کلمه جو
صفحه اصلی

disarray


معنی : ژولیدگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی
معانی دیگر : نابسامانی، آشفتگی، درهم برهمی، به هم ریختگی، بی سرو سامانی، نابسامان کردن، آشفته کردن، به هم ریختن، (نظم چیزی را) به هم زدن، (جامه) نامرتبی، به هم خوردگی، (قدیمی) لباس کندن، (جامه از تن) درآوردن

انگلیسی به فارسی

اغتشاش، بی‌نظمی، درهم‌وبرهمی


آشفتگی، اغتشاش، بی نظمی، درهم و برهمی، ژولیدگی


انگلیسی به انگلیسی

• lack of order, mess
cause disorder, cause confusion
if people or things are in disarray, they have become confused and disorganized; a formal expression.

مترادف و متضاد

ژولیدگی (اسم)
abashment, disarrangement, bewilderment, confusion, derangement, disarray, disorder, disorderliness, tousle

اغتشاش (اسم)
bewilderment, confusion, disarray, turbulence, rummage, anarchy, babel, commotion, sedition, turbulency, garboil, topsy-turvydom

بی نظمی (اسم)
disarray, irregularity, disorder, anarchy, burble, disorderliness

درهم و برهمی (اسم)
confusion, disarray, clutter, muss, mash, hugger-mugger, welter, misrule, mix-up, topsy-turvydom

disorder, confusion, mess


Synonyms: anarchy, ataxia, chaos, clutter, disarrangement, discomposure, disharmony, dishevelment, disorganization, holy mess, indiscipline, jumble, muddle, shambles, snarl, tangle, topsy-turviness, unholy mess, unruliness, untidiness, upset


Antonyms: arrangement, harmony, order, orderliness, organization


جملات نمونه

1. to throw into disarray
نابسامان کردن

2. the country's finances were in disarray
اوضاع مالیه ی کشور دستخوش نابسامانی شده بود.

3. the room was in studied disarray
اتاق تعمدا در هم ریخته شده بود.

4. the soldiers left the battlefield in disarray
سربازان با بی نظمی میدان نبرد را ترک کردند.

5. his death has left the company in complete disarray
مرگ او شرکت را دچار نابسامانی کامل کرده است.

6. The nation is in disarray following rioting led by the military.
[ترجمه ترگمان]ملت آشفته و آشفته پس از شورش به رهبری ارتش است
[ترجمه گوگل]این کشور در اثر بی رحمی به رهبری ارتش ناامید شده است

7. His personal life fell into disarray when his wife left him.
[ترجمه ترگمان]وقتی همسرش او را ترک کرد زندگی شخصی او درهم و آشفته شد
[ترجمه گوگل]وقتی که همسرش او را ترک کرد، زندگی شخصی او به ناامیدی افتاد

8. This left the Liberal Party in total disarray .
[ترجمه ترگمان]این موضوع، حزب لیبرال را در آشفتگی کلی ترک کرد
[ترجمه گوگل]این حزب لیبرال را در کل ناامید کرد

9. The complete disarray of the opposition parties leaves the field clear for the government to implement urgent reforms.
[ترجمه ترگمان]بی نظمی کامل احزاب مخالف، زمین را برای دولت روشن می کند تا اصلاحات ضروری را اجرا کند
[ترجمه گوگل]نزاع کامل از احزاب مخالف دولت را برای اجرای اصلاحات فوری، روشن می کند

10. The delay threw the entire timetable into disarray.
[ترجمه ترگمان]این تاخیر، کل جدول زمانی را به بی نظمی انداخت
[ترجمه گوگل]تاخیر کل برنامه زمانی را به ناامیدی انداخت

11. The peace talks broke up in disarray.
[ترجمه ترگمان]مذاکرات صلح با بی نظمی آغاز شد
[ترجمه گوگل]مذاکرات صلح در ناامیدی شکست خورده است

12. We're decorating, so everything's in complete disarray at home.
[ترجمه ترگمان]همه چیز در خانه درهم و درهم و درهم و برهم است
[ترجمه گوگل]ما در حال تزئینیم، بنابراین همه چیز در خانه بی نظم است

13. The naughty pupils disarray the class.
[ترجمه ترگمان]بچه های شیطان هم کلاس را آشفته کردند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان شیطون کلاس را نابود می کنند

14. Our plans were thrown into disarray by the rail strike.
[ترجمه ترگمان]نقشه های ما در اثر برخورد با نرده ایجاد شده بود
[ترجمه گوگل]طرح های ما توسط اعتصاب راه آهن به ناامیدی رسیده است

15. Our plans were thrown into disarray by her arrival.
[ترجمه ترگمان]نقشه ما از ورود او درهم و درهم شکسته شد
[ترجمه گوگل]برنامه های ما توسط ورود او به ناامیدی رها شد

16. Changing offices has left my papers in complete disarray.
[ترجمه ترگمان]تغییر دفاتر اوراق من را با بی نظمی کامل ترک کرده است
[ترجمه گوگل]تغییر دفاتر، مقاله های من را در نگرانی کامل ترک کرده است

His death has left the company in complete disarray.

مرگ او شرکت را دچار نابه‌سامانی کامل کرده است.


The soldiers left the battlefield in disarray.

سربازان با بی‌نظمی میدان نبرد را ترک کردند.


to throw into disarray

نابسامان کردن


The child has disarrayed the books.

کودک کتابها را در هم ریخته است.


پیشنهاد کاربران

آشوب

هرج و مرج

آشفتگی. هرج و مرج. به هم ریختگی

به هم ریختی میشه و البته بگم The house is in disarrayمیشه خانه ی بهم ریخته

The infantry fell back in disarray
پیاده نظام نابسامان و آشفته ( از میدان جنگ/نبرد ) عقب نشستند


کلمات دیگر: