کلمه جو
صفحه اصلی

enchain


معنی : زنجیر کردن، در زنجیر نهادن، محکم نگاه داشتن، مقید ساختن
معانی دیگر : (با زنجیر) بستن، گیرانداختن، گرفتار کردن، مجذوب کردن، فریفته کردن، زنجیروار وصل کردن، زنجیره کردن

انگلیسی به فارسی

زنجیر کردن، در زنجیر نهادن، محکم نگاه داشتن، مقیدساختن


enchain، زنجیر کردن، در زنجیر نهادن، محکم نگاه داشتن، مقید ساختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enchains, enchaining, enchained
مشتقات: enchainment (n.)
(1) تعریف: to bind or restrain with, or as though with, chains.

(2) تعریف: to captivate or enchant.

• lock up in chains, restrain

مترادف و متضاد

زنجیر کردن (فعل)
chain, manacle, enchain, enfetter

در زنجیر نهادن (فعل)
enchain

محکم نگاه داشتن (فعل)
latch, enchain, grapple

مقید ساختن (فعل)
enchain

جملات نمونه

people enchained by ignorance and superstition

مردمی که در زنجیر جهل و خرافات‌اند


The speaker was hoping to enchain the attention of the audience.

سخنران امیدوار بود که توجه شنودگان را جلب کند.



کلمات دیگر: