کلمه جو
صفحه اصلی

divorced


طلاق، جدایی، (مجازا) فسخ

انگلیسی به فارسی

طلاق‌گرفته


جدا شده، طلاق دادن


انگلیسی به انگلیسی

• formally separated from one's spouse, no longer married

جملات نمونه

1. he divorced himself from the postition taken by his colleagues
او از موضعی که همکارانش اتخاذ کرده بودند فاصله گرفت.

2. he divorced his wife
او زن خود را طلاق داد.

3. susan divorced her philandering husband
سوسن از شوهر زن بازش طلاق گرفت.

4. the divorced woman complained that she had not received any alimony
زن مطلقه شکایت کرد که خرجی دریافت نکرده است.

5. her man divorced her
شوهرش او را طلاق داد.

6. his parents are getting divorced and he is caught in between
والدینش دارند طلاق می گیرند و او آن وسط گیر کرده است.

7. They divorced with remarkably little rancour.
[ترجمه ترگمان]خیلی با کینه و کینه از هم طلاق گرفتن
[ترجمه گوگل]آنها با عصبانیت بسیار کمی طلاق گرفته بودند

8. There is no longer any stigma to being divorced.
[ترجمه ترگمان]دیگر ننگی برای طلاق وجود ندارد
[ترجمه گوگل]دیگر هیچ شرطی برای طلاق وجود ندارد

9. Most single parents are either divorced or separated.
[ترجمه ترگمان]اغلب والدین مجرد یا مطلقه یا جدا هستند
[ترجمه گوگل]بیشتر والدین تک تک طلاق گرفته یا جدا می شوند

10. After two years he divorced his wife for desertion.
[ترجمه ترگمان]پس از دو سال همسرش را برای ترک خدمت جدا کرد
[ترجمه گوگل]پس از گذشت دو سال، همسرش را برای فرار از خانه جدا کرد

11. My parents divorced when I was six, and I hardly knew my father.
[ترجمه F. F] وقتی شش سالم بود پدر و مادرم طلاق گرفتند و من پدرم را به سختی به یاد می اورم
[ترجمه ترگمان]وقتی شش سالم بود پدر و مادرم از هم جدا شدند و من به زحمت پدرم را می شناختم
[ترجمه گوگل]پدر و مادرم وقتی شش سال داشتم طلاق می دادند و من پدرم را به سختی می شناختم

12. The Church's canon law forbids remarriage of divorced persons.
[ترجمه ترگمان]قانون کلیسایی کلیسا ازدواج مجدد افراد مطلقه را ممنوع می کند
[ترجمه گوگل]قانون قاچاق کلیسا مجددا از طلاق گرفته مجازات می کند

13. The sudden appearance of her divorced husband caused her to run away.
[ترجمه ترگمان]ظهور ناگهانی شوهرش باعث شد که او فرار کند
[ترجمه گوگل]ظهور ناگهانی شوهر طلاق او باعث شد تا فرار کند

14. They believed that art should be divorced from politics.
[ترجمه ترگمان]آن ها معتقد بودند که هنر باید از سیاست جدا شود
[ترجمه گوگل]آنها معتقد بودند هنر باید از سیاست تفکیک شود

15. Are you married, single, or divorced?
[ترجمه ترگمان]آیا شما متاهل، مجرد یا مطلقه هستید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما ازدواج کرده اید، تک و یا طلاق گرفته اید؟

16. He was divorced from his wife.
[ترجمه ترگمان]از همسرش جدا شده بود
[ترجمه گوگل]او از همسرش جدا شد

17. He is divorced, with a young son.
[ترجمه صبا] او با یک پسر جوان مطلقه است.
[ترجمه ترگمان]او با یک پسر جوان از هم جدا شده است
[ترجمه گوگل]او با یک پسر جوان طلاق گرفته است

18. When his parents got divorced, his whole world came unglued.
[ترجمه ترگمان]وقتی پدر و مادرش طلاق گرفتن تمام دنیا از بین رفت
[ترجمه گوگل]وقتی والدینش طلاق گرفتند، تمام دنیاش بیرون آمد

پیشنهاد کاربران

مخالف ازدواج

مطلقه


Married in the past but not now

جدایی

طلاق گرفتن, جداشدن
Married in the past but not now

طلاق_جدایی

طلاق

جدایی میان زوجین

Stop being husband and wife

حالت گذشته divorce

گذشته divorce
مطلقه
جدا شده
طلاق گرفته

طلاق گرفته، جدا شده

مطلقه
20 years old and married? You will be divorced with two kids at 25.


کلمات دیگر: