کلمه جو
صفحه اصلی

flabbergast


معنی : گیج کردن، مبهوت کردن
معانی دیگر : مات و مبهوت کردن، انگشت به دهان کردن، غرق در شگفتی کردن

انگلیسی به فارسی

مبهوت کردن، گیج کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flabbergasts, flabbergasting, flabbergasted
• : تعریف: (informal) to cause to be astonished or astounded; amaze.
مشابه: amaze, bowl over, dumbfound

- I was flabbergasted by his confession.
[ترجمه ترگمان] از اعتراف او مات و مبهوت شده بودم
[ترجمه گوگل] من به خاطر اعتراف خود غافلگیر شدم

• overwhelm with shock or wonder, amaze, astound, dumbfound

مترادف و متضاد

surprise


گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

مبهوت کردن (فعل)
amaze, astonish, disconcert, astound, flabbergast, transfix

Synonyms: abash, amaze, astonish, astound, blow away, bowl over, confound, daze, disconcert, dumbfound, make speechless, nonplus, overcome, overwhelm, put away, shock, stagger, stun, throw, throw for a loop


Antonyms: expect


جملات نمونه

1. He is flabbergast when he hears that his friend has been accused of murder.
[ترجمه ترگمان]وقتی می شنود دوستش به قتل متهم شده است، حالش خوب است
[ترجمه گوگل]او هنگامی که می شنود که دوستش به قتل متهم شده است، او را لرزاند

2. He was flabbergasted when we told him how cheap it was.
[ترجمه ترگمان]وقتی به او گفتیم که چقدر ارزان است، هاج و واج مانده بود
[ترجمه گوگل]او هنگامی که ما به او گفتیم که چقدر ارزان بود، فریاد زد

3. He was flabbergasted when he heard that his friend had been accused of murder.
[ترجمه ترگمان]وقتی شنید که دوستش به قتل متهم شده است، هاج و واج مانده بود
[ترجمه گوگل]هنگامی که او شنید که دوستش به قتل متهم شده است، او را از خواب بیدار کرد

4. She was too flabbergasted to speak.
[ترجمه ترگمان]او بیش از اندازه متعجب بود که بتواند حرفی بزند
[ترجمه گوگل]او بیش از حد به حرف زدن زده بود

5. Everybody was flabbergasted when I announced I was going to emigrate to Australia.
[ترجمه ترگمان]وقتی اعلام کردم قصد دارم به استرالیا مهاجرت کنم همه گیج شده بودند
[ترجمه گوگل]وقتی اعلام کردم که می خواهم به استرالیا مهاجرت کنم، همه می شنیدند

6. Friends were flabbergasted by the news that they'd split up.
[ترجمه ترگمان]با شنیدن خبری که از هم جدا کرده بودند، دوستان مات و مبهوت مانده بودند
[ترجمه گوگل]دوستان از طریق خبرهایی که آنها تقسیم کرده بودند، از هم پاشیدند

7. I am flabbergasted, having only seen deer as the shyest of animals.
[ترجمه ترگمان]من مات و مبهوت شده بودم، فقط گوزن را دیده بودم
[ترجمه گوگل]من عصبانی هستم، تنها گوزن را به عنوان خجالتی از حیوانات دیده ام

8. Studio executives were flabbergasted at the film's extraordinary success.
[ترجمه ترگمان]مدیران استودیو در اثر موفقیت فوق العاده این فیلم گیج شده بودند
[ترجمه گوگل]مدیران استودیو در موفقیت فوق العاده فیلم ها از بین رفته اند

9. I tell you I was flabbergasted and right terrified out of my wits.
[ترجمه ترگمان]به تو می گویم که من مات و مبهوت مانده بودم
[ترجمه گوگل]من به شما می گویم که من فریاد زدم و راست از وحشت زدم وحشت زده شدم

10. He was flabbergasted how it turned out.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه گوگل]او فریاد کشید که چگونه معلوم شد

11. Doctors said they were flabbergasted at the decision to close the hospital.
[ترجمه ترگمان]پزشکان گفتند که آن ها در مورد این تصمیم که بیمارستان را تعطیل کنند، گیج شده اند
[ترجمه گوگل]پزشکان گفتند که در تصمیم بستن بیمارستان بستری شده اند

12. I was flabbergast after hearing the price she told me.
[ترجمه ترگمان]بعد از شنیدن آن چه چیزی به من گفت متعجب شدم
[ترجمه گوگل]من پس از شنیدن قیمت او به من گفتم فلببرگ بود

13. People bursting out flabbergast . On the way to home, his friend said: You are really stupid,(Sentence dictionary) why did you mention the whisky?
[ترجمه ترگمان]مردم flabbergast بیرون می ریزند در راه بازگشت به خانه، دوستش گفت: شما واقعا احمق هستید، (فرهنگ لغت نامه)چرا از ویسکی نام بردید؟
[ترجمه گوگل]مردم انفجار از flabbergast در راه خانه، دوستش گفت: شما واقعا احمق هستی (فرهنگ لغت حکم) چرا ویسکی را ذکر کردید؟

14. When they announced her name, the winner just sat there, flabbergasted.
[ترجمه ترگمان]وقتی نام او را اعلام کردند، برنده همان جا نشسته بود، هاج و واج مانده بود
[ترجمه گوگل]وقتی اسم خود را اعلام کرد، برنده فقط آنجا نشسته بود، فریاد زد

15. When I heard how much money we'd made, I was absolutely flabbergasted.
[ترجمه ترگمان]وقتی شنیدم چقدر پول در اورده بودیم، کاملا مبهوت شده بودم
[ترجمه گوگل]وقتی شنیده بودم که چقدر پولی که ما ساخته ایم، من کاملا از بین رفته بودم

پیشنهاد کاربران

شوکه کردن، بسیار متعجب کردن،
To shock, surprise, bowl over
I'm sort of flabbergasted

🔴to shock or surprise ( someone ) very much
◀️It flabbergasts me to see how many people still support them
— often used as ( be ) flabbergasted
◀️We were flabbergasted by/at the news that he'd won the game


کلمات دیگر: