کلمه جو
صفحه اصلی

endow


معنی : وقف کردن، چیزی را وقف کردن، اعطا کردن به، موهبت بخشیدن به
معانی دیگر : (استعدادهای خداداد و غیره) ارزانی داشتن، بهره مند کردن، به ودیعه گذاشتن، دادن، نسبت دادن به، منتسب دانستن به، پیواندن، (به دانشگاه و بیمارستان و غیره) وقف کردن، (پول یا ملک) بخشیدن، اعطا کردن، عطیه دادن، دهش کردن، با with بخشیدن به، به صیغه اسم مفعول دارا

انگلیسی به فارسی

(با with ) بخشیدن (به)، اعطا کردن(به)، (به صیغه اسم مفعول) دارا، چیزی راوقف کردن، وقف کردن، موهبت بخشیدن به


انداختن، چیزی را وقف کردن، وقف کردن، اعطا کردن به، موهبت بخشیدن به


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: endows, endowing, endowed
(1) تعریف: to give a permanent income, source of income, or property to.
مترادف: finance, fund, subsidize
متضاد: divest
مشابه: award, bestow, confer, contribute, convey, donate, gift, grant, will

- The philanthropist endowed the charity with $40,000 per year.
[ترجمه ترگمان] این فرد نیکوکار به مبلغ ۴۰،۰۰۰ دلار در سال به این موسسه خیریه اعطا کرد
[ترجمه گوگل] بشردوستانه، موسسه خیریه را با 40،000 دلار در سال تأمین کرد
- The wealthy woman endowed a scholarship fund at the university.
[ترجمه ترگمان] یک زن ثروتمند در دانشگاه کمک هزینه تحصیلی داد
[ترجمه گوگل] زن ثروتمند صندوق بورس تحصیلی در دانشگاه تأمین کرد

(2) تعریف: to equip with some ability, quality, or asset.
مترادف: endue, invest
مشابه: bequeath, bestow, bless, equip, favor, grace

- Nature endowed her with a remarkable aptitude for mathematics.
[ترجمه ترگمان] طبیعت استعداد قابل توجهی برای ریاضیات به او داده بود
[ترجمه گوگل] طبیعت او را با توانایی قابل توجهی برای ریاضیات به ارمغان آورد
- He was endowed with a good sense of humor.
[ترجمه ترگمان] او از شوخ طبعی خوبی برخوردار بود
[ترجمه گوگل] او با حس شوخ طبعی برخوردار بود

• grant, award, give a gift of money or property; furnish with some quality or ability
if someone or something is endowed with a quality, they have it or are given it; a formal use.
if someone endows an institution, they give it a large amount of money.

مترادف و متضاد

وقف کردن (فعل)
amortize, devote, dedicate, amortise, bequeath, endow, avow

چیزی را وقف کردن (فعل)
endow

اعطا کردن به (فعل)
endow

موهبت بخشیدن به (فعل)
endow

give large gift


Synonyms: accord, award, back, bequeath, bestow, come through with, confer, contribute, donate, empower, enable, endue, enhance, enrich, establish, favor, finance, found, fund, furnish, grant, heighten, invest, lay on, leave, make over, organize, promote, provide, settle on, sponsor, subscribe, subsidize, supply, support, vest in, will


Antonyms: receive, take


جملات نمونه

1. to endow gods with human traits
صفات انسانی را به خدایان نسبت دادن

2. Take my rest life over to endow you a belief in goodliness forever.
[ترجمه ترگمان]بقیه عمرم را صرف این کرده ام که به شما یک ایمان ابدی بدهم
[ترجمه گوگل]زندگی استراحت من را برای به ارمغان آوردن شما اعتماد به سلامتی برای همیشه

3. Herbs have been used for centuries to endow a whole range of foods with subtle flavours.
[ترجمه ترگمان]علف ها برای قرن ها به عنوان یک طیف کامل از غذاها با طعم های ظریف استفاده می شوند
[ترجمه گوگل]گیاهان برای قرن ها برای تدارک طیف وسیعی از غذاها با طعم های ظریف استفاده شده است

4. Donna's parents plan to endow a scholarship fund in memory of their daughter.
[ترجمه ترگمان]والدین Donna قصد دارند تا یک صندوق کمک هزینه تحصیلی به یاد دخترشان فراهم کنند
[ترجمه گوگل]والدین دانا قصد دارند صندوق بورس تحصیلی خود را به خاطر دخترشان به ارمغان بیاورند

5. Thus, they are naturally reluctant to endow subordinates with even more independence of action.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، آن ها به طور طبیعی نسبت به زیردستان خود با استقلال بیشتر بی میل هستند
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، آنها به طور طبیعی تمایلی به دادن وابستگان به استقلال بیشتری از عمل ندارند

6. To endow with personal qualities; personify.
[ترجمه ترگمان]To با ویژگی های شخصی، personify
[ترجمه گوگل]برای دادن ویژگی های شخصی؛ شخصیت کردن

7. To endow those who love me with wealth, That I may fill their treasuries.
[ترجمه ترگمان]برای endow که مرا با ثروت دوست دارند، می توانم treasuries را پر کنم
[ترجمه گوگل]برای کسانی که با ثروت من را دوست دارند، من می توانم خزانه های خود را پر کنم

8. "Flavor"theory endow the native beauty and subaudition to Chinese ancient literature theory, the way of poetry speak is a symbol of the theory which has not been changed for hundreds of years.
[ترجمه ترگمان]\"Flavor\"، زیبایی بومی و subaudition را به نظریه ادبیات باستانی چین، یعنی طرز صحبت شعر، نماد نظریه ای است که صدها سال است که تغییر نکرده است
[ترجمه گوگل]'طعم و مزه' تئوری زیبایی بومی و زیرآزمایی را به نظریه ادبی چینی باستان ارائه می دهد، راه شعر صحبت نماد تئوری است که برای صدها سال تغییر نکرده است

9. We also compared the prognostication precision, endow differ power, and established assembled forecast model.
[ترجمه ترگمان]ما همچنین دقت prognostication را مقایسه کردیم، endow با قدرت فرق کرده و مدل پیش بینی مونتاژ شده را ایجاد کردیم
[ترجمه گوگل]ما همچنین دقت پیش بینی را مقایسه کردیم، توانایی متفاوت را در اختیارمان قرار دادیم و مدل پیش بینی مونتاژ را ایجاد کردیم

10. Ltd, and decided to endow them with first band qualification of international bidding of electromechanical products.
[ترجمه ترگمان]با مسئولیت محدود، و تصمیم گرفت تا به آن ها امتیاز اول مزایده بین المللی محصولات الکترومکانیکی را بدهد
[ترجمه گوگل]با مسئولیت محدود، و تصمیم گرفتند که آنها را با اولویت بندی باند بین المللی محصولات الکترومکانیکی بپذیرند

11. Its night doth He endow with darkness, and its splendour doth He bring out (with light).
[ترجمه ترگمان]شبی است که با ظلمت و شکوه و جلال خود endow می کند
[ترجمه گوگل]شب او را با تاریکی به ارمغان می آورد، و پر زرق و برق او را بیرون آورد (با نور)

12. Mathematics seems to endow one with something like a new sense.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که ریاضیات به معنای جدیدی است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد ریاضی یک چیز را به عنوان یک حس جدید به ارمغان می آورد

13. The conservation activities endow city with deep cultural meaning over again and look for urban humanistic vitality and romantic spatial developmental philosophy of back street and alleyway.
[ترجمه ترگمان]فعالیت های حفاظت از این شهر با معنای فرهنگی عمیق دوباره و به دنبال حیات انسانی شهری و فلسفه توسعه فضایی رمانتیک در خیابان و کوچه پشتی است
[ترجمه گوگل]فعالیت های حفاظتی شهر را با معنای فرهنگی عمیق به ارمغان می آورد و برای زندگی انسانی انسانی شهری و فلسفه توسعه روابط عاشقانه در خیابان و کوچه برگشت

14. The polyphonic features endow Light in August with eternal vitality.
[ترجمه ترگمان]ویژگی های چند صدایی (چند صدایی)در ماه آگوست با نشاط ابدی به فضا پرداخت
[ترجمه گوگل]ویژگی های پلیفونیک نور را در ماه اوت با زنده گی ابدی به ارمغان می آورد

15. So, the conclusion is that we should endow the fiduciary duty to the managers in the statutory law.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، نتیجه این است که ما باید به مدیران در قانون موضوعه عمل کنیم
[ترجمه گوگل]بنابراین، نتیجه گیری این است که ما باید وظیفه وفاداری را به مدیران قانون قانونی تحمیل کنیم

Nature has endowed this flower with beauty so that it may attract butterflies.

طبیعت به این گل زیبایی داده است تا پروانه را جلب کند.


Robabeh was endowed with extraordinary courage.

ربابه از شجاعت فوق‌العاده‌ای بهره‌مند بود.


to endow gods with human traits

صفات انسانی را به خدایان نسبت دادن


A wealthy lady who endowed several schools.

زن ثروتمندی که به چندین مدرسه عطیه بخشید.


a well-endowed hospital

بیمارستانی که از موقوفات زیادی برخوردار است


پیشنهاد کاربران

وقف کردن، اهدا کردن، هدیه کردن، اعطا کردن، بخشیدن


با یک کیفیت یا توانایی تجهیز کردن
provide with a quality, ability, or asset


بهره مند بودن، موهبت چیزی را داشتن

برخوردار ساختن

اعطا شدن، برخوردار بودن،
To endow is to furnish, but not with furniture. If you've been endowed with something, it means you've been given a gift — most likely a gift that can't be returned or exchanged, like a sense of humor or athletic ability or trust.

We usually use endow to refer to an ability or a quality, but you can endow someone with money, too. Endow is related to the word dowry, which is a gift that a man — or sometimes a woman — receives from his or her fianc�’s family before the wedding

dedicate

مسئولیت و . . . سپردن

بَذْل


کلمات دیگر: