کلمه جو
صفحه اصلی

paralysis


معنی : وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی
معانی دیگر : پراکافت، لوک، خوابیدگی، لمسی

انگلیسی به فارسی

فلج، رعشه، سکته ناقص، از کار افتادگی، وقفه،بیحالی، رخوت، عجز


فلج، رخوت، وقفه، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: paralyses
(1) تعریف: partial or complete loss of sensation or the ability to move in a body part, caused by injury or disease of the nervous system.

(2) تعریف: partial or complete stoppage of activity or functioning.

- a paralysis of the nation's railroads
[ترجمه ترگمان] به خاطر فلج شدن راه آهن ملت،
[ترجمه گوگل] فلج راه آهن کشور است

• palsy, condition in which one or more parts of the body become immobile (due to nerve or brain damage, etc.)
paralysis is loss of feeling in your body and inability to move.

مترادف و متضاد

وقفه (اسم)
suspension, abeyance, break, pause, interval, hiatus, standstill, cease, paralysis, stick, gap, station, timeout, caesura, chasm, jib, deadlock, desuetude

رخوت (اسم)
indolence, acedia, lethargy, paralysis, lassitude, laxation

از کار افتادگی (اسم)
paralysis, breakdown, disablement

عجز (اسم)
weakness, paralysis, impotence, impotency, entreaty, cry, impuissance, inability, disability, disablement, incapacity, insufficiency, incapability, imploration, insufficience

بی حالی (اسم)
lethargy, paralysis, inaction, phlegm, narcosis

فلج (اسم)
paralysis, palsy, paralytic

رعشه (اسم)
paralysis, tremble, tremor, tremour, trepidation

سکته ناقص (اسم)
paralysis

خواب رفتگی (اسم)
paralysis, sleep

جملات نمونه

1. partial paralysis
فلج ناقص

2. the paralysis of the left side of the body
فلج طرف چپ بدن

3. downtown offices add to the paralysis of the traffic
ادارات مرکز شهر فلج ایاب و ذهاب را تشدید می کنند.

4. government interference threatens commerce with complete paralysis
دخالت دولت تجارت را به فلج کامل تهدید می کند.

5. Poison from the weaver fish causes paralysis, swelling, and nausea.
[ترجمه ترگمان]مسمومیت ناشی از ماهی فروشان موجب فلج شدن، تورم و حالت تهوع می شود
[ترجمه گوگل]سم از ماهی بافندگی باعث فلج، تورم و تهوع می شود

6. An attack of paralysis seized him.
[ترجمه ترگمان]حمله ای از فلجی بر او چیره شد
[ترجمه گوگل]حمله فلج او را گرفت

7. The disease mostly affects people over 50, causing paralysis and uncontrollable tremors.
[ترجمه ترگمان]این بیماری عمدتا بر روی افراد بالای ۵۰ سال تاثیر می گذارد و باعث ایجاد رعشه و لرزش غیرقابل کنترل می شود
[ترجمه گوگل]این بیماری بیشتر افراد بالای 50 سال را ایجاد می کند و موجب فلج و لرزش های غیر قابل کنترل می شود

8. The snake's venom induces instant paralysis.
[ترجمه ترگمان]زهر نیش مار در همان لحظه فلج شد
[ترجمه گوگل]زهر مار ناشی از فلج فوری است

9. The paralysis affects his right leg and he can only walk with difficulty.
[ترجمه ترگمان]این فلج پای راست او را تحت تاثیر قرار می دهد و او تنها می تواند با مشکل راه برود
[ترجمه گوگل]فلج بر پای راست او تاثیر می گذارد و او تنها می تواند با مشکل روبرو شود

10. Some nervous disorders can produce paralysis.
[ترجمه ترگمان]برخی اختلالات عصبی می تواند فلج را ایجاد کند
[ترجمه گوگل]برخی از اختلالات عصبی می توانند موجب فلج شوند

11. The strike caused total paralysis in the city.
[ترجمه ترگمان]این اعتصاب موجب فلج شدن کل شهر شد
[ترجمه گوگل]اعتصاب موجب فلج کل شهر شد

12. The Communist Party's paralysis is one factor, but the prime responsibility lies with Labour's manic political caution.
[ترجمه ترگمان]فلج حزب کمونیست یکی از عوامل است، اما مسئولیت اصلی با احتیاط سیاسی حزب کارگر در میان است
[ترجمه گوگل]فلج حزب کمونیست یکی از عواملی است، اما مسئولیت اصلی این است که با احتیاط احتیاط سیاسی مینشینیم

13. To prevent certain paralysis they needed to perform a series of operations to graft a spinal vertebra.
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از فلج خاصی که لازم است یک رشته عملیاتی را انجام دهند تا ستون فقرات ستون فقرات را تحت فشار قرار دهند
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از فلج خاص، آنها نیاز به انجام یک سری از عملیات برای پیوند مهره های ستون فقرات داشتند

14. In one, his incision caused paralysis of the right limbs; in the other he caused deafness.
[ترجمه ترگمان]در یک لحظه، شکاف او باعث فلج و فلج شدن پای راستش شد
[ترجمه گوگل]در یک برش او موجب فلج سمت راست شد؛ در دیگر او باعث ناشنوایی شد

15. Geographical paralysis becomes a bitter metaphor for their entire existence.
[ترجمه ترگمان]فلج جغرافیایی به یک استعاره تلخی برای تمام وجود آن ها تبدیل می شود
[ترجمه گوگل]فلج جغرافیایی یک استعاره تلخ برای کل وجود خود می شود

the paralysis of the left side of the body

فلج طرف چپ بدن


Downtown offices add to the paralysis of the traffic.

ادارات مرکز شهر فلج ایاب و ذهاب را تشدید می‌کنند.


Government interference threatens commerce with complete paralysis.

دخالت دولت تجارت را به فلج کامل تهدید می‌کند.


پیشنهاد کاربران

فلجی

فلج

ناتوانی ( در انجام کار )

سکته ناقص، ناتوانی

سستی

فلج - سکته ناقص

partial or comlete loss one's ability to move or feel

رخوت
سستی
ناتوانی از حرکت

paralysis ( علوم پایۀ پزشکی )
واژه مصوب: فلج 1
تعریف: 1. توقف کامل یا جزئی عملکرد حرکتی بخشی از بدن که معمولاً ناشی از آسیب دیدگی ( lesion ) ماهیچه یا عصب مربوط به آن بخش است 2. توسعاً، خلل در عملکرد حسی |||متـ . فلجی


کلمات دیگر: