کلمه جو
صفحه اصلی

entrusted


معنی : سپرده
معانی دیگر : قانون ـ فقه : عهده دار

انگلیسی به فارسی

سپرده


مترادف و متضاد

سپرده (صفت)
trusted, committed, deposited, entrusted, consigned

جملات نمونه

1. he entrusted the keys to me
او کلیدها را به من سپرد.

2. they entrusted the leading of the army to him
سرکردگی قشون را به عهده ی او گذاشتند.

3. the oversight of the construction was entrusted to her
امر نظارت بر ساختمان به عهده ی او گذاشته شده بود.

پیشنهاد کاربران

مورد اعتماد قرارگرفتن

اطمینان داشتن


کلمات دیگر: