کلمه جو
صفحه اصلی

orbit


معنی : دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن
معانی دیگر : (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، (کالبدشناسی) حدقه ی چشم، چشمخانه (eye socket هم می گویند)، (جانورشناسی) پوست دور چشم پرنده، فلک

انگلیسی به فارسی

حدقه، مدار، فلک، مسیر، دور، حدود فعالیت، قلمرو،بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن


مدار، مسیر دوران، دور زدن


مدار، دور، حدقه، مسیر، مسیر دوران، حدود فعالیت، قلمرو، دور زدن، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the curved path in which a planet, satellite, or spacecraft revolves about another body.
مشابه: circuit, course, path, revolution, ring, trajectory

- Earth's orbit around the sun is elliptical.
[ترجمه ترگمان] مدار زمین اطراف خورشید بیضوی است
[ترجمه گوگل] مدار زمین در اطراف خورشید بیضوی است

(2) تعریف: one complete revolution along such a path.
مترادف: revolution
مشابه: circuit

- A little more than 365 days is the amount of time that the earth takes to complete one orbit around the sun.
[ترجمه ترگمان] کمی بیش از ۳۶۵ روز مقدار زمانی است که زمین برای کامل کردن یک مدار در دور خورشید نیاز دارد
[ترجمه گوگل] کمی بیشتر از 365 روز، مقدار زمانی است که زمین برای تکمیل یک مدار اطراف خورشید می گیرد

(3) تعریف: a sphere or area of experience, knowledge, control, or power.
مترادف: domain, field, province, sphere
مشابه: area, bag, bailiwick, discipline, realm, region, specialty

- Such questions are really outside of my orbit.
[ترجمه ترگمان] این سوالات واقعا خارج از مدار من هستند
[ترجمه گوگل] چنین سوالات واقعا خارج از مدار من هستند

(4) تعریف: one of the two bony sockets that encase the eyeballs.
مشابه: socket
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: orbits, orbiting, orbited
(1) تعریف: to revolve about (another body) in a curved path.
مترادف: revolve about
مشابه: encircle

- Several moons orbit Jupiter.
[ترجمه ترگمان] چندین ماه در مدار مشتری قرار دارد
[ترجمه گوگل] چند قمر اوربیت مشتری

(2) تعریف: to send into an orbit.
مشابه: launch
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: orbital (adj.)
• : تعریف: to travel in an orbit.
مشابه: circle, revolve, ring, rotate, travel

- The space station is now orbiting.
[ترجمه ترگمان] ایستگاه فضایی الان در حال چرخش است
[ترجمه گوگل] ایستگاه فضایی در حال چرخش است

• course of planets or satellites around another heavenly body; path of protons or electrons circling the nucleus of an atom; usual course of activity; orb
rotate around a heavenly body on a set course (astronomy); put into rotation around a heavenly body (space technology); follow a repeating course
an orbit is the curved path followed by an object going round a planet, a moon, or the sun.
if something such as a satellite orbits a planet, a moon, or the sun, it goes round and round it.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] مدار
[برق و الکترونیک] مدار گردش ؛ گردش 1. مسیری که جسمی در گردش به دور جسم دیگر مشخص می کند، مانند مسیر ماهواره های ساخت بشر به دور زمین . 2. گشتن به دور جسم دیگر . - مدار گردش
[زمین شناسی] مدار در امواج، مسیر طی شده توسط ذرات آب موجود در یک موج که در امواج آبهای عمیق تقریباً دایره ای و در امواج آبهای کم عمق، تقریباً بیضوی شکل است. عموماً مدارهای مزبور در جهت حرکت موج، بازشدگی اندکی داشته و باعث ایجاد wave drift می شوند. در دیرینه شناسی:(الف) حفره ای دایره ای در بخش پیشین کاسه یا پوسته یک سخت پوست و کاپود که شاخک چشم موجود را دربر گرفته است (ب) در مهره داران، این عنوان برای حفره ای که در فاصله میان جمجمه و گونه ها ایجاد شده و چشم در آن قرار گرفته به کار می رود.
[ریاضیات] دایره وار، حرکت کردن، بدور مداری گشتن، قلمرو، مدار، مسیر
[آمار] مدار

مترادف و متضاد

دور (اسم)
cycle, circle, revolution, race, wheel, orbit, circuit, meander

قلمرو (اسم)
region, dominion, circle, sphere, domain, scope, zone, bourn, territory, bourne, orbit, regality, milieu

مدار (اسم)
seat, circle, hinge, pivot, parallel, center, orbit, tropic

مسیر (اسم)
distance, direction, way, road, path, route, course, line, track, waterway, orbit, itinerary, traverse, riverbed, tideway

حدقه (اسم)
pupil, socket, orbit

مسیر دوران (اسم)
orbit

حدود فعالیت (اسم)
sphere, orbit

به دور مداری گشتن (فعل)
orbit

دایره وار حرکت کردن (فعل)
orbit, troll

دور زدن (فعل)
twinge, round, circle, skirt, environ, orbit, revolve, recur, compass, perambulate, wamble, send round

circuit, revolution


Synonyms: apogee, circle, circumgyration, course, curve, cycle, ellipse, lap, locus, path, pattern, perigee, rotation, round, track, trajectory


influence, domain


Synonyms: ambit, area, arena, boundary, bounds, career, circle, circumference, compass, course, department, dominion, extension, extent, field, jurisdiction, limit, pilgrimage, precinct, province, purview, radius, range, reach, realm, scope, sphere, sweep


جملات نمونه

1. planetary orbit
مدار سیارات

2. the orbit of the earth around the sun
مدار زمین به دور خورشید

3. to orbit a satellite
ماهواره را در مدار قرار دادن

4. to put into orbit
در مدار قرار دادن

5. some planets have an eccentric orbit
مدار برخی از سیاره ها کاملا مدور نیست.

6. to rocket a satellite into orbit
ماهواره ای را با موشک به مدار فرستادن

7. many other countries came within the roman orbit
کشورهای فراوان دیگری در حوزه ی نفوذ روم قرار گرفتند.

8. The orbit of this comet intersects the orbit of the Earth.
[ترجمه سامیار] مدار این ستاره ی دنباله دار روی مدار زمین حرکت می کند
[ترجمه ادریس] مدار این ستاره دنباله دار روی مدار زمین رد می شود
[ترجمه ترگمان]مدار این ستاره دنباله دار، مدار زمین را قطع می کند
[ترجمه گوگل]مدار این ستاره دنباله دار از مدار زمین عبور می کند

9. The satellite is now in a stable orbit.
[ترجمه ترگمان]این ماهواره اکنون در مدار ثابت قرار دارد
[ترجمه گوگل]این ماهواره در مدار ثابت است

10. The space rocket was launched and went into orbit.
[ترجمه ترگمان]راکت فضایی پرتاب شد و به مدار رفت
[ترجمه گوگل]موشک فضایی راه اندازی شد و به مدار حرکت کرد

11. Prices have gone into orbit this year.
[ترجمه ترگمان]قیمت ها در سال جاری به مدار رفته اند
[ترجمه گوگل]قیمت ها در این سال رفته اند

12. The orbit of a space satellite decayed.
[ترجمه ترگمان]مدار ماهواره فضایی رو به ویرانی است
[ترجمه گوگل]مدار ماهواره ای فضا خالی است

13. Perturbations in the orbit of the planet Uranus led to the discovery of Neptune in 184
[ترجمه ترگمان]اورانوس در مدار سیاره اورانوس در سال ۱۸۴ به کشف نپتون منجر شد
[ترجمه گوگل]اختلالات در مدار سیاره اورانوس منجر به کشف نپتون در سال 184 شد

14. They successfully lofted a spaceship into orbit.
[ترجمه ترگمان]آن ها با موفقیت یک سفینه فضایی را به فضا پرتاب کردند
[ترجمه گوگل]آنها با موفقیت یک سفینه فضایی را به مدار تبدیل کردند

15. The orientation of the planet's orbit is changing continuously.
[ترجمه ترگمان]جهت گیری مدار سیاره به طور مداوم در حال تغییر است
[ترجمه گوگل]جهت گیری مدار سیاره به طور مداوم در حال تغییر است

16. Mercury's orbit is fairly eccentric.
[ترجمه ترگمان]مدار عطارد نسبتا عجیب و غریب است
[ترجمه گوگل]مدار جیوه نسبتا غیر عادی است

17. Our team has gone into orbit.
[ترجمه ترگمان]تیم ما به مدار رفته است
[ترجمه گوگل]تیم ما به مدار رسیده است

18. Marketing does not come within the orbit of his department.
[ترجمه ترگمان]بازاریابی در مدار بخش او قرار ندارد
[ترجمه گوگل]بازاریابی در مدار نهاد خود قرار نمی گیرد

the orbit of the earth around the sun

مدار زمین به دور خورشید


to put into orbit

در مدار قرار دادن


The moon orbits the earth.

ماه در مدار زمین حرکت می‌کند.


to orbit a satellite

ماهواره را در مدار قرار دادن


Many other countries came within the Roman orbit.

کشورهای فراوان دیگری در حوزه‌ی نفوذ روم قرار گرفتند.


پیشنهاد کاربران

مدار
the planets go around the sun in different orbits
سیاره ها در مدار های مختلف دور خورشید می چرخند 🎡


چرخیدن


حیطه

حلقه

مدارپیمایی کردن ، مدارگردی کردن ، مدارنَوَردی کردن

When planets moves in a circle hole the sun :زمانی که سیاره ها در مدار دایره ای به دور خورشید میچرخند

دور چیزی چرخیدن

اوضاع رو کنترل کردن

پیراگَردیدن = پیرامونِ چیزی گشتن.
نیاکان ما می پنداشتند که تمام اجرامِ آسمانی، زمین را می پیراگردیدند.

orbit ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: چرخ زنی ۲
تعریف: پرواز دایره ای هواگرد حول نقطه یا مکانی خاص بر فراز زمین


کلمات دیگر: