کلمه جو
صفحه اصلی

glaciate


معنی : منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن
معانی دیگر : با یخ پوشاندن، پوشیده از یخرودشدن، ی  بستن، ی  زدن، با برف یای  پوشاندن

انگلیسی به فارسی

یخ بستن، منجمد شدن، منجمد کردن، یخ زدن، با برف یایخ پوشاندن


گل سرخ، یخ بستن، منجمد شدن، منجمد کردن، یخ زدن، با برف یا یخ پوشاندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: glaciates, glaciating, glaciated
(1) تعریف: to envelop or cover with ice or glaciers; freeze.

(2) تعریف: to affect by glacial movement or change.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: glaciation (n.)
• : تعریف: to be frozen or enveloped with ice or glaciers; freeze over.

• freeze; cover with ice or glaciers; be affected by glacial action

مترادف و متضاد

منجمد کردن (فعل)
chill, ice, congeal, glaciate

یخ بستن (فعل)
freeze, ice, congeal, glaciate

منجمد شدن (فعل)
daze, freeze, refrigerate, ice, glaciate

یخ زدن (فعل)
glaciate

با برف یا یخ پوشاندن (فعل)
glaciate


کلمات دیگر: