enthrone

معنی : بالا بردن، بلند کردن، برتخت سلطنت نشاندن

معانی دیگر : (پادشاه یا مطران و غیره) بر تخت نشاندن، شاه کردن، بر اورنگ نشاندن، اریکه دار کردن، تجلیل کردن، والامقام کردن، به بالاترین مقام رساندن

انگلیسی به فارسی

برتخت سلطنت نشاندن، بلندکردن، بالابردن

زدن، برتخت سلطنت نشاندن، بلند کردن، بالا بردن

انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )

حالات: enthrones, enthroning, enthroned
مشتقات: enthronement (n.)

• (1) تعریف: to put upon a throne.
• متضاد: dethrone

• (2) تعریف: to give (someone) the office and authority of a king or, occasionally, a bishop.
• متضاد: dethrone
• مشابه: crown

• (3) تعریف: to hold in high regard; revere; exalt.

• crown, invest with sovereignty, place upon a throne; exalt (also inthrone)
when kings, queens, or bishops are enthroned, they officially take on their role during a ceremony in which they are placed on a throne; a formal word.
to enthrone an idea means to give it a prominent place in your life or thoughts because you consider it to be very important; a formal word.

مترادف و متضاد

بالا بردن (فعل)

raise, enhance, boost, upgrade, lift, amplify, elevate, uplift, bump up, horse, heighten, elate, enthrone, sublimate, hoist, upraise

بلند کردن (فعل)

steal, remove, rear, raise, enhance, extol, lift, heave, pick up, elevate, exalt, pedestal, ennoble, heighten, enthrone, heft, hoist, hoist up, throw up, upraise

برتخت سلطنت نشاندن (فعل)

enthrone

جملات نمونه

1. to enthrone a king

پادشاهی را بر تخت نشاندن

2. Emperor Akihito of Japan has been enthroned in Tokyo.

[ترجمه ترگمان]امپراطور Akihito ژاپن در توکیو بر تخت نشسته است
[ترجمه گوگل]امپراتور Akihito از ژاپن در توکیو مستقر شده است

3. He was enthroned as archbishop in Canterbury Cathedral in 1980.

[ترجمه ترگمان]او در سال ۱۹۸۰ به عنوان اسقف اعظم در کلیسای جامع کانتربری منصوب شد
[ترجمه گوگل]او به عنوان اسقف اعظم در کلیسای جامع کانتربری در سال 1980 میلادی پیوست

4. He is expected to be enthroned early next year as the spiritual leader of the Church of England.

[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که او در اوایل سال آینده به عنوان رهبر روحانی کلیسای انگلستان منصوب شود
[ترجمه گوگل]او انتظار می رود که در اوایل سال آینده به عنوان رهبر روحانی کلیسای انگلیس برگزار شود

5. The queen was enthroned in an ancient abbey.

[ترجمه ترگمان]ملکه در یک صومعه قدیمی تاج بر تخت نشسته بود
[ترجمه گوگل]ملکه در یک خیابان قدیم به سر می برد

6. The Chairman is enthroned in the hearts of his countrymen.

[ترجمه ترگمان]این رئیس در قلب هم وطنان خود بر تخت می نشیند
[ترجمه گوگل]رئیس در قلب هموطنان خود دخالت دارد

7. The King was enthroned in the church.

[ترجمه ترگمان]شاه در کلیسا بر تخت نشسته بود
[ترجمه گوگل]پادشاه در کلیسا پیوست

8. The painting depicts the enthroned Madonna and Child .

[ترجمه ترگمان]این نقاشی مریم عذرا و کودک را به نمایش می گذارد
[ترجمه گوگل]نقاشی مدونا و کودک را به تصویر می کشد

9. He was enthroned in Exeter Cathedral on 14 April.

[ترجمه ترگمان]او در ۱۴ آوریل در کلیسای جامع اکستر بر تخت نشست
[ترجمه گوگل]او در 14 آوریل در کلیسای جامع اکسپرت پیوست

10. They enthroned Bao Dai as a sovereign emperor but continued to run his regime.

[ترجمه ترگمان]آن ها توانستند دای دای را به عنوان امپراطور مستقل بر تخت بنشانند ولی همچنان رژیم خود را اداره می کردند
[ترجمه گوگل]آنها Bao Dai را به عنوان یک امپراتور حاکم تعقیب کردند، اما ادامه رژیم او را ادامه دادند

11. Beside Demeter when the cymbals sound Enthroned sits Dionysus of the flowing hair.

[ترجمه ترگمان]در کنار Demeter، وقتی که صدای سنج به صدا در می آید، Dionysus را از موهای flowing بلند می کند
[ترجمه گوگل]در کنار Demeter هنگامی که سیگنال های صوتی Enthroned نشسته Dionysus از موهای جریان است

12. Enthroned, he would pass around cigarettes.

[ترجمه ترگمان]از دور سیگار بر می گشت
[ترجمه گوگل]به زودی، او در اطراف سیگار عبور می کند

13. That these people would one day be enthroned in the citadel of power could not have seemed conceivable to him.

[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این مردم روزی بر تخت سلطنت بر تخت سلطنت خواهند نشست
[ترجمه گوگل]این که این افراد در یک روز در قلمرو قدرت به سر می برند، نمی توانست برای او قابل تصور باشد

to enthrone a king

پادشاهی را بر تخت نشاندن

Frontiersmen enthroned work and effort and worshipped them.

مرزنشینان از کار و کوشش تجلیل می‌کردند و آن را می‌ستودند.

کلمات دیگر: