کلمه جو
صفحه اصلی

busybody


معنی : فضول، ادم فضول، نخود همهاش
معانی دیگر : نخود هر آش، مداخله جوی، همه کاره، پرکاری، اشتغال، فضول، ادم فضول، نخودهمه اش

انگلیسی به فارسی

فضول، آدم فضول، نخود همه آش، پرکاری، اشتغال


ببخشید، فضول، ادم فضول، نخود همهاش


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: busybodies
• : تعریف: someone who continually interferes in or inquires about other people's affairs.
مترادف: blabbermouth, gossip, interferer, meddler, Nosy Parker, prier, rumormonger, snoop, talker
مشابه: informer, spy, tattler, tattletale, telltale

• nosy person, one who involves himself in other people's affairs
if you call someone a busybody, you mean that they interfere in other people's affairs.

مترادف و متضاد

فضول (اسم)
bur, pragmatic, blab, voyeur, pry, nosy, prier, intruder, blabber, busybody, tamperer, meddler, obtruder

ادم فضول (اسم)
busybody, marplot, quidnunc

نخود همهاش (اسم)
busybody

nosy, impertinent person


Synonyms: backseat driver, butt-in, buttinsky, eavesdropper, fink, fussbudget, gossip, intermeddler, intruder, meddler, newsmonger, nosey parker, rubberneck, scandalmonger, sidewalk superintendent, snoop, snooper, tattletale, troublemaker, yenta


جملات نمونه

1. He's an interfering old busybody - who I go out with is none of his business!
[ترجمه ترگمان]فضول فضول مزاحم است - کسی که من با او بیرون میرم هیچ ربطی به کارش نداره!
[ترجمه گوگل]او یک بوسچۀ قدیمی تداخلی است - که من بیرون نمی روم هیچ یک از کارهای او نیست!

2. Some interfering busybody had rung the police.
[ترجمه علی کریمی] چندتا فضول مزاحم به پلیس زنگ زده بودند
[ترجمه ترگمان]یک نفر فضول مزاحم پلیس شده بود
[ترجمه گوگل]بعضی از بقیه تداخل ها به پلیس رسیده بودند

3. She's an interfering old busybody!
[ترجمه علی کریمی] او یک مزاحم فضول است
[ترجمه ترگمان]فضول پیر مزاحم است!
[ترجمه گوگل]او یک بسکتبال قدیمی است

4. Paltrow plays a spoiled young busybody who makes a disastrous stab at matchmaking.
[ترجمه ترگمان]پالترو حاضر است نقش یک مرد جوان فاسد را بازی کند که در ازدواج به خطرناکی حمله می کند
[ترجمه گوگل]پالرووو یک جوان باریک جوان را بازی می کند که باعث می شود در بازیابی فاجعه بار ایجاد شود

5. He's an interfering old busybody!
[ترجمه ترگمان]فضول پیر مزاحم است!
[ترجمه گوگل]او یک بسکتبال قدیمی است

6. She's an interfering busybody!
[ترجمه ترگمان]فضول مزاحم شده!
[ترجمه گوگل]او یک بوس تعاملی است!

7. But busybody bureaucrats on Basingstoke council didn't share this enthusiasm for the old red, white and blue.
[ترجمه ترگمان]اما مامورین دولتی فضول در شورای اداری این شور و شوق را نسبت به رنگ قرمز و سفید و آبی تقسیم نکرده بودند
[ترجمه گوگل]اما بوکوحرام در شورای Basingstoke این شور و شوق را برای قرمز، سفید و آبی قدیمی به اشتراک نگذاشتند

8. I can assure you that any busybody would be hard put to it to prove maltreatment!
[ترجمه ترگمان]می توانم به شما اطمینان بدهم که هر فضول هر چیز را باید سخت به کار برد تا به کاره ای ناشایستی دست یابد!
[ترجمه گوگل]من می توانم به شما اطمینان دهم که هر کسی می تواند به سختی برای اثبات سوء رفتار با آن سخت باشد!

9. To them, she appeared an interfering busybody, a pushy incomer meddling with their heritage.
[ترجمه ترگمان]به نظر آن ها، او فضول، فضول و فضول بود، a در حال دخالت و دخالت در میراث آن ها بود
[ترجمه گوگل]برای آنها، او یک بیضه تهاجمی به نظر میرسید، یک حواس پرتی که با میراث خود درگیر بود

10. He's an interfering busybody!
[ترجمه ترگمان]فضول مزاحم است!
[ترجمه گوگل]او بسوی تداخل است!

11. Stay away from it, you busybody.
[ترجمه ترگمان]فضولی نکن، فضول
[ترجمه گوگل]دور از آن، ببخشید

12. I don't want to sound like a busybody, but didn't you plan to go abroad?
[ترجمه ترگمان]من نمیخوام مثل یه آدم فضول حرف بزنم، اما قصد نداشتی به خارج بری؟
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم به نظر بسوزم، اما آیا شما قصد ندارید به خارج از کشور بروید؟

13. Mrs. Paul was a stay-at-home mom, longtime Girl Scout troop leader and self-described "busybody" who prided herself on knowing exactly what everyone was doing.
[ترجمه ترگمان]\"خانم پال\" یک مادر خانه نشین بود، رهبر سابق گروه دختر، و \"busybody\" که به خودش افتخار می کرد که دقیقا می دانست که همه چی کار می کنند
[ترجمه گوگل]خانم پل، مادری ماندگار در خانه بود، رهبر نیروهای داوطلب دختر قدیم دختر و شخصیت خود را توصیف کرد، که خود را بر این می دانست که دقیقا چه چیزی را انجام می دهد

14. Tom is a busybody.
[ترجمه ترگمان]تام فضول است
[ترجمه گوگل]تام عزیزم

15. They wanted to get rid of her because they thought she was an interfering busybody.
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواستند از شرش خلاص شوند چون فکر می کردند که او فضول است
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند از شر او خلاص شوند چون فکر می کردند او یک بمب گیر است

پیشنهاد کاربران

so serious

someone who gossips about other people, someone who wants to know what’s going on in other people’s lives even though it isn’t any of his or her business

خاله زنک

آدم فضول که در کار بقیه دخالت میکند، نخود هر آش.

نخود هر آش

noun
[count] disapproving : a person who is too interested in the private lives of other people
◀️
The neighborhood busybody is telling everyone that the couple up the street is getting divorced

فضول خان، خاله زنک، سیریش و پیگیر، کونی پیگیر، تک تیرانداز


کلمات دیگر: