1. He found himself in a curiously paradoxical situation.
[ترجمه ترگمان]خود را در یک وضع عجیب و غریب یافته بود
[ترجمه گوگل]او خود را در یک وضعیت عجیب و غریب پارادوکسی یافت
2. He is a paradoxical aesthete as well as a paradoxical moralist.
[ترجمه ترگمان]او یک aesthete پارادوکسیکال است و یک معلم اخلاق متناقض است
[ترجمه گوگل]او یک استئات پارادوکسی است و همچنین یک اخلاق متشکل از پارادوکسی است
3. It seems paradoxical to me, but if you drink a cup of hot tea it seems to cool you down.
[ترجمه ترگمان]به نظر من از نظر من مهمل است، اما اگر یک فنجان چای داغ بنوشید به نظر می آید که شما را خنک می کند
[ترجمه گوگل]به نظر من تناقض آمیز است، اما اگر شما یک فنجان چای داغ بخورید، به نظر می رسد که شما را سرد می کند
4. It is paradoxical that some of the poorest people live in some of the richest areas of the country.
[ترجمه ترگمان]متناقض است که برخی از فقیرترین مردم در برخی از ثروتمندترین مناطق کشور زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]تناقض آمیز است که برخی از فقیرترین افراد در برخی از ثروتمندترین مناطق کشور زندگی می کنند
5. If the cases of so called paradoxical pain were opioid sensitive why not test that hypothesis directly?
[ترجمه ترگمان]در صورتی که موارد به اصطلاح درد پارادوکسیکال به نام رنج متناقض باشد، چرا نباید آن فرضیه را به طور مستقیم تست کنیم؟
[ترجمه گوگل]اگر موارد به اصطلاح درد پارادوکسیک به علت opioid حساس باشند، چرا این فرضیه را مستقیما آزمایش نمی کنید؟
6. These high profits have a paradoxical effect: They provide a steady incentive for drug suppliers.
[ترجمه ترگمان]این سود بالا یک اثر متناقض دارد: آن ها یک انگیزه ثابت برای تامین کنندگان مواد مخدر ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]این سود بالا دارای اثر پارادوکسیک است و انگیزه های پایدار برای تامین کنندگان مواد را فراهم می کند
7. It creates a paradoxical scenario in which the organization acts as both the perpetrator and the victim of its pernicious low performance.
[ترجمه ترگمان]این یک سناریوی متناقض ایجاد می کند که در آن سازمان به عنوان مجرم و هم قربانی عملکرد ضعیف مضر عمل می کند
[ترجمه گوگل]این یک سناریو پارادوکسی ایجاد می کند که در آن سازمان به عنوان عامل مؤثر و قربانی عملکرد ضعیف بدخیم عمل می کند
8. Such a seemingly paradoxical phenomenon is well known in capitalist countries.
[ترجمه ترگمان]چنین پدیده ای به ظاهر متناقض در کشورهای سرمایه دار معروف است
[ترجمه گوگل]چنین پدیده ای ظاهرا پارادوکسیک در کشورهای سرمایه داری به خوبی شناخته شده است
9. This judgement is supported by the paradoxical result of replacing the adverb by its antonym:?
[ترجمه ترگمان]این قضاوت توسط نتیجه متناقض جایگزین کردن قید قید شده توسط antonym پشتیبانی می شود:؟
[ترجمه گوگل]این قضاوت توسط نتیجه پارادوکسی جایگزین قاعده توسط آنتونیم حمایت می شود؟
10. How such paradoxical objectives are handled will depend upon the individual counsellor.
[ترجمه ترگمان]اینکه چگونه چنین اهداف پارادوکسیکال به کار گرفته می شوند، به مشاور فردی بستگی خواهد داشت
[ترجمه گوگل]چطوری چنین اهداف متناقض به کار گرفته خواهد شد به مشاور فردی بستگی دارد
11. The hypothesis that paradoxical pain is caused by abnormal metabolism of morphine is plausible but built on shaky foundations.
[ترجمه ترگمان]این فرضیه که درد متناقض ناشی از متابولیسم غیر عادی مورفین است، قابل قبول است، اما بر مبنای پایه های لرزان ساخته شده است
[ترجمه گوگل]فرضیه ای که درد متضاد ناشی از متابولیسم غیر طبیعی مورفین است، قابل اعتماد است اما بر اساس پایه های شیب دار ساخته شده است
12. Was it however so paradoxical as to have dealt a death blow to the theory?
[ترجمه ترگمان]آیا به قدر کافی پارادوکسیکال است که ضربه ای به این تئوری وارد کرده اید؟
[ترجمه گوگل]با این حال به طوری تناقض آمیز بود که ضربه ای مرگ به این نظریه برداشته شد؟
13. At this point it must seem paradoxical that atomic nuclei containing several closely packed protons exist at all.
[ترجمه ترگمان]در این نقطه، باید پارادوکسیکال به نظر برسد که هسته های اتمی شامل چندین پروتون بسیار فشرده در کل وجود دارند
[ترجمه گوگل]در این مرحله باید به نظر برسد که هسته اتمی حاوی چندین پروتون بسته بندی شده وجود دارد