کلمه جو
صفحه اصلی

fillip


معنی : انگیزش، چیز بیهوده، تلنگر، وسیله تحریک، تلنگر زدن، تحریک کردن
معانی دیگر : ضربه ی سبک و تند، (هر چیز که مثل تلنگر یا ضربه ی تند انگیزاننده باشد) انگیزش، وسیله ی تحریک، انگیزان، انگیختن، تحرک بخشیدن، به شوق آوردن

انگلیسی به فارسی

تلنگر، (مجازاً) انگیزش، وسیله تحریک، چیز بیهوده، تلنگر زدن، (مجازاً) تحریک کردن


ریختن، تلنگر، انگیزش، وسیله تحریک، چیز بیهوده، تلنگر زدن، تحریک کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fillips, filliping, filliped
(1) تعریف: to strike by suddenly releasing a finger that has been held down with the thumb.

(2) تعریف: to incite to action, as if by filliping.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a fillip.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a blow caused by or the action of suddenly releasing a finger that has been held down with the thumb.

(2) تعریف: anything that incites to action or increases interest; stimulus.
مشابه: prod

• something that provides a stimulus; stimulus, incentive, boost; flick of the finger
provide a stimulus; give a person incentive; strike something by snapping the fingertip
a fillip is a sudden improvement or increase in excitement or energy.

مترادف و متضاد

انگیزش (اسم)
incitement, provocation, stimulation, animation, motivation, urge, inanition, fillip, incitation

چیز بیهوده (اسم)
bagatelle, fillip

تلنگر (اسم)
flick, fillip, click, flip

وسیله تحریک (اسم)
stimulus, fillip

تلنگر زدن (فعل)
fillip, flip

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

جملات نمونه

1. he gave her a fillip on the shoulder with his leather gloves
با دستکش های چرمی خود،ضربه ی تند و سبکی به شانه ی او زد.

2. he gave me a fillip on the head
او به سرم تلنگر زد.

3. the war gave a fillip to patriotism, but for a short time only
جنگ میهن دوستی را برانگیخت ولی فقط برای مدتی کوتاه.

4. i was hoping thus to fillip his spirits
امیدوار بودم بدین وسیله روحیه ی او را تشجیع کنم.

5. A cut in lending rates would give a fillip to the housing market.
[ترجمه ترگمان]کاهش نرخ وام، تلنگری به بازار مسکن خواهد زد
[ترجمه گوگل]کاهش نرخ وام دهی به بازار مسکن کمک می کند

6. The athletics win provided a much-needed fillip to/for national pride.
[ترجمه ترگمان]این دو تیم یک انگیزه لازم را برای غرور ملی به ارمغان آوردند
[ترجمه گوگل]پیروزی در ورزش، نیازهای بسیار مورد نیاز برای / برای غرور ملی فراهم شده است

7. The news gave the stock market a big fillip.
[ترجمه ترگمان]این خبر تلنگری بزرگ به بازار سهام زد
[ترجمه گوگل]این خبر ها بازار سهام را بزرگ کرد

8. The news gave a fillip to the telecommunications sector.
[ترجمه ترگمان]این خبر به بخش مخابرات تلنگر زد
[ترجمه گوگل]این خبر به بخش ارتباطات راه دور ارسال شد

9. British athletics received a tremendous fillip when Wells won the Gold.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که ولز مدال طلا را برد، ورزش کاران انگلیسی یک انگیزه عالی دریافت کردند
[ترجمه گوگل]دوچرخه سواری بریتانیا هنگامی که ولز برنده طلا شد، بسیار بزرگ شد

10. The notion of regional planning received a great fillip from Unwin's proposals for London prepared between 1929 and 193
[ترجمه ترگمان]مفهوم برنامه ریزی منطقه ای، انگیزه ای عالی از پیشنهادهای لفظی برای لندن بین سال های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳ میلادی دریافت کرد
[ترجمه گوگل]مفهوم برنامه ریزی منطقه ای از طرح های Unwin برای لندن که بین سال های 1929 و 193 تهیه شده بود بسیار عالی بود

11. Cardin still knows how to give a fillip to classic styles.
[ترجمه ترگمان]Cardin هنوز می داند چگونه به سبک کلاسیک تلنگری به سبک کلاسیک بزند
[ترجمه گوگل]کاردین هنوز می داند که چگونه می تواند سبک های کلاسیک را پر کند

12. It was with a little fillip of surprise that Pascoe realized she hadn't recognized his voice.
[ترجمه ترگمان]با کمی حیرت، متوجه شد که صدای او را نشناخته است
[ترجمه گوگل]با پوزش کمی از تعجب متوجه شد که Pascoe متوجه شد که صدای او را به رسمیت نمی شناسد

13. Mergers and acquisitions gave a brief fillip to prices early in the day.
[ترجمه ترگمان]ادغام ها و اکتساب یک انگیزه کوتاه به قیمت زود در روز دادند
[ترجمه گوگل]ادغام و جذب قیمت ها در اوایل روز به قیمت های پایین پرداخت

14. His approval was an added fillip.
[ترجمه ترگمان]موافقت او یک تلنگر اضافی بود
[ترجمه گوگل]تصویب او یک افزودنی بود

15. The boom got a fillip in 2004 as migrants from the EU's new members flooded in.
[ترجمه ترگمان]رونق اقتصادی در سال ۲۰۰۴ به عنوان مهاجرانی از اعضای جدید اتحادیه اروپا وارد شد
[ترجمه گوگل]این رونق در سال 2004 به عنوان مهاجرانی از اعضای جدید اتحادیه اروپا سیل شد

He gave me a fillip on the head.

او به سرم تلنگر زد.


She filliped bread crumbs off the table.

او با تلنگر خرده‌نان‌ها را از روی میز زد.


He gave her a fillip on the shoulder with his leather gloves.

با دستکش‌های چرمی‌اش، ضربه‌ی تند و سبکی به شانه‌ی او زد.


The war gave a fillip to patriotism, but for a short time only.

جنگ میهن‌دوستی را برانگیخت؛ ولی فقط برای مدتی کوتاه.


I was hoping thus to fillip his spirits.

امیدوار بودم بدین‌سان روحیه‌ی او را دلیر گرداند.



کلمات دیگر: