کلمه جو
صفحه اصلی

glut


معنی : پر خوری، پری، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، زیادی خون، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، پر کردن، سیر کردن
معانی دیگر : (اقتصاد) بازار را از محصولی اشباع کردن، عرضه را از تقاضا بیشتر کردن، پر خوری کردن، زیاده روی کردن، شکم چرانی کردن، تا خرخره خوردن

انگلیسی به فارسی

پر کردن، اشبا کردن، پر خوردن


پرخوری، پری، عرضه بیش از تقاضا، (پزشکی) زیادی خون،اشباع، پاره اجر، سیر کردن، اشباع کردن، با حرص وولع خوردن


خسته کننده، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، پری، زیادی خون، پر خوری، پر کردن، اشباع کردن، اشباء کردن، پر خوردن، سیر کردن، با حرص و ولع خوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gluts, glutting, glutted
(1) تعریف: to supply (a market) with much more of a particular article than there is demand for.
مترادف: flood, oversupply, saturate
مشابه: clog, deluge, inundate, surfeit

- The market was glutted with videocassette recorders.
[ترجمه امیر حسین] فروشگاه با ضبط کننده های نوار ویدئویی پر شده بود.
[ترجمه ترگمان] این بازار با دستگاه های ثبت videocassette اشباع شده بود
[ترجمه گوگل] بازار با ضبط کننده های ویدئویی ضبط شد

(2) تعریف: to fill with an excess, esp. of food.
مترادف: gorge, overindulge, sate, satiate, surfeit
مشابه: cloy, cram, devour, engorge, fill, gormandize, guzzle, oversupply, stuff

- He glutted himself at the holiday feast.
[ترجمه ترگمان] او خود را در جشن کریسمس خفه کرد
[ترجمه گوگل] او در جشن تعطیلات خود را تحسین کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to indulge in something, esp. food, to an excessive degree.
مترادف: gorge, overindulge
متضاد: stint
مشابه: binge, cram, fill, gobble, guzzle, overeat, stuff
اسم ( noun )
(1) تعریف: a greater supply or amount than is needed.
مترادف: overabundance, oversupply, plethora, surfeit, surplus
متضاد: dearth
مشابه: excess, overload, redundancy, superfluity

- There was a glut of rice that year in Japan, and prices fell.
[ترجمه ترگمان] آن سال در ژاپن پر از برنج بود و قیمت ها کاهش یافت
[ترجمه گوگل] در سال جاری میلادی برنج در ژاپن وجود داشت و قیمت ها کاهش یافت

(2) تعریف: an act of glutting, or the condition of being glutted.
مترادف: excess, satiety, surfeit
مشابه: bellyful, pig-out, repletion, saturation

• abundance, full amount; excessive supply, excessive quantity, overabundance
inundate, fill to overflowing; stuff; overeat; feed to excess
if there is a glut of something such as goods or raw materials, there is so much of it that it cannot all be sold or used.

مترادف و متضاد

پر خوری (اسم)
gorge, avidity, esurience, gastronomy, edacity, glut, polyphagia

پری (اسم)
full, repletion, glut, fullness, elf, fairy, day before yesterday, peri, pixie, suffusion, fay, pixy

اشباع (اسم)
imbibition, glut, satiation, suffusion, impregnation, saturation

عرضه بیش از تقاضا (اسم)
glut

زیادی خون (اسم)
glut

اشباع کردن (فعل)
steep, imbibe, imbrue, glut, ingraft, impregnate, imbue, indoctrinate, saturate, inundate, suffuse

اشباء کردن (فعل)
glut

پر خوردن (فعل)
gorge, glut, surfeit, overeat, gormandize

با حرص و ولع خوردن (فعل)
gorge, glut, guttle

پر کردن (فعل)
stop, fill, stuff, heap, load, glut, poison, infect, stud, deplume, fill in, stow, plenish, thwack, suffuse

سیر کردن (فعل)
satiate, feed, fill, go, move, travel, walk, tour, sate, glut, rotate, revolve, cloy, roam, give to eat, saturate

overabundance


Synonyms: excess, nimiety, oversupply, plenitude, saturation, superfluity, surfeit, surplus, too much


Antonyms: insufficiency, lack, need, want


choke; oversupply


Synonyms: burden, clog, cloy, congest, cram, deluge, devour, feast, fill, flood, gorge, hog, inundate, jade, load, make a pig of, overfeed, overload, overstock, overwhelm, pack, pall, raven, sate, satiate, saturate, stuff, surfeit, wolf


Antonyms: abstain, diet, fast, moderate, reduce, repress, suppress


جملات نمونه

1. There's a glut of agricultural products in Western Europe.
[ترجمه ترگمان]در اروپای غربی، وفور محصولات کشاورزی وجود دارد
[ترجمه گوگل]از محصولات کشاورزی در غرب اروپا وجود دارد

2. The glut of coffee led to a sharp drop in prices.
[ترجمه ترگمان]وفور قهوه باعث افت شدید قیمت شد
[ترجمه گوگل]قلیان قهوه منجر به افت شدید قیمت ها شد

3. The current glut of graduates means that many of them will not be able to find jobs.
[ترجمه ترگمان]وفور فعلی فارغ التحصیلان به این معنی است که بسیاری از آن ها قادر به یافتن شغل نخواهند بود
[ترجمه گوگل]پرخاشگری فعلی فارغ التحصیلان بدان معنی است که بسیاری از آنها قادر به پیدا کردن شغل نیستند

4. A glut of bonds on the market pushed prices down.
[ترجمه ترگمان]اشباع اوراق قرضه در بازار قیمت ها را پایین آورد
[ترجمه گوگل]پر از اوراق قرضه در بازار قیمت ها را کاهش داد

5. And it was such a glut that Rivendell really had to get into some different things out there.
[ترجمه ترگمان]و این چنان a بود که ریوندل واقعا مجبور بود چیزهای مختلفی را از آنجا بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]و این چنین تحقیر آمیز بود که ریوندل واقعا باید به چیزهای مختلفی از آنجا بیاید

6. Frieder could have a glut of scholarships available on short notice.
[ترجمه ترگمان]Frieder ممکن است مقداری بورس تحصیلی در اختیار داشته باشد که در مدت زمان کوتاهی در دسترس عموم قرار دارد
[ترجمه گوگل]فریدر می تواند از بورس تحصیلی موجود در اطلاعیه کوتاه استفاده کند

7. When there is a glut of milk more products like yoghurt are made.
[ترجمه ترگمان]وقتی پر از شیر و محصولات بیشتری مثل ماست وجود دارد
[ترجمه گوگل]هنگامی که شیر شیر وجود دارد محصولات بیشتری مانند ماست تولید می شود

8. Manufacturers continue to glut communities with handguns, assault weapons and ammunition.
[ترجمه ترگمان]تولید کنندگان همچنان با اسلحه، اسلحه و مهمات به جوامع پر وفور ادامه می دهند
[ترجمه گوگل]تولیدکنندگان همچنان جوامع را با استفاده از اسلحه، اسلحه و مهمات مورد حمله قرار می دهند

9. Q. . With the glut of books on the royal family, what can you add?
[ترجمه ترگمان]سوال: با وفور کتاب در خانواده سلطنتی، چه چیزی می توانید اضافه کنید؟
[ترجمه گوگل]Q با توجه به کتابهای موجود در خانواده سلطنتی، چه چیزی می توانید اضافه کنید؟

10. The boy glut themselves with cake.
[ترجمه ترگمان]آن پسر خود را با کیک مخلوط می کند
[ترجمه گوگل]این پسر خود را با کیک خرد کرده است

11. The glut of houses up for sale has kept prices low and the market has struggled to regain traction since a home buyer tax credit that helped buoy the market expired last spring.
[ترجمه ترگمان]پر کردن خانه ها برای فروش، قیمت ها را پایین نگه داشته است و بازار تلاش کرده است تا کشش خود را از زمان اعتبار مالیاتی خریدار خانه که به شناور سازی بازار در بهار گذشته کمک کرده است دوباره به دست آورد
[ترجمه گوگل]فروپاشی خانه ها برای فروش قیمت ها را پایین نگه داشته و بازار از زمان اعتبار مالیاتی خریدار خانه ای که بهار عربی بازار را به پایان رسانده است به بازار بازگشته است

12. The glut of fired workers, however, means fierce competition for jobs.
[ترجمه ترگمان]با این حال، وفور کارگران اخراجی به معنای رقابت شدید برای مشاغل است
[ترجمه گوگل]پر از کارگران اخراج، به معنی رقابت شدید برای شغل است

13. GLUT 4 is the major glucose transporter of muscle and adipose tissue.
[ترجمه ترگمان]GLUT ۴ یک انتقال دهنده گلوکز اصلی ماهیچه و بافت چربی است
[ترجمه گوگل]GLUT 4 بزرگترین گیرنده حمل و نقل عضله و بافت چربی است

14. Dieser Stein - markiert die Glut.
[ترجمه ترگمان]Dieser آستین - markiert جان خود را از دست داد
[ترجمه گوگل]دیزر استین - markiert die glut

The Japanese glutted the market with cheap watches.

ژاپنی‌ها بازار را با عرضه‌ی ساعت‌های ارزان اشباع کردند.


پیشنهاد کاربران

✔️ ( اقتصاد ) بازار را از محصولی اشباع کردن،
عرضه را از تقاضا بیشتر کردن

A majority of oil market analysts argue that a JCPOA success could destabilize oil and gas markets, increase price volatility, and even see a return of the pre - COVID oil gluts

گِلات کردن ( Glut cup ) زمانی اتفاق می افتد که یک بازیکن در بازی بتواند پنج گل به ثمر برساند. همچنین زمانی که یک تیم بتواند ۵ بار پیاپی قهرمان جامی شود، گِلات قهرمانی را به دست آورده است. تیم پرسپولیس ایران تنها تیمی است که به گِلات قهرمانی دست یافته است.
امابازی با کلمات
برای یادسپاری بهترمی توان از تکنیک هایی چون تفسیر اجزای کلمه استفاده نمود مثلا در مورد همین کلمه:
G یعنی گُل
Lut در اصل لات ( ( lot بوده و به معنای زیاد است.
گلات= گُل لات = گل زیاد
اما چرا گِلات نه گُلّات؟
تلفظ گُلّات سخت است لذا تشدید حذف می شود و حرف گاف به جای حرکت ضمه ، کسره می گیرد.
حالا گل زیاد را با معنی اصطلاحی ان مرتبط کنید تا یادسپاری اسان شود.

Glucose Transporter
ناقل گلوکز در انتشار تسهیل شده


کلمات دیگر: