کلمه جو
صفحه اصلی

incarnation


معنی : تجسم، صورت خارجی
معانی دیگر : مظهر، تجسد، (داشتن جسم و ظاهر انسانی) انسان دیسی، گوشت مندی، تناوری، تن مندی، (یزدان شناسی مسیحی) آبستن شدن حضرت مریم، (انسان یا حیوان) خدای تن مند

انگلیسی به فارسی

تجسم، صورت خارجی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of incarnating or condition of being incarnated.

(2) تعریف: an embodiment, as of a god, idea, or quality.
مشابه: image

(3) تعریف: (cap.) the doctrine that Jesus Christ is the embodiment of God in man (prec. by the.)

• manifestation of a deity or spirit in an earthly form; body or form into which a soul is placed; being made incarnate; person or thing manifesting a certain quality or idea; certain form or state
an incarnation is one of the lives that a person has, according to some religions.
the incarnation of a god is that god's appearance in human form.
someone or something that is the incarnation of a particular quality or thing represents or is typical of that quality or thing in an extreme form.

مترادف و متضاد

Synonyms: manifestation, embodiment, incorporation, epitome


تجسم (اسم)
apparition, substantiation, visualization, embodiment, incarnation, portrayal, projection, shape, hallucination, prosopopoeia

صورت خارجی (اسم)
incarnation

personification


matter


Synonyms: substance, body, flesh-and-blood


جملات نمونه

1. the incarnation of courage
مظهر شجاعت

2. She's the very incarnation of goodness.
[ترجمه ترگمان]تجسم خوبی است
[ترجمه گوگل]او تجسم بسیار خوبی است

3. The regime was the very incarnation of evil.
[ترجمه ترگمان]این رژیم مظهر شرارت بود
[ترجمه گوگل]رژیم بسیار تجسم بد است

4. The miser was an incarnation of greed.
[ترجمه ترگمان]خسیس مظهر طمع بود
[ترجمه گوگل]مشتاق یک تجسم حرص و طمع بود

5. She was the incarnation of wisdom.
[ترجمه ترگمان]تجسم عقل بود
[ترجمه گوگل]او تجسم عقل بود

6. In its new incarnation, the car has a more rounded body shape.
[ترجمه ترگمان]در تجسم جدید آن، ماشین حالت بدنی گرد تری دارد
[ترجمه گوگل]در تجسم جدید خود، ماشین شکل بدتری دارد

7. I worked for her in her earlier incarnation as a lawyer.
[ترجمه ترگمان]من قبلا در تجسم او به عنوان یک وکیل کار می کردم
[ترجمه گوگل]او در مراسم اولیه خود به عنوان وکیل کار می کرد

8. She's the incarnation of everything I hate about politics.
[ترجمه ترگمان]او تجسم هر چیزی است که من از سیاست نفرت دارم
[ترجمه گوگل]او تجسم همه چیزهایی است که من از سیاست متنفر هستم

9. Perhaps they would come together in a future incarnation - not the next, probably, but perhaps the one after.
[ترجمه ترگمان]شاید آن ها در تجسم آینده به هم خواهند آمد - نه بعدی، بلکه شاید هم یکی بعد از آن
[ترجمه گوگل]شاید آنها در یک تجسم آینده کنار هم قرار گیرند - نه بعد، احتمالا، اما شاید یکی پس از آن

10. Part of the offensiveness of the Incarnation has always been its particularity, its actual historical visibility.
[ترجمه ترگمان]بخشی از تجسم \"تجسم مسیح\" همواره به عنوان ویژگی بارز آن بوده است
[ترجمه گوگل]بخشی از سوءاستفاده از تجسم همیشه خاصیت آن، دید واقعی تاریخی آن است

11. The Lone Ranger, the incarnation of the individual problem solver, is dead.
[ترجمه ترگمان]تکاور لون رنجر که مظهر حل کننده مشکلات فردی است، مرده است
[ترجمه گوگل]Ranger تنها، تجسم حل کننده مشکل فرد، مرده است

12. Oldenberg's Lipstick, in its first incarnation, had been a huge plastic inflatable.
[ترجمه ترگمان]ماتیک، ماتیک، اولین تجسم آن، یک بادکنکی بزرگ پلاستیکی بود
[ترجمه گوگل]رژ لب Oldenberg، در اولین تجسم آن، یک پلاستیک بزرگ پلاستیکی بود

13. One such is the latest incarnation of WordScan from Calera, WordScan Plus 1c.
[ترجمه ترگمان]یکی از اینها آخرین تجسم of از Calera، WordScan Plus ۱ c است
[ترجمه گوگل]یکی از این ها، آخرین تجسم WordScan از Calera، WordScan Plus 1c است

14. On top was a confectionary incarnation of the goddess Liberty.
[ترجمه ترگمان]در بالا، تجسم confectionary از ادی الهه بود
[ترجمه گوگل]در بالا یک تجسم شیرینی از الهه لیبرتی بود

the incarnation of courage

مظهر شجاعت


پیشنهاد کاربران

شخصی که تجسم، مظهر و تجلیگاه الهی، روحانی یا صفتی باشد، ( با ارجاع به نظریه تناسخ ) هر کدام از دوره های زندگی زمینی

تعین، شکل

کالبدیافته گی

کالبدمندی

● وجودیت یک شخص یا حیوان در دوره ای مختلف از زندگی ( مراجعه به نظریه تناسخ )
● وجود یا کاربری یک چیز در زمان های مختلف، مثل ساختمانی که یک زمان مسکونی بوده، بعد تجاری شده، بعد بیمارستان و . . .

anthropoid, android
انسان نما
وازه اولی یعنیanthropoid لقب یکی از افسران نازی بوده که از سوی پارتیزان های انگلیسی به وی داده شده بود، به دلیل اینکه قسی القلب بوده است، فیلمی هم در همین رابطه و با همین نام وجود دارد. محمدرضا ایوبی صانع

مظهر

حلول

به نقل از هزاره:
1. تجسد، جسدپذیری، تجسم
2. تجسم، مظهر، نمونه ( بارز )

تندیس گونگی

کالبد

حلول در جسم

کالبد پذیری


کلمات دیگر: