کلمه جو
صفحه اصلی

nobly


معنی : خوب
معانی دیگر : با شرافتمندی، بزرگ منشانه، با بزرگواری، از اشراف، نجیب زاده وار، شکوهمندانه، با جلال، با جلال a nobly constructed building بنایی که مجلل ساخته شده است

انگلیسی به فارسی

با شرافتمندی، بزرگ منشانه، با بزرگواری


از اشراف، نجیب زاده وار


شکوهمندانه، با جلال


شایسته، خوب


انگلیسی به انگلیسی

• in a noble manner; with gentility

مترادف و متضاد

خوب (قید)
well, fine, goodly, brawly, nobly

جملات نمونه

1. nobly born
نجیب زاده،اشرافی

2. a nobly constructed building
بنایی که مجلل ساخته شده است

3. a deed nobly done
عملی که با شرافتمندی انجام شده

4. he was nobly born
او از بزرگ زادگان بود.

5. Eric's sister had nobly volunteered to help with the gardening.
[ترجمه ترگمان]خواهر اریک برای کمک به باغبانی داوطلب شده بود
[ترجمه گوگل]خواهر اریک به منزله داوطلبانه برای کمک به باغبانی بود

6. They chose to die nobly rather than to betray their king.
[ترجمه ترگمان]به جای خیانت کردن به پادشاه، به جای اینکه به پادشاه خیانت کنند، مردند
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفتند به جای خیانت به پادشاه خود، شایسته تر بمیرند

7. Well and nobly did. . . his gallant troops hold their own. . . .
[ترجمه ترگمان]خب، شرافتمندانه و شرافتمندانه، سربازان شجاع او، خود را حفظ کردند،
[ترجمه گوگل]خوب و شریف سربازان شجاعانه خود را نگه دارند

8. But he appreciated her concern; he nodded nobly.
[ترجمه ترگمان]اما او به او اهمیت می داد، شرافتمندانه سر تکان می داد
[ترجمه گوگل]اما از دغدغه او قدردانی کرد؛ او با صدای بلند گفت:

9. She bore the disappointment nobly.
[ترجمه ترگمان]نا دین این سرخوردگی را شرافتمندانه تحمل کرد
[ترجمه گوگل]او ناخوشایندی را به شکلی خشنود کرد

10. She conducted herself nobly.
[ترجمه ترگمان]او خود را شرافتمندانه رهبری می کرد
[ترجمه گوگل]او خودش را شایسته انجام داد

11. Foreman sacrificed nobly for what he believed was right.
[ترجمه ترگمان]فورمن \"با کاری که فکر می کرد راست می گفت\" رو شرافتمندانه فدا کرد
[ترجمه گوگل]فورمن فداکارانه به خاطر آنچه که بر این باور بود درست بود

12. All were noble goals, nobly stated.
[ترجمه ترگمان]همه این ها هدف های عالی و شرافتمندانه بودند
[ترجمه گوگل]همه اهداف نجیب بودند، به خوبی می گفتند

13. Toward women he was nobly restrained and chivalrous.
[ترجمه ترگمان]در مورد زنانی که او را نجیب و جوانمرد بازی کرده بود
[ترجمه گوگل]در کنار زنان او با شکوه و تند و سرحال بود

14. The nobly born must nobly do.
[ترجمه ترگمان]نجیب بدنیا آمدن باید شرافتمندانه باشد
[ترجمه گوگل]شایدم متولد باید شایسته انجام دهد

a deed nobly done

عملی که با شرافتمندی انجام شده


He was nobly born.

او از بزرگ‌زادگان بود.


a nobly constructed building

بنایی که مجلل ساخته شده است



کلمات دیگر: