کلمه جو
صفحه اصلی

celebrity


معنی : شهرت، شخص نامدار، عضو صنوف ممتازه اجتماع، سر بلندی، ستاره یا شخصیت برجسته جماعت
معانی دیگر : ناموری، نیکنامی، آوازه، آدم مشهور، آدم نامدار

انگلیسی به فارسی

شهرت، شخص نامدار


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: celebrities
(1) تعریف: one who is famous.
مترادف: luminary, name, personality
متضاد: nonentity
مشابه: lion, notable, personage, somebody, star, superstar, toast

- Due to the success of his book, the doctor has become a celebrity.
[ترجمه شیدا] با توجه به موفقیت کتاب او، دکتر تبدیل به یک فرد مشهور شده است.
[ترجمه ترگمان] به خاطر موفقیت این کتاب، دکتر به یک فرد مشهور تبدیل شده است
[ترجمه گوگل] با توجه به موفقیت کتاب او، دکتر تبدیل به یک مشهور شده است
- She wanted to be an actress but never wanted the life of a celebrity.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] او می خواست یک بازیگر باشد اما هرگز زندگی یک ستاره ( شخصیت مشهور ) را نمی خواست.
[ترجمه ترگمان] او می خواست بازیگر شود، اما هرگز زندگی یک فرد مشهور را نمی خواست
[ترجمه گوگل] او می خواست یک بازیگر باشد اما زندگی یک شخصیت مشهور را نخواست

(2) تعریف: fame.
مترادف: fame, prominence, renown, stardom
متضاد: obscurity
مشابه: acclaim, eminence, limelight, note, notoriety, popularity, prestige, reputation, repute

- At first he enjoyed his celebrity, but now he finds it a burden.
[ترجمه ترگمان] ابتدا از شهرت خود لذت می برد، اما اینک بار سنگینی را بر دوش می افکند
[ترجمه گوگل] در ابتدا از مشهور خود لذت برد، اما اکنون او آن را بارور می کند

• famous person; fame
a celebrity is someone who is famous.
celebrity is the fact or state of being famous.

مترادف و متضاد

شهرت (اسم)
stand, attribute, report, reputation, fame, popularity, odor, glory, celebrity, renown, grapevine, esteem, notability

شخص نامدار (اسم)
celebrity

عضو صنوف ممتازه اجتماع (اسم)
celebrity

سر بلندی (اسم)
fame, gratification, glory, distinction, celebrity

ستاره یا شخصیت برجسته جماعت (اسم)
celebrity

dignitary


Synonyms: ace, big cheese, big deal, big gun, big name, big shot, big stuff, bigwig, celeb, cynosure, famous person, figure, heavyweight, hero, hotshot, immortal, lion, luminary, magnate, mahatma, major leaguer, name, notable, personage, personality, somebody, someone, star, superstar, the cheese, VIP, worthy


Antonyms: nobody


fame, notoriety


Synonyms: distinction, éclat, eminence, glory, honor, notability, popularity, preeminence, prestige, prominence, renown, reputation, repute, stardom


Antonyms: obscurity


جملات نمونه

1. she became a celebrity overnight!
یکشبه نامدار شد!

2. by the age of fifty his celebrity was worldwide
در سن پنجاه سالگی شهرت او جهانگیر شده بود.

3. I believe that fame and celebrity, influence and power, success and failure, reality and illusion are all somehow neatly woven into a seamless fabric we laughingly call reality.
[ترجمه ترگمان]من معتقدم که شهرت و شهرت، نفوذ و قدرت، موفقیت و شکست، واقعیت و توهم همگی به گونه ای به طور منظم با یک پارچه بدون درز بافته شده اند
[ترجمه گوگل]من اعتقاد دارم که شهرت و مشهور، نفوذ و قدرت، موفقیت و شکست، واقعیت و توهمات، به نحوی به صورت یکپارچه به یک پارچه بدون درز که ما با خیال راحت واقعیت می نامیم، بافته شده است

4. A so-called celebrity is looking for you.
[ترجمه ترگمان] یه معروف به اسم معروف دنبالت می گشت
[ترجمه گوگل]مشهور به اصطلاح به دنبال شماست

5. At 6 Brian found the celebrity and status that had eluded him for so long.
[ترجمه ترگمان]در ساعت شش، برایان شهرت و مقامی را که مدت زیادی از او گریخته بود پیدا کرد
[ترجمه گوگل]در 6 سالگی، بریان مشهور و وضعیتی را یافت که او را به مدت طولانی از دست داده بود

6. He became something of a celebrity in his home town.
[ترجمه سیما] او تبدیل به شخص مشهوری در زادگاهش شد
[ترجمه ترگمان]اون تبدیل به یه آدم مشهوری تو شهر خونه - ش شد
[ترجمه گوگل]او یک شهر مشهور در شهر خود بود

7. The celebrity guests turned up dressed in sumptuous evening gowns.
[ترجمه ترگمان]مهمانان مشهور لباس شب مجللی بر تن داشتند
[ترجمه گوگل]مهمانان مشهور در لباس شبانه مجلل لباس پوشیدند

8. He achieved celebrity status through his role in a popular sitcom.
[ترجمه ترگمان]او از طریق نقش خود در یک طنز تلویزیونی معروف به شهرت رسید
[ترجمه گوگل]او از طریق نقش خود در یک بازیگر محبوب محبوبیت مشهور را به دست آورد

9. She found herself something of a celebrity.
[ترجمه ترگمان]او خود را از یک شهرت یافته بود
[ترجمه گوگل]او خود را چیزی از یک مشهور پیدا کرد

10. He was voted the worst dressed celebrity.
[ترجمه ترگمان] اون به بدترین dressed رای داده بود
[ترجمه گوگل]او بدترین لباس مشهور را انتخاب کرد

11. Although now a celebrity in her own right, actress Lynn Redgrave knows the difficulties of living in the shadow of her famous older sister.
[ترجمه ترگمان]\"لین Redgrave\" (لین Redgrave)، که در حال حاضر یک فرد مشهور است، با مشکلات زندگی در سایه خواهر بزرگ ترش آشنا است
[ترجمه گوگل]اگرچه در حال حاضر یکی از مشهورترین بازیگران زن لینگ ردگرایف، مشکلات زندگی در سایه خواهر بزرگترش را می داند

12. He became a national celebrity.
[ترجمه ترگمان]او به شهرت ملی رسید
[ترجمه گوگل]او مشهور ملی شد

13. Celebrity teams pit their wits against each other in this lively quiz show.
[ترجمه ترگمان]تیم های زیادی با هم در این نمایش مضحک خود را در برابر یکدیگر قرار می دهند
[ترجمه گوگل]تیم های مشهور در این نمایش مسابقه ی پر جنب و جوش عقل خود را در برابر یکدیگر ذکاوت می کنند

14. There'll be a celebrity guest to add lustre to the occasion.
[ترجمه ترگمان]یک مهمان مشهور برای اضافه کردن lustre به این موقعیت خواهد بود
[ترجمه گوگل]یک مهمان مشهور خواهد بود که به این مناسبت اضافه شود

By the age of fifty his celebrity was worldwide.

در سن پنجاه سالگی شهرت او جهانگیر شده بود.


A number of celebrities have stayed at this hotel.

شماری از مشاهیر در این هتل اقامت کرده‌اند.


she became a celebrity overnight!

یکشبه نامدار شد!


پیشنهاد کاربران

از مصدر celebrate به معنی جشن گرفتن یا یزشن در زبان ایرانی کهن است و به کسی اطلاق می شود که مورد یزشن یا ستایش قرار می گیرد و در لغت همان �ایزد� است.

معروف

آدم سرشناس و معروف

سرشناس ، پرآوازه ، نام آشنا

چهره رسانه ای ، چهره نمایشی ، چهره سینمایی ، چهره سرشناس

A famous living person - super star

سرشناس، ستاره، ناموَر، نامی، پرآوازه

مشهور

سلیبریتی یعنی مهران مدیری امین حیاییو. . .

شاخ یک جایی یا یک برنامه ای مثل اینستاگرام

به معنای شخصی که در هر عنوان و جایگاهی شناخته شده باشه. این لقب میتونه به سیاستمدار، هنرپیشه، دیکتاتور، فوتبالیست، مدلینگ، قاچاقچی مطرح و بین المللی و. . . داده بشه. پس این کلمه ی فراگیر از نظر شخصیتی چندان لقب مناسبی نمیتونه باشه و فقط نشانگر شخص از نظر جایگاه شهرت میتونه باشه. ولی متاسفانه در ایران این لقب را فقط هنرمندان ما به خودشون میدن. در صورتیکه این لقب را حتی میشه به بابک زنجانی هم داد چون اونم در کار اختلاس مشهور و یک سلبریتی هستش

هو
سرشناس، مشهور.

شخصیت سرشناس، معروفیت، شهرت، چهره ی سرشناس، صاحب نام، آوازه، نامور، نامدار، ناموری، نامداری، مشهور، سرشناس، شهرت، آدم مشهور، ( در حالت جمع: مشاهیر، معاریف، بزرگان ) ، متخصص، حرفه ای، بدنام، بدنامی، گردن کلفت، قهرمان فیلم، آدم بدِ فیلم، ( آلمانی: Ber�hmtheit ) ، رسوا، انگشت نما، زبانزدِ همه، خلافکار معروف

شخصیت سرشناس، معروفیت، شهرت، چهره ی سرشناس، صاحب نام، آوازه، نامور، نامدار، ناموری، نامداری، مشهور، سرشناس، شهرت، آدم مشهور، ( در حالت جمع: مشاهیر، معاریف، بزرگان ) ، متخصص، حرفه ای، بدنام، بدنامی، گردن کلفت، قهرمان فیلم، آدم بدِ فیلم، ( آلمانی: Beruhmtheit ) ، رسوا، انگشت نما، زبانزدِ همه، خلافکار معروف، ستاره ( در فیلم و مجالس )

celebrity ( noun ) = dignitary ( noun )
به معناهای: عالی رتبه، مهم و برجسته، والامقام، سرشناس

سلبریتی به شخص معروف و سر شناخته میگن مثل بازیگر ها خواننده ها و ، ، ، ، ،

celebrity ( عمومی )
واژه مصوب: چهره
تعریف: افراد سرشناس و محبوب در حوزه های فرهنگی و هنری و ورزشی و سیاسی و جز آن


کلمات دیگر: