کلمه جو
صفحه اصلی

arbitrate


معنی : حکمیت کردن
معانی دیگر : داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن

انگلیسی به فارسی

حکمیت کردن (در)، فیصل دادن، فتوی دادن


داوری، حکمیت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: arbitrates, arbitrating, arbitrated
(1) تعریف: to decide as an arbiter.
مترادف: decide, determine, judge, umpire
مشابه: adjudge, decree, hear, ref, referee

- The board arbitrates all disputes between labor and management.
[ترجمه ترگمان] هییت مدیره تمامی اختلافات میان نیروی کار و مدیریت را مورد بررسی قرار می دهد
[ترجمه گوگل] هیئت مدیره تمام اختلافات بین کار و مدیریت را منعکس می کند

(2) تعریف: to submit to being settled or decided by arbitration.
مترادف: settle
مشابه: adjudicate

- The rival companies finally arbitrated their dispute.
[ترجمه ترگمان] این دو شرکت در نهایت اختلافات خود را حل و فصل کردند
[ترجمه گوگل] شرکت های رقیب در نهایت مناقشات خود را محکوم کردند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: arbitrable (adj.), arbitrative (adj.)
(1) تعریف: to function as an arbiter.
مترادف: decide, determine, judge, umpire
مشابه: ref, referee

- He has arbitrated in many labor-management disputes.
[ترجمه فیضی] او در بسیاری از اختلافات مدیریت کار حکمیت کرده است.
[ترجمه ترگمان] او در بسیاری از اختلافات مدیریت کار مداخله کرده است
[ترجمه گوگل] او در بسیاری از اختلافات مدیریت کار داوری کرده است
- The arguing siblings finally called in their older sister to arbitrate.
[ترجمه ترگمان] خواهر و برادر بحث در نهایت خواهر بزرگ تر خود را به arbitrate دعوت کردند
[ترجمه گوگل] خواهران و برادران استدلال در نهایت خواهر بزرگتر خود را به داوری دعوت کردند

(2) تعریف: to submit an issue or dispute for settlement or decision by arbitration.
مترادف: settle
مشابه: adjudicate, decide

• mediate, act as a mediator in a dispute; serve as a judge
when someone arbitrates between two people who are in dispute, they consider all the facts and try to decide who is right.

مترادف و متضاد

حکمیت کردن (فعل)
arbitrate

achieve settlement


Synonyms: adjudge, adjudicate, adjust, bring to terms, come to school, come to terms, conciliate, decide, determine, hammer out a deal, interpose, intervene, judge, make a deal, mediate, meet halfway, negotiate, parley, pass judgment, placate, play ball, reconcile, referee, settle, smooth, soothe, step in, straighten out, strike happy medium, trade off, umpire, work out a deal


Antonyms: let ride


جملات نمونه

1. the two companies decided to arbitrate their differences
دو شرکت تصمیم گرفتند اختلافات خود را به حکمیت بگذارند.

2. I've been asked to arbitrate between the opposing sides.
[ترجمه فیضی.A] از من خواسته شده که بین طرفهای دعوا حکمیت کنم ( فتوی دهم )
[ترجمه ترگمان]از دو طرف مخالف به من گفته اند
[ترجمه گوگل]من خواسته شده است که بین طرفهای مخالف داوری شود

3. A committee will arbitrate between management and unions.
[ترجمه ترگمان]یک کمیته بین مدیریت و اتحادیه ها تقسیم خواهد شد
[ترجمه گوگل]یک کمیته بین اداره و اتحادیه ها داوری می کند

4. The tribunal has the power to arbitrate in disputes.
[ترجمه ترگمان]دادگاه این قدرت را دارد که اختلافات را حل و فصل کند
[ترجمه گوگل]دادگاه دارای اختیار است که در اختلافات داوری کند

5. A committee was created to arbitrate between management and the unions.
[ترجمه ترگمان]کمیته ای برای هم کاری بین مدیریت و اتحادیه ها ایجاد شد
[ترجمه گوگل]یک کمیته برای اختلاف بین مدیریت و اتحادیه ها ایجاد شد

6. The United Nations will try to arbitrate in the international dispute.
[ترجمه ترگمان]سازمان ملل متحد تلاش خواهد کرد تا در اختلافات بین المللی دخالت کند
[ترجمه گوگل]سازمان ملل تلاش خواهد کرد که در اختلافات بین المللی داوری شود

7. He was asked to arbitrate between management and the unions.
[ترجمه ترگمان]از او خواسته شد تا بین مدیریت و اتحادیه ها ارتباط برقرار کند
[ترجمه گوگل]از او خواسته شد که بین مدیریت و اتحادیه ها داوری کند

8. I should like to arbitrate on this matter.
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم در این مورد با شما حرف بزنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم در مورد این موضوع داوری کنم

9. The tribunal had been set up to arbitrate in the dispute.
[ترجمه ترگمان]دادگاه برای حل و فصل اختلافات تشکیل جلسه داده بود
[ترجمه گوگل]این دادگاه در اختلاف قرار گرفته است تا داوری شود

10. An outside adviser has been brought in to arbitrate the dispute between the management and the union.
[ترجمه ترگمان]یک مشاور خارجی برای حل اختلاف بین مدیریت و اتحادیه آورده شده است
[ترجمه گوگل]یک مشاور خارجی به منظور اختلاف بین مدیریت و اتحادیه، داوری می شود

11. Someone must arbitrate between opposing parties.
[ترجمه ترگمان]یکی باید بین احزاب مخالف حرکت کند
[ترجمه گوگل]کسی باید بین احزاب مخالف داوری کند

12. Most brokerage firms require customers to arbitrate disputes rather than file lawsuits.
[ترجمه ترگمان]اغلب شرکت های کارگزاری نیاز به مشتریان دارند تا اختلافات را بجای پرونده های پرونده شکایت کنند
[ترجمه گوگل]اکثر شرکت های کارگزاری به مشتریان نیاز دارند تا اختلافات را به جای پرونده های پرونده، داوری کنند

13. The commission will seek to arbitrate a resolution before handing down a decision in late summer.
[ترجمه ترگمان]این کمیسیون به دنبال حل و فصل یک قطعنامه قبل از ارسال تصمیم در اواخر تابستان خواهد بود
[ترجمه گوگل]کمیسیون به دنبال تصویب قطعنامه قبل از تصویب تصمیم در اواخر تابستان خواهد بود

14. They had to arbitrate like civilized people.
[ترجمه ترگمان] اونا باید مثل آدم های متمدن صحبت میکردن
[ترجمه گوگل]آنها مجبور بودند مانند افراد متمدن داوری کنند

15. It follows that the pope should arbitrate between claimants to the emperorship.
[ترجمه ترگمان]این بدان معنی است که پاپ باید بین claimants به the تقسیم شود
[ترجمه گوگل]به این ترتیب پاپ باید میان ادعاها به امپراتوری داوری کند

He arbitrated between the government and the suing companies.

او بین دولت و شرکتهای شاکی حکم شد.


The two companies decided to arbitrate their differences.

دو شرکت تصمیم گرفتند اختلافات خود را به حکمیت بگذارند.


پیشنهاد کاربران

حکمیت کردن - داوری کردن

An outside adviser has been brought in to arbitrate the dispute between the management and the union
از یه مشاور خارج از تشکیلات/سازمان/مجموعه درخواست شد تا که حکمیت بکنه دعوای بین مدیریت و اتحادیه را


کلمات دیگر: