کلمه جو
صفحه اصلی

occasional


معنی : وابسته به فرصت یا موقعیت
معانی دیگر : گهگاه، گاه گدار، نه همیشه، گاه و بی گاه، چند وقت یک بار، گهگاهی، سببی، به ندرت، کم، وابسته به یا در مواقع بخصوص، به مناسبت خاص، خاص، مربوط به بعضی از مواقع یا گاه و بیگاه

انگلیسی به فارسی

وابسته به فرصت یا موقعیت، مربوط به بعضی از مواقعیا گاه و بیگاه


گاه به گاه، وابسته به فرصت یا موقعیت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: occurring infrequently or irregularly.
مترادف: infrequent, sporadic
متضاد: chronic, continual, frequent, general, habitual, incessant, nonstop, persistent
مشابه: casual, erratic, fitful, intermittent, irregular, periodic, scattered

- She gives me occasional lessons.
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات به من درس می دهد
[ترجمه گوگل] او به من درس های گاه به گاه می دهد

(2) تعریف: related to or intended for a specific occasion.
مترادف: ceremonial, holiday, special
مشابه: commemorative, festive, sacred

- occasional music
[ترجمه ترگمان] گاه به گاه موسیقی،
[ترجمه گوگل] موسیقی گاه به گاه

(3) تعریف: serving or acting only infrequently or on occasion.
مترادف: casual
متضاد: customary, habitual
مشابه: incidental, infrequent, part-time, sporadic

- I'm an occasional gardener.
[ترجمه ترگمان] من گاهی باغبان هستم
[ترجمه گوگل] من یک باغبان گاه به گاه هستم

• occurring now and then, irregular, infrequent, incidental, on occasion
occasional means happening sometimes, but not regularly or often.

مترادف و متضاد

وابسته به فرصت یا موقعیت (صفت)
occasional

irregular, sporadic


Synonyms: casual, desultory, especial, exceptional, exclusive, few, incidental, infrequent, intermittent, not habitual, odd, off and on, particular, random, rare, scarce, seldom,special, specific, uncommon, unfrequent, unusual


Antonyms: constant, frequent, regular, steady, usual


جملات نمونه

1. occasional verse
شعر ویژه ی مواقع بخصوص

2. an occasional fisherman
کسی که گاهگاهی ماهیگیری می کند.

3. an occasional table
میزی که در مواقع بخصوص به کار می رود.

4. he received occasional sums of money
گاه و بیگاه مبالغی پول دریافت می کرد.

5. the patient's occasional lapses into unconsciousness
بیهوش شدن گاه و بی گاه بیمار،فرو رفتن گهگاه بیمار در بیهوشی

6. there were occasional rains too
گاه و گداری باران هم می آمد.

7. he is an occasional smoker
او گهگاهی سیگار می کشد.

8. he takes an occasional leave of absence
او به ندرت از مرخصی بدون حقوق استفاده می کند.

9. their visits were occasional and brief
ملاقات های آنها چند وقت یک بار و مختصر بود.

10. his english wasn't bad but he made occasional howlers
انگلیسی او بد نبود ولی گهگاه اشتباهات خنده آوری می کرد.

11. Despite occasional patches of purple prose, the book is mostly clear and incisive.
[ترجمه ترگمان]با وجود قسمت هایی از نثر ارغوانی رنگ، کتاب اغلب صریح و صریح است
[ترجمه گوگل]با وجود گناه های گاه به گاه پروسسور بنفش، این کتاب عمدتا روشن و تند است

12. He made occasional visits to London.
[ترجمه ترگمان]گاه به گاه به لندن می رفت
[ترجمه گوگل]او بارها به لندن سفر کرد

13. I play the occasional game of football.
[ترجمه ترگمان] گاهی اوقات بازی فوتبال بازی می کنم
[ترجمه گوگل]من بازی گاه به گاه فوتبال را بازی می کنم

14. There will be occasional showers in southeast England, some of them perhaps heavy.
[ترجمه ترگمان]گاه گاهی در جنوب شرقی انگلستان بارانی خواهد بارید که برخی از آن ها شاید سنگین باشند
[ترجمه گوگل]دوش بارندگی در جنوب شرقی انگلستان وجود دارد، بعضی از آنها شاید سنگین باشند

15. Thicker cloud with occasional rain or drizzle will spread into some western areas during the night.
[ترجمه ترگمان]ابری Thicker با بارش باران یا نم نم باران در برخی مناطق غربی در طول شب پخش خواهد شد
[ترجمه گوگل]ابرهای ضخیم تر از باران یا باران گاه به گاه در طول شب در بعضی مناطق غربی پخش می شوند

16. Occasional bursts of gunfire are a reminder that the rebels are still active.
[ترجمه ترگمان]انفجار اتفاقی گلوله یادآور این است که شورشیان هنوز فعال هستند
[ترجمه گوگل]انفجار های گاه به گاه یادآوری می کنند که شورشیان هنوز فعال هستند

Their visits were occasional and brief.

ملاقات‌های آن‌ها چندوقت یک‌بار و مختصر بود.


There were occasional rains too.

گاه‌وگداری باران هم می‌آمد.


He is an occasional smoker.

او گه‌گاهی سیگار می‌کشد.


He takes an occasional leave of absence.

او به‌ندرت از مرخصی بدون حقوق استفاده می‌کند.


occasional verse

شعر ویژه‌ی مواقع به‌خصوص


An occasional fisherman.

کسی که گاه‌گاهی ماهیگیری می‌کند.


An occasional table.

میزی که در مواقع به‌خصوص به کار می‌رود.


پیشنهاد کاربران

موردی

گهگاهی، به ندرت

فی البداهه

استثنا

مقطعی مانند
supporting occasional for line maintenance
پشتیبانی مقطعی خط تعمیر و نگهداری هواپیما

هر از گاهی

مناسبتی

گهگاهی , گاه گداری

– There were occasional rains too
– He made occasional visits to London
– I play the occasional game of football
– He has the occasional cigar after dinner


کلمات دیگر: