کلمه جو
صفحه اصلی

fist


معنی : کار، کوشش، مشت، با مشت گرفتن، مشت زدن
معانی دیگر : (مشت را) گره کردن، با مشت زدن، گرفتن، (محکم) نگه داشتن، (عامیانه) دست، چنگال

انگلیسی به فارسی

مشت، مشت زدن، با مشت گرفتن، کوشش، کار


مشت، کوشش، کار، مشت زدن، با مشت گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the hand when the fingers are curled tightly into the palm.

- He pounded his fists on the table.
[ترجمه سمیه] او مشتش را روی میز کوبید.
[ترجمه ترگمان] مشت هایش را روی میز کوبید
[ترجمه گوگل] او مشتهایش را روی میز گذاشت
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fists, fisting, fisted
(1) تعریف: to close (the hand) tightly into a fist.

(2) تعریف: to hold firmly in the fist.

• closed hand; hand (slang); handwriting (slang)
you refer to someone's hand as their fist when they have bent their fingers to touch their palm.

مترادف و متضاد

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

مشت (اسم)
clump, knock, jab, fist, cuff, buffet, handful, punch

با مشت گرفتن (فعل)
gripe, fist

مشت زدن (فعل)
box, fist, knuckle

clenched hand


Synonyms: clenched fist, hand, clutch, clasp, grasp, grip, hold, vise, mitt, paw


جملات نمونه

1. a fist blow
ضربه ی مشت

2. hand over fist
(عامیانه) به آسانی و به مقدار زیاد

3. shake one's fist (at somebody)
(به نشان تهدید) مشت خود را (به سوی کسی) تکان دادن

4. he banged his fist on the table
با مشت محکم بر میز کوبید.

5. he smashed a fist in akbar's face
مشت خود را محکم بر صورت اکبر فرود آورد.

6. i planted a fist in his mouth
یک مشت خواباندم توی دهانش.

7. he pounded with his fist on the table and said, "no, never!"
مشتش را برمیز کوفت و گفت: ((نه،هرگز!))

8. the boxer cocked his fist
مشت زن (به منظور ضربه زدن) مشت خود را به عقب برد.

9. we won hand over fist
به آسانی از آنها بردیم.

10. he hit me with his fist
او با مشت مرا زد.

11. he recoiled under the heavy fist blows
زیر ضربات شدید مشت بر پشت افتاد.

12. the drunken man waved his fist at me
مرد مست مشتش را به سویم تکان داد.

13. the speaker kept thundering his fist on the table
ناطق مرتبا مشت خود را بر میز می کوبید.

14. he pounded the table with his fist
او مشت خود را بر میز کوبید.

15. he struck the table with his fist
بامشت زد به میز

16. he ruled the country with an iron fist
او با مشتی آهنین بر کشور فرمانروایی کرد.

17. nader governed the country with an iron fist
نادر کشور را با مشتی آهنین اداره می کرد.

18. his face was really bunged up in the fist fight
صورتش حسابی در کتک کاری آسیب دید.

19. She held up a clenched fist in defiance.
[ترجمه ترگمان]مشت گره کرده خود را بالا گرفت
[ترجمه گوگل]او یک مشت کلاسیک را در اختلاف نظر قرار داد

20. He struck the hooligan down with his fist.
[ترجمه ترگمان]مشت خود را مشت کرد
[ترجمه گوگل]او دست مریزاد را با مشت زد

21. He hammered at the door with his fist.
[ترجمه ترگمان]با مشت به در کوبید
[ترجمه گوگل]او با دست مشت خود را در درب گذاشت

22. The old man clenched his fist and waved it angrily at us.
[ترجمه ترگمان]پیرمرد مشتش را مشت کرد و با عصبانیت به ما اشاره کرد
[ترجمه گوگل]پیرمرد مشت خود را خم کرد و آن را به ما عصبانی کرد

23. He whammed his fist against the desk.
[ترجمه ترگمان]مشتش را روی میز کوبید
[ترجمه گوگل]او مشت خود را در برابر میز قرار داد

24. He wiped me with his fist.
[ترجمه ترگمان]او مرا با مشتش پاک کرد
[ترجمه گوگل]او با مشت خود من را پاک کرد

25. He was banging on the door with his fist.
[ترجمه ترگمان]با مشت به در می کوبید
[ترجمه گوگل]او با مشت خود در حال غرق شدن بود

26. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه -farib] امیدواریم بتوانید از دیکشنری انلاین ما بهره ببرید و هر روز پیشرفت کنید
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

He clenched his fists.

او مشت‌های خود را گره کرد.


He pounded the table with his fist.

او مشت خود را بر میز کوبید.


I fisted my hands inside my pockets to keep them warm.

برای گرم نگه‌داشتن دستانم، آن‌ها را در درون جیب‌هایم گره کردم.


پیشنهاد کاربران

با مشت کوبیدن، درهم کوبیدن ( در ورزش )


کلمات دیگر: