کلمه جو
صفحه اصلی

partially


معنی : طرفدارانه
معانی دیگر : تا یک اندازه، اندکی، جز، در یک قسمت، فی الجمله، طرفدرانه

انگلیسی به فارسی

تا یک اندازه،اندکی،جز،در یک قسمت،فی الجمله،طرفدرانه


تا اندازه ای، طرفدارانه


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: partly; not completely.

- A partially eaten piece of toast remained on the plate.
[ترجمه ترگمان] تکه ای نان برشته روی بشقاب مانده بود
[ترجمه گوگل] یک تکه غذا بخور خورده بخورید

• in an incomplete manner, partly; in a biased manner, prejudicially
partially means to some extent, but not completely.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بگونه پاره ای، جزئی، جزئا

مترادف و متضاد

طرفدارانه (قید)
partially, tendentiously

incompletely


Synonyms: by degrees, by installments, fractionally, halfway, in part, in some measure, little by little, moderately, not wholly, partly, piece by piece, piecemeal, somewhat, to a certain degree, to a certain extent


Antonyms: completely, totally, wholly


جملات نمونه

1. Her partially clothed body was found in woods nearby.
[ترجمه ----] بدن نیمه پوشیده او ( از لباس ) در نزدیکی جنگل یافت شد.
[ترجمه ترگمان]بدن نیمه شبه او در جنگل در نزدیکی پیدا شده بود
[ترجمه گوگل]بدن او لباس پوششی در نزدیکی جنگل یافت شد

2. He was partially paralysed by the fall.
[ترجمه ترگمان]سقوط او تا حدی فلج شده بود
[ترجمه گوگل]او تا حدی تحت تأثیر سقوط قرار گرفته بود

3. The operation was only partially successful.
[ترجمه ترگمان]این عملیات تنها تا اندازه ای موفقیت آمیز بود
[ترجمه گوگل]این عملیات تنها تا حدی موفقیت آمیز بود

4. He's been totally/partially deaf since birth.
[ترجمه ترگمان]او از بدو تولد تا حدودی ناشنوا بوده است
[ترجمه گوگل]او از زمان تولد کاملا یا تا حدی ناشنوا بوده است

5. Remember that you are partially responsible for their unhappiness.
[ترجمه ترگمان]به خاطر داشته باش که تو تا اندازه ای مسئول بدبختی آن ها هستی
[ترجمه گوگل]به خاطر داشته باشید که شما بخشی از مسئولیت نارضایتی آنهاست

6. The museum has special facilities for blind and partially sighted visitors.
[ترجمه ترگمان]این موزه امکانات ویژه ای برای بازدیدکنندگان نابینا و جزئی دارد
[ترجمه گوگل]این موزه دارای امکانات ویژه ای برای بازدیدکنندگان نابینا و نزدیک است

7. You are partially correct.
[ترجمه ترگمان]تو تا اندازه ای درست میگی
[ترجمه گوگل]شما تا حدی درست است

8. The house was partially hidden behind some trees.
[ترجمه ترگمان]خانه تا اندازه ای پشت درختان پنهان بود
[ترجمه گوگل]خانه بعضی از درختان پشت درهای بسته بود

9. Unemployment insurance means that you are partially protected if you lose your job.
[ترجمه ترگمان]بیمه بیکاری به این معنی است که اگر کارتان را از دست بدهید، تا حدی حفاظت می شوید
[ترجمه گوگل]بیمه بیکاری به این معنی است که اگر شما شغل خود را از دست بدهی، به طور جزئی محافظت می شود

10. The meat was only partially cooked.
[ترجمه ترگمان]گوشت را فقط اندکی پخته بودند
[ترجمه گوگل]گوشت فقط پخته شده بود

11. Our fears of conflict were partially vindicated by today's events.
[ترجمه ترگمان]نگرانی های ما از درگیری تا حدی توسط رویداده ای امروز توجیه شده است
[ترجمه گوگل]ترس ما از درگیریها تا حدی توسط رویدادهای امروز مورد تأیید قرار گرفته است

12. Reading aids have been provided for partially sighted pupils.
[ترجمه ترگمان]بیماری خواندن برای دانش آموزان partially فراهم شده است
[ترجمه گوگل]کمکهای خواندن برای دانش آموزانی که دارای ذهنیت اندکی هستند فراهم شده است

13. a society for the blind and partially sighted .
[ترجمه ترگمان]جامعه ای برای نابینا و partially
[ترجمه گوگل]یک جامعه برای نابینا و ناخودآگاه

14. The driver is partially to blame for the accident.
[ترجمه ترگمان]راننده تا حدی مقصر این حادثه است
[ترجمه گوگل]راننده تا حدی به خاطر حادثه مقصر است

15. The campaign was at best only partially successful.
[ترجمه ترگمان]کمپین تنها تا اندازه ای موفقیت آمیز بود
[ترجمه گوگل]کمپین در بهترین حالت تنها تا حدی موفقیت آمیز بود

پیشنهاد کاربران

تا اندازه ای

جانبدارانه

کمتر، بسیار کمتر

پاره ای ، اندکی ، بخشی

بخشی

تا حدودی

به طور جزئی

به طور نسبی

تاحدی

به طور ناقص

تا حدودی
نه از همه جهات

به طور مقطعی

تا یه اندازه ای، تا یه مقداری ( و نه به طور کامل )
مثال: من جواب سوال رو تا یه اندازه ای برات نوشتم.

نصفه نیمه.

partially ( adv ) = به طور نسبی، تا اندازه ای، نسبتاً، تا حدودی، تا حدی، تقریباً ، اندکی
معانی دیگر >>>> قسمتی، بخشی ، به صورت جزئی

Definition = نه کاملاً

مترادف با کلمه : somewhat

A society for the blind and partially sighted = انجمن برای نابینایان و تقریباً کم بینایان

examples:
1 - The clerk was only partially responsible for the error
مسئول فروش فقط تا اندازه ای مسئول آن خطا بود
2 - The road was partially blocked by a fallen lamppost
قسمتی از جاده توسط تیر چراغ برق افتاده مسدود شده بود
3 - Her face was partially concealed by the shadows
صورتش تقریباً توسط سایه ها پنهان شده بود
4 - The meat was only partially cooked.
گوشت فقط به صورت جزئی پخته شد.
5 - The scheme is partially funded by government grants.
این طرح تقریباً از محل کمکهای دولتی تأمین می شود.

نسبتاً


کلمات دیگر: