کلمه جو
صفحه اصلی

depending


معنی : مربوط، متعلق
معانی دیگر : in judicial decision on another قانون ـ فقه : اناطه

انگلیسی به فارسی

بستگی دارد، مربوط، متعلق


مترادف و متضاد

مربوط (صفت)
relative, relevant, dependent, related, attached, connected, pertaining, linked, pertinent, depending, coherent

متعلق (صفت)
dependent, attached, belonging, depending

جملات نمونه

1. i am depending on you to finish this job by tomorrow
روی شما حساب می کنم که این کار را تا فردا تمام کنید.

پیشنهاد کاربران

بسته

وابسته

بستگی داشتن

تغییر کردن. . . بسته

براساس

بسته به اینکه

وابسته بودن


به کار رفته ( در مواردی که منظور موادی هستند که متعلق به یک ساختار باشند )

برحسب


کلمات دیگر: