کلمه جو
صفحه اصلی

incarnate


معنی : مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی، صورت خارجی دادن، مجسم کردن
معانی دیگر : (جسم به ویژه جسم انسانی دادن به) تن مند کردن، تناور کردن، متجسم کردن، گوشت مند کردن، حلول کردن، دیسمند کردن، شکل دار کردن، واقعیت دادن به، عینیت دادن، مظهر (چیزی) بودن، نماد بودن، نمونه ی چیزی، پیدایه، خون رنگ، گوشت فام، قرمز، تن مند، تندار، مجسم بصورت ادمی

انگلیسی به فارسی

مجسم (بصورت آدمی)، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی، مجسم کردن، صورت خارجی دادن


تجسم، مجسم کردن، صورت خارجی دادن، مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having bodily form; personified.

- A cruel and powerful man, he was seen by many as the devil incarnate.
[ترجمه ترگمان] او مردی سنگدل و قدرتمندی بود که به اندازه شیطان مجسم شده بود
[ترجمه گوگل] مرد بی رحمانه و قدرتمند، او بسیاری را به عنوان تجسم شیطان دیده می شود

(2) تعریف: possessing typical characteristics; typified.

- beauty incarnate
[ترجمه ترگمان] زیبایی مجسم می شود
[ترجمه گوگل] تجسم زیبایی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incarnates, incarnating, incarnated
(1) تعریف: to give concrete form to (a concept, idea, or the like); realize.
مشابه: substantiate

(2) تعریف: to perfectly typify or embody.
مشابه: live

- She incarnated goodness.
[ترجمه ترگمان] اون خدا رو شکر کرد
[ترجمه گوگل] او تصدیق کرد

(3) تعریف: to put into bodily, esp. human, form.
مشابه: embody, personify

• embody, manifest; personify
embodied in flesh, inhabiting a human form; personified as a person or idea; flesh-colored, crimson-colored
someone who is a thing or quality incarnate represents that thing or quality in human form to a great degree.

مترادف و متضاد

مجسم (صفت)
incarnate

دارای شکل جسمانی (صفت)
incarnate

برنگ گوشتی (صفت)
incarnate

صورت خارجی دادن (فعل)
incarnate

مجسم کردن (فعل)
epitomize, character, figure, depict, image, picture, embody, portray, depicture, incarnate

in bodily form


Synonyms: embodied, exteriorized, externalized, human, in human form, in the flesh, made flesh, manifested, materialized, personified, physical, real, substantiated, tangible, typified


جملات نمونه

1. incarnate clover
شبدر قرمز

2. an incarnate spirit
روح تناور

3. evil incarnate
بدی تن مند (متجسم)

4. to incarnate political ideas in governmental organizations
متجلی کردن اندیشه های سیاسی در قالب سازمان های دولتی

5. to incarnate the frontier spirit
نماد روح مرزنشینی بودن

6. One survivor described his torturers as devils incarnate.
[ترجمه ترگمان]یکی از بازماندگان شکنجه او را به عنوان devils مجسم کرد
[ترجمه گوگل]یکی از بازماندگان شکنجه خود را به عنوان شیاطین تجسم فرموده است

7. That enemy officer is a devil incarnate / an incarnate fiend.
[ترجمه ترگمان]این افسر دشمن شیطان مجسم است
[ترجمه گوگل]این افسر دشمن یک تجسم شیطان / یک عادت تجسمی است

8. The media cast him as the devil incarnate .
[ترجمه ترگمان] رسانه ها اون رو به عنوان شیطان مجسم کردن
[ترجمه گوگل]رسانه ها او را به عنوان شیطان ادای احترام کرد

9. The leader seemed the devil incarnate.
[ترجمه ترگمان]رهبر به نظر شیطان مجسم است
[ترجمه گوگل]رهبر به نظر می رسید که شیطان تصور می شد

10. Then you must incarnate what others incarnate.
[ترجمه ترگمان]پس تو هم باید مجسم کنی که دیگران چگونه مجسم می شوند
[ترجمه گوگل]سپس شما باید تجسم آنچه دیگران تجسم است

11. My aunt is generosity incarnate.
[ترجمه ترگمان] خاله ام یه آدم سخاوتمندی - ه
[ترجمه گوگل]عمه من، تجسم سخاوتمندانه است

12. Queen was happiness incarnate.
[ترجمه ترگمان]ملکه، مظهر خوشبختی بود
[ترجمه گوگل]ملکه خوشبخت بود

13. Was the future of the Rabari incarnate in this young man?
[ترجمه ترگمان]آیا آینده of در این جوان مجسم می شد؟
[ترجمه گوگل]آیندۀ تجسم ربانی در این مرد جوان بود؟

14. Some people think he was the devil incarnate; others think he was a great social critic.
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم فکر می کنند که او شیطان است و دیگران فکر می کنند که او یک منتقد اجتماعی بزرگ است
[ترجمه گوگل]بعضی ها فکر می کنند که او مجسمه شیطان است؛ دیگران فکر می کنند او یک منتقد بزرگ اجتماعی بود

15. Truly great leaders such as Oppenheimer seem to incarnate the dream and become one with it.
[ترجمه ترگمان]حقیقتا رهبران بزرگ مانند (اوپنهایمر)به نظر می رسد که این رویا را مجسم می کنند و تبدیل به یکی از آن ها می شوند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که رهبران واقعا بزرگ مانند اوپنهایمر به خوابیدن روی آورده و تبدیل به یکی با آن شوند

16. The process of brand creation need incarnate in each project construction process.
[ترجمه ترگمان]فرآیند ایجاد برند نیازمند یک فرآیند ساخت پروژه است
[ترجمه گوگل]فرایند ایجاد نام تجاری نیاز به تجسم در هر فرایند ساخت و ساز پروژه است

17. Red Nations peoples were incarnate upon this land and refused to provide this mineral unto Atlantean governance for any price .
[ترجمه ترگمان]ملت های سازمان ملل متحد در این سرزمین مجسم شدند و از تامین این مواد معدنی برای هر قیمتی دریغ ورزیدند
[ترجمه گوگل]ملت های سرخپوست به این سرزمین تجسم یافتند و از ارائه این مواد معدنی به حکومت آتلانتیک برای هر قیمت اجتناب کردند

A man who incarnates our highest hopes.

مردی که تجسمی از رفیع‌ترین امیدهای ما می‌باشد.


to incarnate political ideas in governmental organizations

متجلی کردن اندیشه‌های سیاسی در قالب سازمان‌های دولتی


to incarnate the frontier spirit

نماد روح مرزنشینی بودن


an incarnate spirit

روح تناور


evil incarnate

بدی مجسم (به‌شکل جسمانی)


incarnate clover

شبدر قرمز


پیشنهاد کاربران

شکل دادن

تن یافته


کلمات دیگر: