کلمه جو
صفحه اصلی

fit in


معنی : مطابقت کردن

انگلیسی به فارسی

خود را وفق دادن


متناسب با، مطابقت کردن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to feel a sense of belonging.

- You fit in well at your new job.
[ترجمه مانیا] تو کار جدیدت جا میوفتی
[ترجمه ترگمان] تو کارت جدیدت خوب جور در میاد
[ترجمه گوگل] شما در کار جدید خود به خوبی کار می کنید

• match, be suitable, be in accord with

مترادف و متضاد

مطابقت کردن (فعل)
adapt, conform, fit in

Be physically capable of going into a space


Be confident in a social situation


جملات نمونه

1. The building doesn't fit in with the surrounding area.
[ترجمه Mina] این ساختمان مناسب این منطقه نیست!
[ترجمه ترگمان]ساختمان با محیط اطراف متناسب نیست
[ترجمه گوگل]این ساختمان در منطقه اطراف جا نمی گیرد

2. All of us couldn't fit in there.
[ترجمه Yuu] همه ى ما نمیتوانستیم انجا جا بشویم
[ترجمه ترگمان]همه ما نتونستیم اونجا جا بشیم
[ترجمه گوگل]همه ما نمیتوانستیم در آنجا جا بیافتیم

3. Mira'll fit in the back of the car - she's only a little 'un!
[ترجمه ترگمان]میرا پشت ماشین جا میخوره - اون فقط یه بچه un
[ترجمه گوگل]Mira'll در عقب خودرو مناسب است - او تنها کمی 'un!

4. I wasn't sure if she would fit in with my friends.
[ترجمه شیمی] من مطمئن نبودم که او با دوستان من جور بشه
[ترجمه ترگمان]مطمئن نبودم که او با دوستان من مناسب باشد یا نه
[ترجمه گوگل]من مطمئن نیستم که آیا او با دوستان من جا دارد

5. All the kids will fit in the back of the car.
[ترجمه ترگمان]تمام بچه ها در پشت ماشین جا خواهند گرفت
[ترجمه گوگل]همه بچه ها در پشت ماشین جا می شوند

6. The cooker won't fit in/into your new kitchen.
[ترجمه ترگمان]زودپز در آشپزخانه جدید شما جا نخواهد گرفت
[ترجمه گوگل]اجاق گاز در آشپزخانه جدید شما قرار نمی گیرد

7. The musical interludes don't really fit in with the rest of the play.
[ترجمه ترگمان]The موسیقی واقعا با بقیه نمایش جور در نمی اید
[ترجمه گوگل]Interludes های موسیقی واقعا با بقیه بازی مناسب نیست

8. They've got to learn to fit in with our methods.
[ترجمه ترگمان]آن ها باید یاد بگیرند که با روش های ما جور شوند
[ترجمه گوگل]آنها باید با روش های ما یاد بگیرند

9. He's very friendly and extroverted so he should fit in quite easily.
[ترجمه ترگمان]او خیلی دوست و صمیمی است و به همین راحتی می تواند به راحتی آن را تحمل کند
[ترجمه گوگل]او بسیار دوستانه و بی نظیر است، بنابراین او باید کاملا راحت باشد

10. It'll fit in if you fold it in half .
[ترجمه Callemastia] اگر آن را از نیمه تا کنی، جا خواهد گرفت
[ترجمه ترگمان]اگر آن را تا نیمه کرده باشی، این جا مناسب خواهد بود
[ترجمه گوگل]اگر شما آنرا نصف کنید، این جا در می آید

11. It's a very nice sofa but it doesn't fit in with the rest of the room.
[ترجمه ترگمان]کاناپه خیلی خوبی است، اما با بقیه اتاق جور در نمی اید
[ترجمه گوگل]این یک مبل بسیار خوب است اما با بقیه اتاق مناسب نیست

12. He faces an uphill struggle to be fit in time for the championships.
[ترجمه ترگمان]او با مبارزه دشواری مواجه است که باید در زمان رقابت های ورزشی مناسب باشد
[ترجمه گوگل]او برای مبارزه با قهرمانی تلاش می کند

13. My car's too big to fit in this space.
[ترجمه ترگمان]ماشینم بیش از حد بزرگ است که بتواند در این فضا جا بگیرد
[ترجمه گوگل]ماشین من خیلی بزرگ است تا در این فضا قرار بگیرد

14. I'll fit in with what you want to do.
[ترجمه ترگمان]من با کاری که تو می خوای انجام بدم
[ترجمه گوگل]من با آنچه شما می خواهید انجام دهید متناسب است

پیشنهاد کاربران

وقت گذاشتن

خود را وفق دادن با کسی یا چیزی

سازگار بودن

توسط افراد دیگر در گروه مورد قبول باشند.

جا افتادن

: ( fit in ( to
to become assimilated into and accepted by a group
to be in accord or harmony with sb or sth
somehow ) ( with sth ) to match up or harmonize with sth in some fashion )

یک phrasal verb است به معنای say negative things about.

مناسب بودن ( مثلا برای شغل یا سمتی )


جا افتادن فردی در بین دیگران
مورد قبول بودن بین دیگران

جا دادن یا جا کردن ( پیدا کردن وقت برای کسی یا انجام کاری )

کنار اومدن، سازگار شدن

پذیرفته شده توسط افراد جدید. آشنا شدن با چیزی یا محیطی. ملاقات با کسی حتی اگر وقت نداشته باشی
I think they 'll really fit in well here

مثل بقیه بودن، مثل همه بودن

جا کردن، don't try to fit in سعی نکن خودتو جا کنی!

۲ - جور کردن ( پیدا کردن ) وقت/ فرصت برای کاری
I thought I'd fit in a quick visit to Vienna . if my schedule allowed
۲ - تطابق دادن، وفق دادن با شرایط یا موقعیت جدید, سازگار شدن یا بودن،
I needed to switch around a bit to fit in with my
new workplace and co - workers.
۳ - جور بودن, هماهنگ و سازگار بودن
Her project didn't fit in with the organization's policy and plans.

دوستان عزیز توجه کنند که "Fit in" و "Fit in with" دوتا اصطلاح متفاوت هستند:
Fit in به معنای 1. پذیرفته شدن بین جمعی 2. جا افتادن تو یک وضعیت و شرایطی 3. جا دادن چیزی/فردی تو یه فضا/بازه محدود هست
Fit in with sth به معنی سازگار/جور بودن یا تناسب داشتن با چیزی هست

همرنگ جماعت شدن
مثل بقیه زندگی کردن

I had extraordinary abilities but the world didn't need another here so I decided to fit in

سازگار شدن , جور در آمدن ؛ زمان گذاشتن , وقت گذاشتن

– You fit in well at your new job
– He fits in with the other children very well
– The building doesn't fit in with the surrounding area
– The doctor said he can fit me in at 4:30
– Another task has come up that I need to fit in before the end of the month


کلمات دیگر: