صفت ( adjective )
• (1) تعریف: allowing entry or access; not shut, enclosed, or fastened.
• مترادف: accessible
• متضاد: closed
• مشابه: agape, ajar, free, uncovered, unfastened, unlatched, unlocked, wide-open, yawning
- A cool breeze came through the open window.
[ترجمه ترگمان] نسیم خنکی از پنجره باز آمد
[ترجمه گوگل] نسیم خنک از طریق پنجره باز شد
• (2) تعریف: unobstructed or clear of trees, structures, or the like.
• مشابه: bare, clear, empty, passable, treeless, vacant
- The deer bounded across the open field.
[ترجمه ترگمان] گوزن از دشت باز پرید
[ترجمه گوگل] گوزن در سراسر میدان آزاد محدود شده است
• (3) تعریف: that may be attended or taken part in by all; public.
• مترادف: free, public
• متضاد: closed, private, secret
• مشابه: general
- There will be an open meeting concerning the building project so that citizens may express their views.
[ترجمه ترگمان] یک جلسه علنی در مورد پروژه ساخت وساز وجود خواهد داشت تا شهروندان بتوانند دیدگاه های خود را بیان کنند
[ترجمه گوگل] یک جلسه باز برای پروژه ساختمان وجود دارد تا شهروندان بتوانند نظرات خود را بیان کنند
• (4) تعریف: available, as a job or position.
• مترادف: available, unfilled, vacant
• متضاد: filled
• مشابه: up for grabs, void
- The elementary school has two positions open for new teachers.
[ترجمه ترگمان] این مدرسه ابتدایی دو جایگاه برای معلمان جدید دارد
[ترجمه گوگل] مدرسه ابتدایی دارای دو موقعیت برای معلمان جدید است
• (5) تعریف: behaving without secrecy; frank; candid; forthcoming.
• مترادف: candid, direct, forthcoming, frank, outspoken
• متضاد: clandestine, furtive, hidden, mysterious, private, secretive, stealthy
• مشابه: aboveboard, artless, barefaced, downright, forthright, guileless, informative, ingenuous, plain, public, sincere, straightforward
- She is surprisingly open about her problems.
[ترجمه ترگمان] او به طرز عجیبی در مورد مشکلاتش صحبت می کند
[ترجمه گوگل] او شگفت آور در مورد مشکلات او باز است
• (6) تعریف: not yet decided on or concluded.
• مترادف: indeterminate, undecided, unresolved, unsettled
• مشابه: debatable, moot
- That is still an open question and will require a good deal more discussion.
[ترجمه ترگمان] این هنوز یک سوال باز است و نیاز به بحث بیشتر دارد
[ترجمه گوگل] این هنوز یک سوال باز است و بحث مفیدی در این مورد به همراه خواهد داشت
• (7) تعریف: prepared to do business.
• متضاد: closed
- We're all excited that the new swimming pool is finally open.
[ترجمه ترگمان] همه ما هیجان زده هستیم که استخر شنای جدید بالاخره باز است
[ترجمه گوگل] همه ما هیجان زده هستیم که استخر جدید در نهایت باز است
- The store will stay open late during the week before Christmas.
[ترجمه ترگمان] فروشگاه در اواخر هفته قبل از کریسمس باز خواهد ماند
[ترجمه گوگل] فروشگاه در اواخر هفته قبل از کریسمس باز خواهد شد
- The bank is not open until nine o'clock.
[ترجمه ترگمان] بانک تا ساعت نه باز نیست
[ترجمه گوگل] بانک تا نه ساعت باز نمی شود
• (8) تعریف: receptive, as to ideas or perceptions.
• مترادف: receptive, susceptible
• متضاد: closed
• مشابه: accessible, agreeable, amenable, free, open-minded, tolerant
- I have some ideas in mind, but I'm open to suggestions too.
[ترجمه ترگمان] من در ذهن ایده هایی دارم، اما من نیز پذیرای پیشنهادها هستم
[ترجمه گوگل] من برخی از ایده ها را در ذهن دارم، اما من نیز به پیشنهادات باز می گردم
• (9) تعریف: spread out or extended, as a flower.
• مترادف: extended, outspread
• متضاد: closed
• مشابه: blooming, blossoming, spread, unfolded, wide
- She welcomed us with open arms.
[ترجمه ترگمان] او با آغوش باز از ما استقبال کرد
[ترجمه گوگل] او با آغوش باز بازماند
- The roses are all open today.
[ترجمه ترگمان] گل های رز امروز باز هستن
[ترجمه گوگل] رزها امروزه باز هستند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: opens, opening, opened
• (1) تعریف: to change from being shut or closed.
• متضاد: close, shut
• مشابه: clear, force, jimmy, part, pry, spread, unbolt, unclose, unfasten, unlatch, unlock, unseal
- I opened the door to let the dog in.
[ترجمه ترگمان] در را باز کردم تا سگ داخل شود
[ترجمه گوگل] درب را باز کردم تا سگ را بگذارم
• (2) تعریف: to remove obstacles or blockages from, so as to allow passage.
• مترادف: clear, unblock, unstop
• متضاد: bar, close
• مشابه: blaze, burst, flush, smooth
- They removed the fallen trees to open the path.
[ترجمه ترگمان] آن ها درختان افتاده را بیرون کشیدند تا راه را باز کنند
[ترجمه گوگل] آنها مسیرهای باز کردن درختان افتاده را برداشته اند
- This medication is supposed to open your nasal passages.
[ترجمه ترگمان] این دارو باید مجاری بینی شما را باز کند
[ترجمه گوگل] این دارو قرار است مجاری بینی شما را باز کند
• (3) تعریف: to expose to view; reveal.
• مترادف: expose, reveal, uncover
• متضاد: conceal, cover, veil
• مشابه: bare, burst, disclose, exhibit, present, unclose, unveil, unwrap
- She opened her presents with a great deal of anticipation.
[ترجمه ترگمان] هدیه های خود را با یک عالمه پیش بینی باز کرد
[ترجمه گوگل] او هدیه های خود را با پیش بینی های زیادی باز کرد
- He opened his heart to her.
[ترجمه ترگمان] قلب خود را به سوی او گشود
[ترجمه گوگل] او قلبش را به او باز کرد
• (4) تعریف: to begin or set in process.
• مترادف: begin, commence, start
• متضاد: close, conclude
• مشابه: embark upon, initiate, introduce, kick off, launch, preface, usher in
- She opened the conference with a short speech.
[ترجمه ترگمان] او سخنرانی کوتاهی را با سخنرانی کوتاه آغاز کرد
[ترجمه گوگل] او کنفرانس را با یک سخنرانی کوتاه باز کرد
• (5) تعریف: to make ready to do business.
• متضاد: close, shut
- They plan to open two new stores next year.
[ترجمه ترگمان] آن ها قصد دارند سال آینده دو فروشگاه جدید افتتاح کنند
[ترجمه گوگل] آنها قصد دارند در سال آینده دو فروشگاه جدید باز کنند
• (6) تعریف: to spread out or extend, as wings.
• مترادف: expand, outspread, spread
• متضاد: close, shut
• مشابه: extend, stretch, unfold, unfurl
- The bird opened its wings and flew away.
[ترجمه */*-] پرنده بال هایش را باز کرد و پرواز کرد و رفت. . .
[ترجمه ترگمان] پرنده بال هایش را باز کرد و پرواز کرد
[ترجمه گوگل] پرنده بال خود را باز کرد و پرواز کرد
• (7) تعریف: to make an opening as in a wound or abscess.
• مترادف: lance
• متضاد: close
• مشابه: cut, incise
- The doctor opened the wound to remove the bits of broken glass.
[ترجمه ترگمان] دکتر زخم را باز کرد تا تکه های شیشه شکسته را بردارد
[ترجمه گوگل] دکتر زخم را برای برداشتن بیت های شیشه های شکسته باز کرد
• (8) تعریف: to make receptive (often fol. by up).
• متضاد: close
• مشابه: acquaint, disarm, edify, familiarize, introduce
- Making friends at college opened us up to new ideas.
[ترجمه ترگمان] پیدا کردن دوستان در کالج ما را به ایده های جدید باز کرد
[ترجمه گوگل] ایجاد دوستان در کالج ما را به ایده های جدید باز کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: open up
• (1) تعریف: to become open.
• متضاد: close, shut
• مشابه: burst, dilate, expand, gape, part, rupture, unclose, widen
- The door opened, and a young woman entered the room.
[ترجمه ترگمان] در باز شد و زن جوانی وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل] درب باز شد و یک زن جوان وارد اتاق شد
• (2) تعریف: to become accessible or available.
• مشابه: arise, clear, come up
- These tables will open shortly, and then we will be able to seat you.
[ترجمه ترگمان] این میزها به زودی باز می شوند و بعد ما می توانیم شما را کنترل کنیم
[ترجمه گوگل] این جداول به زودی باز خواهد شد، و پس از آن ما قادر خواهیم بود تا شما را بسوزانیم
• (3) تعریف: to start or be set in process.
• مترادف: begin, commence, start
• متضاد: close
• مشابه: dawn, originate
- His new play opens next week.
[ترجمه ترگمان] نمایشنامه جدید او هفته آینده افتتاح می شود
[ترجمه گوگل] بازی جدید او هفته آینده باز می شود
• (4) تعریف: to become spread out or extended (often fol. by out).
• مترادف: spread, unfold
• متضاد: close
• مشابه: bloom, blossom, expand, extend, flower, part, unfurl
- The umbrella opens by pushing this button.
[ترجمه ترگمان] چتر با فشار دادن این دکمه باز می شود
[ترجمه گوگل] چتر با فشار دادن این دکمه باز می شود
- The flowers are all opening now.
[ترجمه ترگمان] حالا همه گل ها دارن باز می شن
[ترجمه گوگل] گل ها همگی باز می شوند
• (5) تعریف: to become exposed to view (often fol. by up).
• مشابه: appear, clear, emerge, show, surface, unwrap
- This new evidence opens up many possibilities.
[ترجمه ترگمان] این مدرک جدید احتمالات زیادی را باز می کند
[ترجمه گوگل] این شواهد جدید بسیاری از امکانات را باز می کند
• (6) تعریف: to become receptive, as to ideas (often fol. by up).
• متضاد: close
• مشابه: expand, loosen up, unbend
- My dad has always been very traditional, but he's starting to open up to some new ways of thinking.
[ترجمه ترگمان] پدرم همیشه خیلی سنتی بوده است، اما شروع به باز کردن راه های جدیدی برای فکر کردن کرده است
[ترجمه گوگل] پدرم همیشه سنتی بوده است، اما او شروع به باز کردن برخی از روشهای جدید تفکر کرده است
• (7) تعریف: to become available for business.
• متضاد: close
- What time does the bank open?
[ترجمه ترگمان] بانک چه ساعتی باز است؟
[ترجمه گوگل] چه زمانی بانک باز می شود؟
اسم ( noun )
مشتقات: openly (adv.), opener (n.), openness (n.)
• (1) تعریف: any clear, extensive space, esp. the outdoors (often prec. by the).
• مترادف: open air, out-of-doors, outdoors, outside
• مشابه: clear
- I couldn't tolerate an office job; I need to be out in the open.
[ترجمه ترگمان] نمی توانستم یک شغل دفتری را تحمل کنم؛ باید در فضای باز باشم
[ترجمه گوگل] من نمی توانم کار دفتر را تحمل کنم من باید باز باشم
• (2) تعریف: the condition of lacking secrecy or concealment (usu. prec. by the).
• مشابه: daylight
- Bring the truth out into the open.
[ترجمه ترگمان] حقیقت رو از رو باز کن
[ترجمه گوگل] حقیقت را بیرون آورید
• (3) تعریف: a contest available to entry by all.
• متضاد: invitational
• مشابه: championship, competition, contest, meet
- He played well in the recent golf open.
[ترجمه ترگمان] او در بازی گلف اخیر خوب بازی می کرد
[ترجمه گوگل] او در گلف اخیر به خوبی بازی کرد