کلمه جو
صفحه اصلی

go off


معنی : در رفتن، مردن، اب شدن، بیرون رفتن
معانی دیگر : 1- ترکیدن 2- روی دادن 3- غفلتا رفتن 4- سروصدا کردن، در رفتن تفنگ، بیرون رفتن از صحنه نمایش، فاسد شدن

انگلیسی به فارسی

منفجر شدن، ترکیدن، در رفتن (تفنگ)


آتش گرفتن


عصبانی شدن، از کوره در رفتن


سروصدا کردن


رفتن، عزیمت کردن


دوست نداشتن، کمتر دوست داشتن


در رفتن، بیرون رفتن، اب شدن، مردن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to be activated to explode or emit a sound.

- Suddenly, the bomb went off and the bus was in flames.
[ترجمه مرضیه] ناگهان بمب منفجر شد و اتوبوس آتش گرفت
[ترجمه Pshko] یه دفه بمب ترکید و اتوبوس تو شعله رفت
[ترجمه marrinet] نا گهان بمبی در کنار اتوبوس منفجر شد و اتوبوس آتش گرفت
[ترجمه ترگمان] ناگهان بمب منفجر شد و اتوبوس در شعله های آتش قرار گرفت
[ترجمه گوگل] ناگهان بمبی رفت و اتوبوس در آتش بود
- The alarm clock will go off at six.
[ترجمه مرتضی] هشدار ساعت در ساعت 6 سروصدا خواهد کردیا زنگ خواهد خورد
[ترجمه مارینت] هشدار ساعت ساعت شش به صدا در خواهد آمد
[ترجمه ش85.74] هشدار ساعت در ساعت 6 زنگ خواهد خورد
[ترجمه ترگمان] ساعت شماطه دار در ساعت شش حرکت خواهد کرد
[ترجمه گوگل] ساعت هشدار دهنده در شش ساعت خاموش خواهد شد

(2) تعریف: (informal) to explode in anger or outrage, usually with a burst of speech.

- Mom went off when I told her I needed fifty dollars for the trip.
[ترجمه هستی] وقتی به مادرم گفتم ۵۰ دلار نیاز دارم ، او ناراحت شد و رفت
[ترجمه ...] وقتی به مادرم گفتم که 50 دلار برای این سفر لازم دارم او رفت
[ترجمه MMz] هنگامی که به مادرم گفتم که ۵۰ دلار برای مسافرت نیاز دارم او قهر کرد.
[ترجمه ............] وقتی به مادرم گفتم 50 دلار $ برای سفر نیاز ، او ناراحت شد و رفت. 🚶🏻‍♀️
[ترجمه ترگمان] وقتی به او گفتم پنجاه دلار برای این سفر لازم دارم، مامان بیرون رفت
[ترجمه گوگل] وقتی که به او گفتم، 50 دلار برای سفر نیاز دارم، مادرم رفت

(3) تعریف: to go away; leave.

- He went off in an angry huff.
[ترجمه ترگمان] با اوقات تلخی از خانه خارج شد
[ترجمه گوگل] او در یک خشم عصبانی رفت

• explode; fire (gun, cannon, etc.); fall asleep; wander off, leave; stop loving; be managed or conducted, pass, transpire; (slang) have an orgasm

مترادف و متضاد

در رفتن (فعل)
abscond, escape, go off, scuttle

مردن (فعل)
go off, expire, die, demise, perish, die down, be killed, drop off, be slain, pop off, decease, pass away, pass out, knock off

اب شدن (فعل)
go off, deliquesce, melt, thaw

بیرون رفتن (فعل)
go off, go out

explode


Synonyms: befall, blow, blow up, burst, detonate, discharge, fire, happen, mushroom, occur, pass, take place


leave


Synonyms: decamp, depart, exit, go away, move out, part, quit


Antonyms: arrive, come, enter


Fire


Explode metaphorically; to become very angry


Begin clanging or making noise


Like less


جملات نمونه

1. I like to go off on my own - to sit back and bliss out in a darkened move theater.
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم به تنهایی از خانه بیرون بروم تا در یک تماشاخانه تاریک و تاریک بنشینم
[ترجمه گوگل]من دوست دارم به خودم بپیوندم - در یک تئاتر متحرک تاریک نشستن و سعادت کردن

2. Don't go off at half cock and accept any offer you'll regret later.
[ترجمه ترگمان]به نصف cock نروید و هر پیشنهادی را که بعدا پشیمان خواهید شد قبول کنید
[ترجمه گوگل]در خلال نیم ساعت خاموش نکنید و پیشنهاداتی را که بعدا پشیمان میشوید قبول کنید

3. Did the alarm clock go off ?
[ترجمه زهرا] آیا ساعت زنگ خورد؟
[ترجمه عام] ایا زنگ ساعت خاموش شد؟ الارم ساعت برداشته و خواموش شد؟
[ترجمه *%*] ایا زنگ ساعت ( الارم ) قطع شد؟
[ترجمه ........] آیا ساعت هشدار داده بود؟؟؟ 💕یا💕 آیا ساعت زنگ خورده بود؟؟؟
[ترجمه ترگمان]زنگ خطر قطع شد؟
[ترجمه گوگل]آیا ساعت زنگ دار برداشته شد؟

4. The explosive device was timed to go off at the rush hour.
[ترجمه ترگمان]دستگاه منفجر شده موقع عجله موقع منفجر شدن بود
[ترجمه گوگل]این دستگاه انفجاری زمانیکه در ساعت عجله به سر می برد، تنظیم شد

5. The bomb was timed to go off at 12 o'clock.
[ترجمه جلیلی] بمب ساعت ۱۲ قراره بتترکه
[ترجمه ترگمان]این بمب ساعتی بعد از ظهر منفجر شد
[ترجمه گوگل]این بمب ساعت 12 به وقت خود رفته بود

6. The smart kids get good grades and go off to college.
[ترجمه ترگمان]بچه های باهوش نمرات خوبی می گیرند و به کالج می روند
[ترجمه گوگل]بچه های هوشمند نمرات خوب دریافت می کنند و به کالج می روند

7. I started to go off the idea.
[ترجمه آیلین] من این نظر را شروع کردم
[ترجمه ترگمان]من شروع به بیرون رفتن از ایده کردم
[ترجمه گوگل]من این ایده را شروع کردم

8. My alarm clock didn't go off this morning.
[ترجمه زهرا] ساعت من امروز صبح زنگ نخورد.
[ترجمه رها نیک پور] هشدار ساعت من امروز صبح خاموش نبود
[ترجمه سکوت] ساعت زنگ دار من امروز صبح زنگ نخورد
[ترجمه ترگمان]ساعت شماطه دار من امروز صبح بیرون نرفت
[ترجمه گوگل]ساعت زنگ هشدار من این صبح نیست

9. The alarm should go off automatically as soon as smoke is detected.
[ترجمه Yahya1818] آژیر خطر به محض تشخیص دود به طور خودکار صدا خواهد کرد.
[ترجمه ترگمان]آژیر خطر به محض تشخیص دود، به طور خودکار خاموش می شود
[ترجمه گوگل]زنگ باید به محض تشخیص دود به طور خودکار خاموش شود

10. I've set the alarm clock to go off at 7 am.
[ترجمه ترگمان]ساعت شماطه دار را تنظیم کردم که ساعت ۷ حرکت کنم
[ترجمه گوگل]من ساعت هشدار را تنظیم کرده ام تا ساعت 7 صبح بروم

11. What time do you go off duty?
[ترجمه ترگمان]ساعت چنده؟
[ترجمه گوگل]چه زمانی از وظیفه برمی آیم؟

12. John decided to go off on his own.
[ترجمه ترگمان]جان \"تصمیم گرفت خودش تنهایی بره\"
[ترجمه گوگل]جان تصمیم گرفت تا خودش را بکشد

13. Well you won't be able to go off gallivanting around like this when there's a baby to be taken care of.
[ترجمه ترگمان]خوب، وقتی بچه ای هست که باید از خودت مراقبت کنه، نمی تونی با خودت به گردش بری
[ترجمه گوگل]خوب، شما نمیتوانید از این که کودک شما مراقبت می کند، دورتر از این می افتد

14. The alarm did go off but all I did was yawn, turn over and go back to sleep.
[ترجمه امین جهانگرد] زنگ به صدا در آمد اما همش خمیازه کشیدم، غلت زدم و دوباره خوابیدم
[ترجمه ترگمان]زنگ خطر خاموش شد، اما تنها کاری که کردم این بود که خمیازه می کشیدم و به خواب می رفتم
[ترجمه گوگل]زنگ هشدار رفت اما همه چی زخمی شدم، بهم زدن و رفتن به خواب

پیشنهاد کاربران

در رفتن صدا مانند زنگ ، زنگ هشدار ( به صدا در امدن )

ترک کردن ( مکان )

از کار افتادن

talking about something at length
درمورد چیزی به تفصیل صحبت کردن

Make a sudden loud noise

به صدا در آمدن

( برق، زنگ هشدار ) قطع شدن

فرار کردن از جایی. ترک کردن جایی

بیرون رفتن قبلش با ساعت بیدار شدن و بدون خبر بیرون رفتن و ترکیدن چیزی

راه افتادن

make a sudden loud noise


شروع به زنگ زدن

Start working

Go off:
رفتن ( منظور جایی رو ترک کردن و به جای دیگه ای رفتن مخصوصا به منظور انجام کاری )

Oxford:👇👇👇
to leave a place, especially in order to do something.

Eg: she went off to get a drink.
رفت یه نوشیدنی بخره.

( بمب ) منفجر شدن

Cambridge:👇👇👇👇
If a bomb goes off, it explodes.

�Eg: The �bomb� went off at midday.
بمب وسط روز ترکید.

منفجر شدن یا عمل کردن یا شروع به فعالیت کردن بصورت ناگهانی

به راه افتادن ( به صورت ناگهانی )
fireworks went off
آتش بازی به راه افتاد


He went off the road
منحرف شدن

دوست نداشتن چیزی که قبلا دوست داشتی

توقف کردن

از کوره در رفتن

make sudden loud noise


درباره غذا :ماسیدن ، از دهن افتادن

خارج شدن از مسیر
منحرف شدن از مسیر

make a noise to warn

ترک یک مکان بخصوص برای انجام چیزی

از کسی تعریف کردن

to leave a place especially in order to do something

در رفتن، مردن، بیرون رفتن

به صدا در امدن

برگزارشدن

go off اگه به صورت اسلنگ ( slang ) به کار بره دوتا معنی داره
1:هیجان انگیز:The party went off
2:عصبانی شدن ( از کوره در رفتن ) :i started going off

خلوت کردن

رم کردن صید از دام بدون جهت

ضرر و آسیب غفلت

زیان کج اندیشی

شلیک گلوله بیجا

شلیک بی مورد بر اثر ملعبه و بی احتیاطی

در رفتن
آب شدن
بیرون رفتن
مردن

to make a loud noise very suddenly
تولید صدای خیلی بلند و ناگهانی مثل صدای زنگ ساعت


To stop liking sth or someone
She went ogg her last boy friend after hearing about his past relationship

شلیک کردن، خروج گلوله از اسلحه

The alarm goes off at 7. 00 ( rings )

We were going to a party suddenly my car went off ( stop working )

I go off our house to be independent ( leave a place in order to do smt )


To go off the shot
شروع به شلیک کردن

متوقف کردن
قطع کردن

دقت کنید بعضی جاها به معنی "خراب شدن" به کار میره

• ( Of electric power , a light , etc )
Stop functioning or operating
• ( از انرژی الکتریکی، نور و غیره )
عملکرد یا عملکرد ( هر دو کلمه معنی عملکرد را می دهند ) را متوقف کنید
•قطع شدن ( برق ، نور )

- explode
- fire ( gun, cannon, etc )
- fall asleep
- wander off, leave
- stop loving
- pass, transpire
- ( slang ) ( have an orgasm
- run away after taking something or sb along
- be discharged or activated


افتادن ( بمب )
The bomb went off in the same areaبمب در همان منطقه افتاد
Firework went off in his face آتش بازی افتاد توی صورتش
در رفتن ( گلوله از اسلحه )
His gun went off accidentally. تفنگش در رفت اتفاقی

سرخود کاری کردن. . .
بیجا رفتار کردن. . .


کلمات دیگر: