]آیا پروردگار از او خواست که او را تبعید کنند، یا انجمن آگوستین را به خاطر پاکی او به کار گرفته بود؟
[ترجمه گوگل]آیا خداوند تبعید مادرانه خود را تعیین کرد یا آگوستین درد او را برای خلوصش تغییر داد؟

5. She tried to get ordained but, because she was a female, nobody would ordain her.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد کشیش بشود، چون زن بود و هیچ کس از او خوشش نمی آمد
[ترجمه گوگل]او سعی کرد که مقرر شود، اما، چون او زن بود، هیچ کس او را مقرر نمی کرد

6. The central demand of the organization appears to be for President Obama to "ordain a Presidential Commission tasked with ending the influence money has over our representatives in Washington. "
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که درخواست مرکزی این سازمان، رئیس جمهور اوباما باشد تا \" یک کمیسیون ریاست جمهوری را که موظف به پایان دادن به تاثیر پول بر نمایندگان ما در واشنگتن است، به کار روند \"
[ترجمه گوگل]به نظر میرسد تقاضای مرکزی این سازمان برای پرزیدنت اوباما برای 'تعیین یک کمیسیون ریاست جمهوری که به پایان دادن به نفوذ پول بر نمایندگان ما در واشنگتن متعهد است، تعیین شده است '

7. Please ordain me a Bhikkhu so that I can develop the Noble Eightfold Path.
[ترجمه ترگمان]لطفا یک Bhikkhu به من ordain تا بتوانم مسیر eightfold شریف را توسعه بدهم
[ترجمه گوگل]لطفا یک بیکخو را به من معرفی کنید تا بتوانم راه هشتگانه نجیب را توسعه دهم

8. And so ordain I in all churches.
[ترجمه ترگمان]از آنجا که من در کلیسا بودم
[ترجمه گوگل]و بنابراین من در همه کلیساها مقدس هستم

9. The church's ruling body voted to ordain women as priests.
[ترجمه ترگمان]هیات حاکمه کلیسا به کشیش شدن زنان به عنوان کشیش رای داد
[ترجمه گوگل]بدن حاکم کلیسا برای رای دادن به زنان به عنوان کشیشان رای داد

10. Does Joel 2:28 permit us ordain women preachers?
[ترجمه ترگمان]آیا جوئل ۲: ۲۸ اجازه می دهد که ما کشیش شدن زنان را افزایش دهیم؟
[ترجمه گوگل]آیا جوئل 28 به ما اجازه می دهد که موعظه های زنان را به عهده بگیریم؟

11. To appoint, decree, or ordain in advance foreordain .
[ترجمه ترگمان]برای انتصاب، حکم، یا ordain از قبل تعیین می شود
[ترجمه گوگل]برای انتصاب، فرمان یا پیش داوری پیشاپیش

12. From her vantage point in Galway Cathedral she watched him ordain a priest into the celibate life.
[ترجمه ترگمان]از محل دید her که در شورای کلیسا بود کشیش را تماشا کرد که در زندگی celibate کشیشی قرار داشت
[ترجمه گوگل]از نقطه نظر او در کلیسای جامع Galway او تماشا کرد او یک کشیش را به زندگی celibate

13. She said the Church could not afford to refuse to ordain women if it was to win more supporters.
[ترجمه ترگمان]او گفت که اگر بخواهد حامیان بیشتری را به دست آورد کلیسا نمی تواند از خدمت کردن به زنان خودداری کند
[ترجمه گوگل]او گفت که کلیسا نمی تواند مجبور به رد کردن زنان در صورت برنده شدن بیشتر هواداران شود

14. And the Anglican Church still can't bring itself to ordain women!
[ترجمه ترگمان]و کلیسای Anglican هنوز هم نمی تواند به زنان کمک کند!
[ترجمه گوگل]و کلیسای آنگلیکان هنوز نمیتواند خود را به زنان معرفی کند!

15. I had asked myself, and the answer was no, not as long as that church refused to ordain women!
[ترجمه ترگمان]من از خودم سوال کرده بودم و جواب این بود: نه، نه تا وقتی که این کلیسا از ordain سر باز زد!
[ترجمه گوگل]من از خودم پرسیدم، و جواب این بود که نه، تا زمانی که کلیسا حاضر به فرمان دادن زنان نبود!

A boy not yet fit to ordain his life.

پسری که هنوز نمی‌تواند زندگی خود را سامان بدهد.


The plan was ordained by the government.

آن برنامه توسط دولت مقرر شده بود.


a parliament-ordained law

قانون وضع شده توسط پارلمان


The end of each of us is ordained by God.

عاقبت هریک از ما را خدا مقدر کرده است.


Fate had ordained thus.

سرنوشت چنین مقدر کرده بود.


He was ordained a priest last year.

پارسال به کشیشی منصوب شد.


An ordained minister.

کشیشی که رسماً گماشته شده است.


پیشنهاد کاربران

1 - منصوب کردن ( به عنوان کشیش )
to officially make someone a priest or other religious leader, in a religious ceremony
مثال:
. He was ordained ( as ) a priest in Ely cathedral in 1987
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
2 - تصویب کردن ( قانون، . . . ، مقرر کردن
. The process was ordained by law
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

عمامه گذاری برادران کشیش و میگن
یعنی کشیش شدن


کلمات دیگر: