کلمه جو
صفحه اصلی

pasty


معنی : کلوچه قیمه دار، شیرینی میوه دار، خمیری، خمیر مانند، چسب مانند
معانی دیگر : رنگ پریده، (انگلیس) پای، پای گوشت دار (meat pie هم می گویند)، دست پیچ

انگلیسی به فارسی

چسب مانند، خمیر مانند، کلوچه قیمه دار، شیرینیمیوه دار، خمیری


قهوه ای، کلوچه قیمه دار، شیرینی میوه دار، خمیری، خمیر مانند، چسب مانند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: pastier, pastiest
• : تعریف: similar to paste in texture or appearance; sticky; pale.
مشابه: ghastly, wan
اسم ( noun )
حالات: pasties
مشتقات: pastiness (n.)
• : تعریف: one of a pair of conical coverings used by striptease dancers to cover the nipples.
اسم ( noun )
حالات: pasties
• : تعریف: a small pie filled with chopped, seasoned meat, fish, or vegetables.

• casserole, pie (british)
doughy; sticky, adhesive
if you look pasty, you look pale and unhealthy.
a pasty is a small pie which consists of pastry folded around a savoury filling.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] خمیری - خمیر مانند - چسبانک

مترادف و متضاد

کلوچه قیمه دار (اسم)
pasty

شیرینی میوه دار (اسم)
pasty

خمیری (صفت)
pulpy, doughy, pasty, plastic, yeasty

خمیر مانند (صفت)
pasty

چسب مانند (صفت)
pasty

sticky


Synonyms: adhesive, doughy, gelatinous, gluelike, gluey, glutinous, gooey, mucilaginous, starchy


Antonyms: smooth, unsticky


pale


Synonyms: anemic, ashen, bloodless, dull, pallid, sallow, sickly, unhealthy, wan, waxen


Antonyms: blushing, flushed, healthy, vivid


جملات نمونه

1. My complexion remained pale and pasty.
[ترجمه ترگمان]رنگ چهره ام رنگ پریده و رنگ پریده بود
[ترجمه گوگل]صورت من رنگ پریده و کثیف باقی مانده است

2. Beneath a top hat his face is pasty and bloated.
[ترجمه حنانه] در زیر کلاه چهره اش رنگ پریده و پف کرده است
[ترجمه TIMMY] در زیر کلاه، صورتش رنگ رفته و پفیده است.
[ترجمه ترگمان]در زیر یک کلاه لبه دار صورتش خمیری و پف کرده است
[ترجمه گوگل]در زیر کلاه چهره اش چسبیده و پف کرده است

3. Their pasty faces - the result of long periods underground - belie their extraordinary strength and tenacity.
[ترجمه ترگمان]چهره های پژمرده آن ها - که نتیجه دوره های طولانی زیرزمینی است - قدرت و سرسختی فوق العاده آن ها را تصدیق می کند
[ترجمه گوگل]چهره های پسته خود - نتیجه دوره های طولانی زیرزمینی - قدرت و استحکام فوق العاده ای دارند

4. Slightly pasty and not as hot at the first visit, they were perfect the next time.
[ترجمه ترگمان]به خاطر این که بار اول خیلی داغ بود و نه به اندازه اولین باری که او را دیده بودند، خیلی عالی بودند
[ترجمه گوگل]دفعه ی بعد کمی خرد شده بود و در اولین بازدید بسیار داغ نبود

5. The polluted streets are crowded by people with pasty faces, running noses, rheumy eyes and strange, jerking motions.
[ترجمه ترگمان]خیابان ها پر از مردمی هستند که چهره های رنگ پریده دارند، بینی کشیده، بینی کشیده، چشمان اشک آلود و حرکات عجیب و غریبی دارند
[ترجمه گوگل]خیابان های آلوده توسط افرادی که دارای چهره های پراکنده، بینی، بینی و چشم های رمی و حرکات عجیب و غریب هستند، شلوغ شده اند

6. Dinner was usually fried meat and pasty potatoes thrown on a chipped plate.
[ترجمه ترگمان]شام معمولا گوشت سرخ شده و سیب زمینی سرخ کرده را روی بشقاب chipped می ریخت
[ترجمه گوگل]شام معمولا گوشت سرخ شده و سیب زمینی خرد شده بر روی یک صفحه تراشه پرتاب شد

7. She smiles, and two dimples appear in her pasty cheeks, still shiny from last night's application of face cream.
[ترجمه ترگمان]لبخند می زند، و دو چال گونه هایش در گونه های بی رنگ ش ظاهر می شوند، که هنوز از کاربرد کرم صورت و کرم درخشان برق می زنند
[ترجمه گوگل]او لبخند می زند، و دو شکمبه در گونه های شیرین او ظاهر می شود، هنوز از استفاده از کرم صورت شب گذشته براق است

8. LIGHTBROWN, PASTY M, NINA SPADA. How languages are learned [ M ]. London: Oxford University Press 199
[ترجمه ترگمان]lightbrown، pasty M، NINA spada چگونه زبان ها آموخته می شوند [ م ] لندن: انتشارات دانشگاه آکسفورد ۱۹۹
[ترجمه گوگل]LIGHTBROWN، PASTY M، NINA SPADA چگونه زبان ها آموخته می شود [M] دانشگاه آکسفورد لندن 199

9. He looked pasty and red - eyed.
[ترجمه ترگمان]او رنگ پریده و با چشمانی قرمز به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او صاف و قرمز بود

10. Pasty, doughy. Term applied to some very heavily coloured wines rich in dry extract.
[ترجمه ترگمان]pasty، doughy این اصطلاح برای برخی از شراب های قرمز پررنگ در عصاره خشک استفاده می شود
[ترجمه گوگل]خمیر گوشتی مدت استفاده از برخی از شراب بسیار غنی رنگ غنی از عصاره خشک است

11. I want you to make sure that pasty seamstress stays on our side.
[ترجمه ترگمان]میخوام مطمئن بشی که اون خیاط خمیری طرف ماست
[ترجمه گوگل]من می خواهم شما را اطمینان دهم که جوراب شلواری در کنار ما قرار دارد

12. Never matures as a dimensional character; he is pasty, bland, faceless.
[ترجمه ترگمان]هیچ وقت هم به شکل یک شخصیت سه بعدی رشد نمی کند؛ او خمیری، مودب و بدون چهره است
[ترجمه گوگل]هرگز به عنوان یک شخصیت بعدی بالغ نمی شود؛ او کثیف، ملایم، بی روح است

13. Pasty, doughy: Term applied to some very heavily colored wines rich in dry extract.
[ترجمه ترگمان]pasty، doughy: دوره زمانی برای برخی از شراب های بسیار رنگارنگ غنی در عصاره خشک استفاده می شود
[ترجمه گوگل]اصطلاح خمیری کاسه ای، به برخی از شراب بسیار رنگی غنی از عصاره خشک اعمال می شود

14. I've got more than Pasty,'Annie argued.
[ترجمه ترگمان]انی استدلال کرد: من بیشتر از Pasty دارم
[ترجمه گوگل]من بیش از پاستی، 'آنی استدلال کرد

15. Pasty - liquid has the advantage of high transmittance, the low coagulate - rate, the small reduce function.
[ترجمه ترگمان]pasty - مایع دارای مزیت انتقال بالا، نرخ پایین coagulate، و کاهش کوچک تابع است
[ترجمه گوگل]پاستاییک - مایع دارای مزایای انتقال بالا، کم انعطاف پذیری، عملکرد کوچک است

پیشنهاد کاربران

( صورت و پوست ) بسیار رنگ پریده و بیمار مانند

Pale and not very healthy

سوسول ( نادر )

یک نوع غذاس

بسیار رنگ پریده و بیمار مانند

رنگ پریده

رنگ مثل گچ

pasty ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: خمیری
تعریف: ویژگی مادۀ غذایی دارای بافت نرم، مانند خمیر


کلمات دیگر: