کلمه جو
صفحه اصلی

obtrusive


معنی : مزاحم، فضول
معانی دیگر : تحمیل گر، سر بار، سر خر، خود نما، خود نمایانه، جلف

انگلیسی به فارسی

ترسناک، مزاحم، فضول


( obtruder ) مزاحم، فضول


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: obtrusively (adv.), obstrusiveness (n.)
(1) تعریف: attracting unwanted notice.
مترادف: conspicuous, distinct, flagrant, glaring, prominent, pronounced
متضاد: inconspicuous, unobtrusive
مشابه: blatant, flaming, marked, noticeable, obvious, patent, unmistakable

- He thought the long scar was obtrusive and attempted to hide it.
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که این زخم طولانی مزاحم است و سعی کرد آن را مخفی نگه دارد
[ترجمه گوگل] او فکر کرد که زخم طولانی ترسناک بود و تلاش کرد آن را پنهان کند
- She decided it would be too obtrusive to sit in the front row at her child's rehearsal.
[ترجمه ترگمان] او به این نتیجه رسید که در ردیف جلو، در ردیف جلو، در ردیف جلو نشسته بود
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت که در ردیف اول در تمرین فرزندش قرار بگیرد

(2) تعریف: aggressive and self-assertive, or inclined to be so.
مترادف: aggressive, assertive, brash, forward, presumptuous, pushy, self-assertive
متضاد: low-key, shy
مشابه: blatant, bold, familiar, insolent

- He didn't want to appear obtrusive, so he kept quiet or responded diplomatically.
[ترجمه ترگمان] او نمی خواست مزاحم کسی بشود، بنابراین ساکت ماند یا خیلی دیپلماتیک جوابش را داد
[ترجمه گوگل] او نمی خواست به نظر برسد، بنابراین او آرام شد و یا به صورت دیپلماتیک پاسخ داد

(3) تعریف: sticking or pushing out; protruding.
مترادف: bulging, jutting, projecting, prominent, protruding, protrusive, protuberant

- An obtrusive tooth spoiled his smile.
[ترجمه ترگمان] یک دندان مزاحم لبخند او را خراب کرد
[ترجمه گوگل] یک دندان ترسناک لبخندی زد

• obtruding; invasive, intrusive; annoyingly protrusive
something that is obtrusive is noticeable in an unpleasant way.

مترادف و متضاد

pushy, obvious


Synonyms: bulging, busy, forward, impertinent, importunate, interfering, intrusive, jutting, meddlesome, meddling, nosy, noticeable, officious, presumptuous, projecting, prominent, protruding, protuberant, prying, sticking out


Antonyms: modest, shy, unobtrusive


مزاحم (صفت)
troublesome, annoying, pesky, obtrusive, bothersome, molesting, tiresome, troublous, importunate, hindering, worrisome

فضول (صفت)
obtrusive, curious, intrusive, officious

جملات نمونه

obtrusive behavior

رفتار تحمیل‌آمیز


Without that red feather, your hat will be less obtrusive.

بدون آن پر قرمز، کلاه تو کمتر توی چشم می‌زند.


1. obtrusive behavior
رفتار تحمیل آمیز

2. without that red feather, your hat will be less obtrusive
بدون آن پر قرمز،کلاه تو کمتر توی چشم می زند.

3. The logo was still visible but less obtrusive this time in beige.
[ترجمه ترگمان]آرم هنوز قابل رویت بود، اما این بار در بژ کم تر مزاحم بود
[ترجمه گوگل]این لوگو هنوز هم قابل مشاهده است، اما این بار در بجج کمتر تحریک آمیز است

4. These heaters are less obtrusive and are easy to store away in the summer.
[ترجمه ترگمان]این گرم کن ها کم تر مزاحم هستند و در تابستان ذخیره می شوند
[ترجمه گوگل]این بخاری ها کمتر مزاحم هستند و در تابستان راحت هستند

5. The sofa would be less obtrusive in a paler colour.
[ترجمه ترگمان]این نیمکت کم تر مزاحم و مزاحم بود
[ترجمه گوگل]مبل در کمتر از یک تلخ رنگی خواهد بود

6. The factory is an obtrusive eyesore.
[ترجمه ترگمان]این کارخانه بسیار مزاحم و مزاحم است
[ترجمه گوگل]کارخانه یک چشم برهم زدن است

7. The waiters were friendly and not obtrusive.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت ها دوست صمیمی بودند و مزاحم او نبودند
[ترجمه گوگل]پیشخدمت ها دوستانه بودند و نه مزاحم

8. Statements about beliefs play a far less obtrusive role in these games.
[ترجمه ترگمان]اظهاراتی در مورد باورها، نقش بسیار مزاحم را در این بازی ها ایفا می کنند
[ترجمه گوگل]بیانیه های مربوط به اعتقادات نقش بسیار مهیج در این بازی ها بازی می کنند

9. The moving human body is large, obtrusive and highly visible.
[ترجمه ترگمان]بدن انسان متحرک، بزرگ، مزاحم و بسیار قابل مشاهده است
[ترجمه گوگل]بدن انسان در حال حرکت بزرگ است، ترسناک و بسیار قابل مشاهده است

10. Its tone is obtrusive and difficult to subdue.
[ترجمه ترگمان]مقهور کردنش خیلی مزاحم و دشوار است
[ترجمه گوگل]لحن تند و تلخ و دشوار است

11. Their obtrusive stir repels discriminating people.
[ترجمه ترگمان]stir مزاحم ما، مردم رو دفع می کنه
[ترجمه گوگل]محرمانه تند و تیز خود را از مردم تبعیض آمیز باز می دارد

12. Our waitress was friendly, but never obtrusive.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت ما دوستانه بود اما مزاحم ما نمی شد
[ترجمه گوگل]پیشخدمه ما دوستانه بود، اما هرگز ناخوشایند نبود

13. The obtrusive tone of the tuba makes it extremely useful in bringing important bass passages into prominence.
[ترجمه ترگمان]لحن مزاحم of در آوردن قسمت های باس مهم به شهرت بسیار مفید است
[ترجمه گوگل]لحن تند و تیز از توب باعث می شود تا در آوردن گذرگاه های باس مهم به اهمیت توجه شود

14. The smell was certainly less obtrusive than it must have been earlier.
[ترجمه ترگمان]این بویی که به مشام می رسید، کم تر از آن چیزی بود که فکر می کردم
[ترجمه گوگل]بوی مطمئنا کمتر تکان دهنده بود از آن است که باید قبل از آن بود

پیشنهاد کاربران

مزاحم

به صورت زننده گفتن

مداخله

نامطلوب، پیش پا افتاده


کلمات دیگر: