کلمه جو
صفحه اصلی

occasionally


معنی : گاه و بیگاه، گهگاه، بعضی از اوقات
معانی دیگر : گاه گدار، هر چند وقت، چند وقت یک بار، گاهی اوقات، هرازگاهی

انگلیسی به فارسی

گهگاه، گاه و بیگاه، بعضی از اوقات


گاه و بیگاه، گهگاه، بعضی از اوقات


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: at times; now and then; infrequently.
مترادف: infrequently, now and again, now and then, sometimes, sporadically
متضاد: constantly, nonstop
مشابه: seldom

• sometimes, now and then, every so often, from time to time

مترادف و متضاد

گاه و بیگاه (قید)
between times, occasionally, sporadically

گهگاه (قید)
occasionally

بعضی از اوقات (قید)
occasionally

every now and then


Synonyms: at intervals, at random, at times, every so often, from time to time, hardly, infrequently, irregularly, now and again, once in a blue moon, once in a while, once or twice, on occasion, periodically, seldom, sometimes, sporadically, uncommonly


Antonyms: always, constantly, frequently, regularly, steadily, usually


جملات نمونه

1. i visit him occasionally
گهگاه او را ملاقات می کنم.

2. even a blind pig occasionally picks up an acorn
حتی اشخاص بی عرضه هم گاهی موفق می شوند

3. hessam still wets his bed occasionally
حسام هنوز گاهگاهی رختخواب خود را خیس می کند.

4. We go for walks in the fields occasionally.
[ترجمه mostafa] ما به طور مداوم برای پیاده روی در مزارع می رویم
[ترجمه ترگمان]گاهی به دنبال راه رفتن در مزارع می گردیم
[ترجمه گوگل]ما به طور مداوم برای پیاده روی در این زمینه ها می رویم

5. Men were standing around, swilling beer and occasionally leering at passing females.
[ترجمه کیارش رضایی عباسی] مردانی که در آن اطراف پرسه می زدند, درحال سرکشیدن آبجو بودند وهرزگاهی با نگاهشان زنان عبوری را با ولع ورانداز می کردند.
[ترجمه ترگمان]مردان اطراف، آبجو خور خور و گاهی به زن ها نگاه می کردند
[ترجمه گوگل]مردان در اطراف ایستاده بودند، آبجو فرو می ریختند و گاهی اوقات در حال عبور از زنان هستند

6. Diligent students occasionally fail this subject.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان Diligent گاهی از این موضوع سر باز می زنند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان محترم گاهی اوقات این موضوع را شکست می دهند

7. Occasionally Alice would look up from her books.
[ترجمه ترگمان]گاهی آلیس از کتاب ها بالا را نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات آلیس از کتابهای او نگاه می کند

8. In her autobiography she occasionally refers to her unhappy schooldays.
[ترجمه ترگمان]در زندگینامه او گاهی اوقات به مدرسه schooldays unhappy اشاره می کند
[ترجمه گوگل]او در زندگینامه خود گاهی اوقات به شاگردانش ناراضی است

9. Farmers occasionally plough up old Indian relics.
[ترجمه ترگمان]کشاورزان گاهی آثار باستانی هندی را شخم می زدند
[ترجمه گوگل]کشاورزان گاهی اوقات آکواریوم های قدیمی هندی را خرد می کنند

10. Most actors fluff their lines occasionally.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بازیگران گاهی خطوط خود را نرم می کنند
[ترجمه گوگل]اکثر بازیگران گاهی اوقات خطوط خود را خراشیده می کنند

11. Occasionally Farling threw in a question.
[ترجمه ترگمان]گاهی وقت ها هم سوا لاتی هم مطرح می شد
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات Farling یک سوال پرتاب کرد

12. It's all right to borrow money occasionally, but don't let it become a habit.
[ترجمه ترگمان]همیشه حق دارد پول قرض بگیرد، اما به این کار عادت نکن
[ترجمه گوگل]درست است که قرض گرفتن پول گاهی اوقات، اما اجازه دهید آن را تبدیل به عادت

13. The paper only occasionally carries editorials.
[ترجمه ترگمان]این مقاله فقط گاهی editorials را باخود حمل می کند
[ترجمه گوگل]مقاله تنها گاه به گاه سرمقاله ها را حمل می کند

14. Dad would occasionally break in with an amusing comment.
[ترجمه ترگمان]بابا گاهی با یک نظر سرگرم کننده وارد اتاق می شد
[ترجمه گوگل]پدر گاهی اوقات با یک نظر سرگرم کننده درگیر می شود

I visit him occasionally.

گهگاه او را ملاقات می‌کنم.


Employees may occasionally receive bonus payments

کارمندان گاهی اوقات ممکن است پاداش بگیرند


پیشنهاد کاربران

گاه و بیگاه، گهگاه


گاهی اوقات ، گاهی

بندرت

Now and again
from time to time

گه گاه

Some times

گاه و بیگاه، بعضی از اوقات

30 درصد مواقع



گاه و بیگاه
Every now and then

موردی ، گهگاه ، بسته به شرایط و موقعیت

بعضاً

هر از گاهی

بعضی مواقع
مثال :but occasionally something really positive comes out of bad situation.
ترجمه : اما بعضی مواقع چیزی مثبت از یک موقعیت بد بیرون می آید

Occasionally=sometimes

From time to time
گه گاه، گاه و بی گاه، بعضی اوقات


کلمات دیگر: