معنی : وابسته به فرصت یا موقعیت
معانی دیگر : گهگاه، گاه گدار، نه همیشه، گاه و بی گاه، چند وقت یک بار، گهگاهی، سببی، به ندرت، کم، وابسته به یا در مواقع بخصوص، به مناسبت خاص، خاص، مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه
وابسته به فرصت یا موقعیت، مربوط به بعضی از مواقعیا گاه و بیگاه
گاه به گاه، وابسته به فرصت یا موقعیت
irregular, sporadic
Synonyms: casual, desultory, especial, exceptional, exclusive, few, incidental, infrequent, intermittent, not habitual, odd, off and on, particular, random, rare, scarce, seldom,special, specific, uncommon, unfrequent, unusual
Antonyms: constant, frequent, regular, steady, usual
Their visits were occasional and brief.
ملاقاتهای آنها چندوقت یکبار و مختصر بود.
There were occasional rains too.
گاهوگداری باران هم میآمد.
He is an occasional smoker.
او گهگاهی سیگار میکشد.
He takes an occasional leave of absence.
او بهندرت از مرخصی بدون حقوق استفاده میکند.
occasional verse
شعر ویژهی مواقع بهخصوص
An occasional fisherman.
کسی که گاهگاهی ماهیگیری میکند.
An occasional table.
میزی که در مواقع بهخصوص به کار میرود.