کلمه جو
صفحه اصلی

encumber


معنی : باز داشتن، اسباب زحمت شدن، دست و پای کسی را گرفتن
معانی دیگر : (با افزودن بار و غیره) کند کردن، مختل کردن، دست و بال (کسی را) بستن، بار بر دوش (کسی) گذاشتن، مزاحم شدن، (راه و لوله و غیره) بندآوردن، گرفتن، سدراه شدن، مانع شدن، (از خرت و پرت) پر کردن، (قرض و ادعا و غیره) گرفتار کردن، سنگین کردن

انگلیسی به فارسی

سنگین کردن، اسباب زحمت شدن، دست و پای (کسی را) گرفتن، بازداشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: encumbers, encumbering, encumbered
مشتقات: encumbered (adj.), encumberingly (adv.)
(1) تعریف: to burden, as a heavy load or an obligation.
مترادف: burden, oppress, saddle, tax, weight
متضاد: disencumber
مشابه: clog, overburden, overload, overtax, overwhelm, weigh down

- He dared not ask his sister for help as she was already encumbered with the care of their mother.
[ترجمه بهرنگ خسروی] او جرات نداشت از خواهرش کمک بخواهد چرا که او ( خواهرش ) درگیر مراقبت از مادرشان بود.
[ترجمه ترگمان] او جرات نداشت از خواهرش خواهش کند که به خاطر مراقبت از مادرشان به او کمک کند
[ترجمه گوگل] او جرأت نمیکرد از خواهرش برای کمک بخواهد چون او قبلا با مراقبت از مادرش ناراحت بود

(2) تعریف: to hinder the normal progress, performance, or use of.
مترادف: constrain, hamper, handicap, hinder, hobble, impede, restrain
متضاد: disencumber
مشابه: confine, embarrass, fetter, obstruct, retard, shackle, stunt, trammel

- The army's advance was encumbered by long supply lines.
[ترجمه ترگمان] پیشروی ارتش پر از خطوط طویل بود
[ترجمه گوگل] پیشرفت ارتش با خطوط تولید طولانی روبرو شد
- The doorway was encumbered by heavy furniture.
[ترجمه ترگمان] در آستانه در، مملو از اسباب و اثاث سنگین بود
[ترجمه گوگل] درها از مبلمان سنگین محاصره شده بودند

• burden, weigh down, hamper, hinder, impede (also incumber)
if you are encumbered with something, you find it difficult to move or to do something; a formal word.

مترادف و متضاد

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

اسباب زحمت شدن (فعل)
encumber

دست و پای کسی را گرفتن (فعل)
encumber

bother, burden


Synonyms: block, charge, clog, cramp, discommode, embarrass, hamper, handicap, hang up, hinder, hog-tie, hold up, impede, incommode, inconvenience, lade, load, make difficult, obstruct, oppress, overburden, overload, retard, saddle, saddle with, slow down, tax, trammel, weigh down, weight


Antonyms: aid, assist, help


جملات نمونه

1. to encumber an estate with mortgages
ملکی را در گرو رهن گذاشتن

2. I don't want to encumber myself with unnecessary luggage.
[ترجمه محسن قنبری] نمیخواهم خودم را درگیر بار و بنه اضاف کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم با وسایل غیر ضروری دست و پا بزنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم خودم را با چمدان های غیر ضروری محکم کنم

3. Lead weights and air cylinders encumbered the divers as they walked to the shore.
[ترجمه بهرنگ خسروی] وزنه های سربی و کپسول های هوا، غواصان را در حالی که به سمت ساحل حرکت می کردند به زحمت انداخته بود.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که به سوی ساحل می رفتند، وزنه های سربی و سیلندرهای هوا پر از غواصان بودند
[ترجمه گوگل]وزنه های سرب و سیلندرهای هوا هنگامی که به ساحل رفتند غواصان را غرق کردند

4. Today, thankfully, women tennis players are not encumbered with/by long, heavy skirts and high-necked blouses.
[ترجمه ترگمان]امروز، خوشبختانه، زنان تنیس زنان با دامن های بلند، دامن های بلند و پیراهن های یقه بلند، پر نشده اند
[ترجمه گوگل]امروز، خوشبختانه، بازیکنان تنیس زنان با / با دامن های بلند، دامن های سنگین و پیراهن های گردن بالا پوشانده نمی شوند

5. Red tape encumbered all our attempts at action.
[ترجمه ترگمان]نوار قرمز تمام تلاش ما در عمل بود
[ترجمه گوگل]خط قرمز همه تلاش های ما را در عمل محاصره کرد

6. He died in 187 heavily encumbered by debt.
[ترجمه ترگمان]مرد در حالی که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود، مرد
[ترجمه گوگل]او در سال 187 درگذشت

7. Travelling is difficult when you're encumbered with two small children and a heavy suitcase.
[ترجمه ترگمان]مسافرت با دو کودک کوچک و یک چمدان سنگین مشکل است
[ترجمه گوگل]مسافرت سخت است وقتی که شما با دو بچه کوچک و چمدان سنگین روبرو می شوید

8. The frogmen were encumbered by their diving equipment.
[ترجمه ترگمان]The پر از تجهیزات غواصی خود بودند
[ترجمه گوگل]فابرگاس با تجهیزات غواصی خود روبرو شد

9. The room was encumbered with heavy furniture.
[ترجمه ترگمان]اتاق پر از اسباب و اثاث سنگین بود
[ترجمه گوگل]اتاق با مبلمان سنگین محاصره شد

10. Her sentences are encumbered by modifying clauses.
[ترجمه ترگمان]جملات او برای اصلاح بند، انباشته شده اند
[ترجمه گوگل]احکام او با تغییر اصطلاحات محدود می شود

11. The business is encumbered with debt.
[ترجمه ترگمان]این کسب وکار پر از بدهی است
[ترجمه گوگل]کسب و کار با بدهی ها تنگ می شود

12. The whole process was encumbered with bureaucracy.
[ترجمه ترگمان]همه این روند مملو از تشریفات اداری بود
[ترجمه گوگل]کل پروسه با بوروکراسی روبرو شد

13. The company is encumbered with debts.
[ترجمه ترگمان]این شرکت انباشته از بدهکاری است
[ترجمه گوگل]این شرکت با بدهی های خود مقابله می کند

14. The police operation was encumbered by crowds of reporters.
[ترجمه ترگمان]عملیات پلیس مملو از جمعیت خبرنگاران بود
[ترجمه گوگل]عملیات پلیس توسط تعداد زیادی از خبرنگاران محاصره شد

15. The girl was encumbered with a suitcase and several packages.
[ترجمه ترگمان]دختر پر از چمدان و چند بسته بسته بود
[ترجمه گوگل]دختر با چمدان و چندین بسته بسته شد

a man encumbered with a heavy load

مردی که بار سنگین دارد


hollow requirements that encumbered peace negotiators

الزامات پوچی که دست و پای مذاکره‌کنندگان صلح را بسته بود


a hallway that was encumbered by piles of furniture

راهرویی که انبوهی از اسباب خانه آن را بند آورده بود


encumbered by lack of funds

گرفتار کمبود پول


to encumber an estate with mortgages

ملکی را در گرو رهن گذاشتن


پیشنهاد کاربران

مقید کردن

تأمین اعتبار

مختل شدن و دست و پا گیر بودن

1 - دست و بال کسی را بستن
2 - صعب العبور کردن

با خود دگیر بودن

با خود یا دیگری یا چیزی درگیر بودن

تحت فشار قرار دادن


کلمات دیگر: