کلمه جو
صفحه اصلی

deracinate


معنی : بر انداختن، قلع کردن، از ریشه در اوردن
معانی دیگر : از ریشه کندن، بن کن کردن، ریشه کن کردن، بیخکن کردن

انگلیسی به فارسی

قلع کردن، از ریشه در آوردن


تکه تکه کردن، قلع کردن، از ریشه در اوردن، بر انداختن


انگلیسی به انگلیسی

• pull out by the roots; remove something from its native environment

مترادف و متضاد

برانداختن (فعل)
abolish, overthrow, deracinate, destroy, exterminate, nullify, overturn, subvert

قلع کردن (فعل)
deracinate, grub

از ریشه در اوردن (فعل)
deracinate

جملات نمونه

1. hitler tried to deracinate the jews from europe
هیتلر کوشید یهودیان را از اروپا ریشه کن کند.

Hitler tried to deracinate the Jews from Europe.

هیتلر کوشید یهودیان را از اروپا ریشه‌کن کند.



کلمات دیگر: