کلمه جو
صفحه اصلی

dimly


بطورتیره وتار

انگلیسی به انگلیسی

• vaguely, faintly

جملات نمونه

1. The room was dimly illuminated by the soft glow of his bedside lamp.
[ترجمه ترگمان]اتاق به طرزی مبهم نور ملایم چراغ تختش را روشن کرده بود
[ترجمه گوگل]اتاق به آرامی با نور نرم از لامپ اتاق خواب خود روشن شد

2. A nightlight glowed dimly in the corner of the children's bedroom.
[ترجمه ترگمان]نور چراغ خواب در گوشه اتاق خواب بچه ها روشن بود
[ترجمه گوگل]یک نور شب در گوشه اتاق خواب کودکان به آرامی درخشید

3. She dimly realized that she was trembling.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهمی متوجه شد که دارد می لرزد
[ترجمه گوگل]او کم عمق متوجه شد که او لرزید

4. I was dimly aware of the sound of a car in the distance.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم از صدای یک اتومبیل در دوردست آگاه بودم
[ترجمه گوگل]من از صدای یک ماشین در فاصله دور کمرنگ بودم

5. A figure was dimly visible in the evening gloom.
[ترجمه ترگمان]در تاریکی شب به طرزی مبهم قابل رویت بود
[ترجمه گوگل]شکل ظاهری در تاریکی شب ظاهر شد

6. I dimly remembered seeing the film before.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم فیلم را قبلا دیده بودم
[ترجمه گوگل]من به زودی فکر می کردم فیلم را ببینم

7. The shoreline could be dimly seen.
[ترجمه ترگمان]خط ساحلی به طور مبهمی دیده می شد
[ترجمه گوگل]خط ساحلی می تواند کم اهمیت باشد

8. He followed her into a dimly lit kitchen.
[ترجمه ترگمان]او را تا آشپزخانه کم نور دنبال کرد
[ترجمه گوگل]او او را به یک آشپزخانه کم نور تبدیل کرد

9. She was only dimly aware of the risk.
[ترجمه ترگمان]فقط به طور مبهم از این ریسک آگاه بود
[ترجمه گوگل]او فقط از خطر کم آگاه بود

10. I did remember, but only dimly.
[ترجمه ترگمان]یادم مانده بود، اما فقط به طور مبهم
[ترجمه گوگل]من به یاد داشته باشید، اما فقط کم عمق

11. He was only dimly aware that it was raining.
[ترجمه ترگمان]فقط به زحمت می دانست که باران می بارد
[ترجمه گوگل]او فقط کم کم آگاه بود که باران بود

12. The thought rose dimly in my mind.
[ترجمه ترگمان]این فکر به طور مبهم در ذهنم پیچید
[ترجمه گوگل]این اندیشه در ذهن من کم رنگ شد

13. Though the shoreline could be dimly seen, it was impossible to judge how far away it was.
[ترجمه ترگمان]هرچند خط ساحلی به طور مبهم دیده نمی شد، تشخیص اینکه چقدر از آن دور بود غیرممکن بود
[ترجمه گوگل]اگرچه خط ساحلی می تواند کم و بیش دیده شود، غیرممکن است قضاوت کند که چقدر دور است

14. She was dimly aware of voices shouting.
[ترجمه ترگمان]به طرزی مبهم از صداهایی که به گوش می رسید آگاه بود
[ترجمه گوگل]او از صداهای فریاد آگاه بود

15. A solitary light burned dimly in the hall.
[ترجمه ترگمان]نور کمی در راهرو روشن بود
[ترجمه گوگل]یک نور انفرادی در سالن کم رنگ شد

پیشنهاد کاربران

اتاق ، با تابش ملایم لامپ شب چراغ، ب طور تیره و تار روشن شده بود.

کم نور، تاریک

به طور مبهم

. E. g
a detour that directs you through narrow, dimly lit streets

1. Although on the main road the sun was shining brightly, under the trees the dooryards of the small houses were only dimly lit.
گرچه در جاده اصلی خورشید به شدت می درخشید ، اما در زیر درختان حیاط های منازل کوچک فقط کم نور بودند.
2. Very dimly he could hear men roaring at each other, the cacophony of their voices jarring discordantly against each other.
خیلی به طور گنگ می توانست صدای مردهایی را که به هم غر می زنند را بشنود ، صدای گوشخراش صداهای آنها با هم به طور نامزونی متناقض بود.
3. Investors would look very dimly on an acquisition as the synergies are not that significant.
سرمایه گذاران بسیار مبهم به یک خرید نگاه می کنند زیرا دستاورد چندان قابل توجهی نیست.
4. They emerged from the hatchway into a dimly lit place that hummed with the sound of strange machinery in operation.
آنها از روزنه کشتی به مکانی کم نور که با صدای ماشین آلات عجیب و غریب در حال کار صدا می کردند ، بیرون آمدند.
5. I can dimly remember lying in bed, awaiting an ambulance, and seeing yellow sulphur candles burning on the mantelpiece.
به طور مبهم می توانم به یاد بیاورم که در رختخواب دراز کشیده ام ، منتظر آمبولانس هستم و می دیدم که شمع های گوگرد زرد رنگی که بر روی قسمت طاقچه بالای بخاری سوخته است.
6. Often these gatherings are held in dimly lit rooms with portable bars and chafing dishes of chicken fingers, meatballs, cheese cubes, and dip.
غالباً این مجالس در اتاقهایی با نور کم با بارهای مشروب قابل حمل و ظروف سوفله خوری مرغ سوخاری ، کوفته ، مکعب های پنیر و غوطه ور برگزار می شود.
7. In all schools, hallways were dark and most classrooms were dimly lit in an effort to save energy and money.
در همه مدارس ، راهروها تاریک بود و بیشتر کلاسها به منظور صرفه جویی در مصرف انرژی و هزینه ، کم نور بودند.
8. Senator, are you even dimly aware that terrorism is NOT a victimless crime?
سناتور ، آیا شما حتی آگاه هستید که تروریسم یک جرم بی قربانی نیست؟
9. Who knows that he was not dimly aware of his own inferiority, and thus feared to venture?
چه کسی می داند که او کاملا از ضعف خود آگاه نبوده و از این رو از معامله ترس داشته است؟
10. A room gloomy with black walnut and fragrant with camphor was dimly visible.
اتاقی تیره با گردوی سیاه و معطر با حنا بتاریکی دیده می شد.

Dimly ( adv ) = کم نور، با نور کم، به طور گنگ، به طور مبهم، بتاریکی

dimly aware = آگاهی داشتن نسبت به یک موضوع خاص اشاره دارد.

معانی دیگر >>>>>>> به تیرگی



کلمات دیگر: