کلمه جو
صفحه اصلی

incense


معنی : بخور خوشبو، تحریک کردن، خشمگین کردن، تهییج کردن، بخور دادن به
معانی دیگر : بخور، گزدود، خوزم، دودآب، دود و بوی بخور، بوی خوش، تعریف و تحسین، ستایش، بخور دادن، عطر زدن، (اسفند و عود و عنبر و غیره) دود کردن، به خشم آوردن، عصبانی کردن، آتشی کردن، سوزاندن

انگلیسی به فارسی

بخور دادن به، سوزاندن، بخور خوشبو، تحریک کردن، تهییج کردن، خشمگین کردن


بخور دادن، بخور خوشبو، بخور دادن به، تحریک کردن، تهییج کردن، خشمگین کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: any gum, wood, or other aromatic substance that produces a pleasant odor when burned.

- She lit the incense, and its perfume soon filled the air.
[ترجمه مصطفی] او عود را روشن کرد و بوی آن خیلی زود هوای فضا را پر کرد
[ترجمه ترگمان] دود را روشن کرد و هوا به زودی هوا را پر کرد
[ترجمه گوگل] او بخور دادن را روشن کرد و عطر آن به زودی هوا را پر کرد

(2) تعریف: the fragrant odor or smoke produced by burning such substances.

- The cathedral smelled of incense.
[ترجمه ترگمان] کلیسای جامع بوی بخور می داد
[ترجمه گوگل] کلیسای جامع با بخور دادن بخورید

(3) تعریف: any sweet pleasant fragrance.
مشابه: perfume
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incenses, incensing, incensed
• : تعریف: to scent with incense.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incenses, incensing, incensed
مشتقات: incensement (n.)
• : تعریف: to make extremely angry; enrage.
مترادف: enrage, infuriate, madden
متضاد: placate
مشابه: aggravate, agitate, anger, gall, indignant, inflame, irk, irritate, nettle, outrage, peeve, pique, provoke, rankle, rile, tee off, vex

- His rudeness incensed me, especially as it was aimed at my family.
[ترجمه ترگمان] بی ادبی او مرا به خشم آورد، به خصوص که به خانواده من نشانه رفته بود
[ترجمه گوگل] زناشوئی او را منحرف کرد، به ویژه آنچیزی که در خانواده ام بود
- The new rule was grossly unfair and incensed the workers.
[ترجمه ترگمان] قانون جدید به طور فاحش ناعادلانه بود و کارگران را خشمگین ساخت
[ترجمه گوگل] قانون جدید به شدت ناعادلانه بود و کارگران را مجذوب کرد

• substance which gives of a sweet smell when burned; smoke produced by burning incense; perfume, pleasant smell; praise, flattery
burn incense; perfume; anger, enrage, provoke, irritate
incense is a substance that is burned for its sweet smell, often during a religious ceremony.
something that incenses you makes you extremely angry; a formal use.

مترادف و متضاد

بخور خوشبو (اسم)
incense

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

خشمگین کردن (فعل)
annoy, incense, aggravate, exasperate, anger, infuriate, vex, make angry, disgruntle, spite, irritate, enrage, make furious, provoke

تهییج کردن (فعل)
excite, stimulate, incense, ferment, motivate, whet, buck up

بخور دادن به (فعل)
incense

strongly fragrant smoke


Synonyms: aroma, balm, bouquet, burnt offering, essence, flame, frankincense, fuel, myrrh, odor, perfume, punk, redolence, scent, spice


make very angry


Synonyms: anger, ask for it, bother, disgust, egg on, enrage, exasperate, excite, fire up, get a rise out of, get under one’s skin, inflame, infuriate, ire, irritate, mad, madden, make blood boil, make see red, provoke, rile, umbrage


Antonyms: calm, comfort, please


جملات نمونه

1. incense burner
مجمر،آتشدان

2. to burn incense
(اسفند و غیره) دود کردن،عود و عنبر سوزاندن

3. Without a cold biting, nothing is tangy incense.
[ترجمه ترگمان]بدون گاز سوز هیچ چیز بخور و بخور نیست
[ترجمه گوگل]بدون گزش سرد، هیچ چیز بخور لجن نیست

4. Let's burn incense in the memory of our pure past.
[ترجمه ترگمان]بیا در خاطره گذشته our رو روشن کنیم
[ترجمه گوگل]بگذارید بخور بخوریم در حافظه گذشته خالص ما

5. In summer, they usually burn some coil incense to keep away the mosquitoes.
[ترجمه ترگمان]در تابستان، آن ها معمولا بعضی از coil را می سوزانند تا پشه ها را دور نگه دارند
[ترجمه گوگل]در تابستان، آنها معمولا بخور دادن بخار را برای جلوگیری از پشه ها می سوزانند

6. The musty aroma of incense made her head swim.
[ترجمه ترگمان]عطر نا عطری که به مشام می رسید سرش را به شنا درآورد
[ترجمه گوگل]عطری ضخیم از بخور دادن سرش را شنا کرد

7. The air was sweet with incense.
[ترجمه ترگمان]هوا پر از دود بود
[ترجمه گوگل]هوا با بخور دادن شیرین بود

8. She stinks out the whole house with her incense and candles.
[ترجمه ترگمان]اون همه خونه رو با incense و شمع بو می کنه
[ترجمه گوگل]او تمام خانه را با بخور و شمعهایش میسوزاند

9. He loves all the high church traditions?incense and processions and vestments.
[ترجمه ترگمان]اون همه سنت های کلیسایی رو دوست داره؟ بخور و processions و لباس ها و لباس ها
[ترجمه گوگل]او همه سنتهای کلیسای بزرگ را دوست دارد و بخور و فرقه ها و لباس ها

10. There was an unmistakable smell of incense in the air.
[ترجمه ترگمان]در هوا بوی unmistakable به مشام می رسید
[ترجمه گوگل]یک بوی مضر بخور در هوا وجود داشت

11. Incense always had associations with religion for him.
[ترجمه ترگمان]Incense همیشه دارای associations با مذهب برای او بود
[ترجمه گوگل]بخورید همیشه با دین ارتباط داشتید

12. Mr Sharma lit incense and chanted Sanskrit mantras.
[ترجمه ترگمان]Mr Sharma را روشن کرد و mantras سانسکریت را سر داد
[ترجمه گوگل]آقای شارما بخور و بخوان اسمهای سانسکریت را بخوان

13. Blake thought the burning incense could have been a hallucinogenic drug which was altering his perception.
[ترجمه ترگمان]بلیک \" فکر می کرد که دود burning میتونه یه داروی توهم زا بوده که اون رو تغییر میده
[ترجمه گوگل]بلیک فکر کرد که بخور دادن سوختن می تواند یک داروی هالوسیتونی باشد که ادراک او را تغییر داده است

14. The sweet scent of incense filled the air.
[ترجمه ترگمان]عطر شیرین of فضا را پر کرد
[ترجمه گوگل]عطر شیرین بخور هوا را پر کرد

to burn incense

(اسفند و غیره) دود کردن، عود و عنبر سوزاندن


His words incensed me.

حرف‌های او مرا آتشی کرد.


اصطلاحات

incense burner

مجمر، آتشدان


پیشنهاد کاربران

عود، داربو

عود و اسفند a small stick that produces a nice smell when you burn it.

عود و اسفند یا هر چیر خوشبوکه میسوزانند
بوی خوش
اسپند دود کردن


کلمات دیگر: