معنی : پیوستن، متصل کردن، الحاق کردن، چون دانه های زنجیر، مسلسل کردن
معانی دیگر : ردیف کردن (مانند دانه های زنجیر)، زنجیر کردن، مرتب و به هم وابسته کردن
catenate
معنی : پیوستن، متصل کردن، الحاق کردن، چون دانه های زنجیر، مسلسل کردن
معانی دیگر : ردیف کردن (مانند دانه های زنجیر)، زنجیر کردن، مرتب و به هم وابسته کردن
انگلیسی به فارسی
الحاق کردن
چون دانه‌های زنجیر، مسلسل کردن، پیوستن، متصل کردن
catenate، چون دانه های زنجیر، الحاق کردن، مسلسل کردن، پیوستن، متصل کردن
انگلیسی به انگلیسی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: catenates, catenating, catenated
مشتقات: catenation (n.)
حالات: catenates, catenating, catenated
مشتقات: catenation (n.)
• : تعریف: to link together in a chain or series; concatenate.
• link, connect chain links
مترادف و متضاد
پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate
متصل کردن (فعل)
adjoin, join, connect, link, pin, colligate, apply, catenate, joggle
الحاق کردن (فعل)
insert, append, catenate, concatenate
چون دانه های زنجیر (فعل)
catenate
مسلسل کردن (فعل)
interlink, catenate, concatenate, serialize
کلمات دیگر: