کلمه جو
صفحه اصلی

cudgel


معنی : چماق، چماق زدن، چوب زدن
معانی دیگر : چنبه، کوتنگ، چوبدستی، گواز (کوتاه و کلفت)، با چوبدستی زدن، چنبه کوب کردن، کوبه زدن

انگلیسی به فارسی

چماق، چوب زدن، چماق زدن


کادگل، چماق، چوب زدن، چماق زدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a short heavy club, usu. used as a weapon.
مشابه: club
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cudgels, cudgeling, cudgeled
• : تعریف: to hit or beat with a cudgel.
مشابه: belabor, club, drub

• club, bludgeon, tool used to administer beatings
club, beat, bludgeon, hit with a club
a cudgel is a thick, short stick used for hitting people; an old-fashioned use.
if you take up the cudgels for someone or something, you speak or fight in support of them.

مترادف و متضاد

چماق (اسم)
stick, bat, club, cudgel, bludgeon, mace, truncheon, stave, maul, quarterstaff

چماق زدن (فعل)
club, cudgel

چوب زدن (فعل)
switch, beat, bastinado, cudgel, drub, fustigate

baton for hitting


Synonyms: bastinado, bat, billy, billyclub, birch, blackjack, bludgeon, cane, club, cosh, ferule, mace, nightstick, paddle, rod, sap, shill, shillelagh, spontoon, stick, switch, truncheon


جملات نمونه

1. cudgel one's brains
سخت اندیشیدن،چاره جویی کردن

2. take up the cudgel (for)
به دفاع (از چیزی) برخاستن،کمر همت بستن

3. Reason governs the wise man a cudgels the fool.
[ترجمه ترگمان]عقل این مرد خردمند را یک هنرپیشه احمق اداره می کند
[ترجمه گوگل]دلایل حکیمانه یک مرد عاقل را احمق می کند

4. The trade unions took up the cudgels for the 367 staff made redundant.
[ترجمه ترگمان]اتحادیه های تجاری، چوب را برای ۳۶۷ کارمند که اضافی ساخته بودند، به دست گرفتند
[ترجمه گوگل]اتحادیه های کارگری مشغول به کار بودند تا کارکنان 367 کارگر را از کار بیفتند

5. Relatives have taken up the cudgels for two British women accused of murder.
[ترجمه ترگمان]بستگان دو زن بریتانیایی را متهم به قتل کرده اند
[ترجمه گوگل]زوجین برای دو نفر از زنان بریتانیا متهم به قتل شده اند

6. I had to cudgel my brains to remember her name.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم مغزم را نگه دارم تا اسمش را به یاد بیاورم
[ترجمه گوگل]من مجبور بودم مغزم را به خاطر بسپارم

7. She would not take up the cudgels of such a battle.
[ترجمه ترگمان]او با چنین نبردی روبرو نخواهد شد
[ترجمه گوگل]او نمیتواند از چنین نبردی بگیرد

8. Flatter a rascal, the will cudgel you; cudgel a rascal he will lick your boots.
[ترجمه ترگمان]اگر آدم رذلی با شه، با چماق تو را از پا در میاره
[ترجمه گوگل]اراذل و اوباش، شما را مجبور می کند؛ کتک زدن یک تیرانداز او چکمه های خود را لیسیدن

9. Cudgel one's brains for climbs grid, cigarette receives.
[ترجمه ترگمان]برای بالا رفتن از شبکه، سیگار دریافت می شود
[ترجمه گوگل]Cudgel یک مغز برای شبکه صخره، سیگار دریافت می کند

10. He had a magic golden cudgel and tremendously supernatural power.
[ترجمه ترگمان]او یک چوب دستی طلایی جادویی داشت و قدرت مافوق طبیعی داشت
[ترجمه گوگل]او دارای یک طلسم طلایی سحر آمیز و قدرت فوق العاده فوقالعاده بود

11. Is it worthwhile cudgel your brains to find a solution to that puzzle on the newspaper.
[ترجمه ترگمان]آیا ارزش آن را دارد که مغز خود راه حلی برای حل این معما در روزنامه پیدا کند
[ترجمه گوگل]آیا ارزشمند است که مغز شما را برای یافتن یک راه حل برای این پازل در روزنامه انتخاب کنید

12. Zhu Jun cudgel one's brains for, quite a while also did not draw up a word.
[ترجمه ترگمان]ژو جون مغز یک انسان را برای مدتی کوتاه می کند، در حالی که حتی یک کلمه هم خلق نکرده است
[ترجمه گوگل]ژو ژوئن قلب خود را برای مغز، در حالی که یک کلام نیز یک کلمه نیست

13. Monkey wielded his cudgel and hit Ne Zha from Behind . Ne Zha was forced to withdraw.
[ترجمه ترگمان]میمون عصایش را به دست میمون داد و از پشت به او ضربه زد به هیچ وجه مجبور نبود عقب نشینی کند
[ترجمه گوگل]میمون از کادله خود استفاده کرد و ن زا را از پشت گرفت ن ژا مجبور شد برود

14. The yellow man carried his bundle and his cudgel in his hand.
[ترجمه ترگمان]مرد زرد بقچه و عصایش را در دست داشت
[ترجمه گوگل]مرد زرد، دست و پاچه خود را در دستش گذاشت

15. Each forestry bureau sells fatigued and weak cudgel one's brains for for lumber again.
[ترجمه ترگمان]هر forestry forestry به خاطر الوار، خسته و فرسوده می شود
[ترجمه گوگل]هر دفتر جنگلداری، مغز خسته و ضعیف خود را برای چوب دوباره فروش می دهد

Farmers, each carrying a cudgel, barred our way.

کشاورزانی که هر یک چماقی در دست داشتند، راه را بر ما بستند.


They cudgelled him nearly to death.

با چوب‌دستی او را تا دم مرگ زدند.


اصطلاحات

cudgel one's brains

سخت اندیشیدن، چارهجویی کردن


take up the cudgel (for)

به دفاع (از چیزی) برخاستن، کمر همت بستن


پیشنهاد کاربران

[Idiom]
take up ( the ) cudgels on behalf of somebody/something

​ to defend or support somebody/something strongly
Oxford Dictionary@


کلمات دیگر: